سارا جان ... سوژه هنوز به طور کامل تموم نشده که فقط از اون قالب اولیش خارج شده
خدا بگم چيكارت كنه سوروس!حالا من با اين داستان چيكار كنم؟
ببخشيد.مي دونم يه مقدار آبكي شده و لحنش هم زيادي جدي و يخه.اگه ديديد خوب نيست يه سوژه ي جديد مطرح كنيد.
---------------------------------------------------------------------------
كريچر قلابي در حال تغيير شكل:آخيش!ممنون بچه ها!اين آلبوس راستي راستي داشت خفم مي كرد!صد بار بهش گفتم قرصاشو به موقع بخوره!...اوووخ اين تغيير شكل چقدر درد داره!
ملت:
سارا:منظورت چيه؟اميدوارم نخواي سعي كني سر ما رو كلاه بذاري!دست كم گرفتن اعضاي محفل براي تو و اربابت گرون تموم مي شه!
كريچر قلابي:دست بردار سارا!من هميشه تو رو باهوش ترين عضو محفل مي دونستم!نگو كه تو هم منو نشناختي!
سارا در حاليكه از تعريف مرگخوار خوشش آمده بود
با احتياط كمي نزديكتر شد.
ريموس چوب دستي اش را بالا گرفت:«سارا!مواظب باش!»
كريچر قلابي:اُه شما ديگه شورشو در آورديد...به جاي اين كارا كمك كنيد از جام بلند شم...يعني نمي شه با شما يه شوخي كوچيك كرد؟
سارا با ترديد گفت:اسنيپ؟!
كريچر قلابي به سختي از جايش بلند شد:چه عجب بالاخره منو شناختيد!
ريموس با حالتي تهديد آميز چوب دستي اش را به سمت اسنيپ گرفت:«اين توي اصل ماجرا تغييري ايجاد نمي كنه سوروس!مدتها بود كه نسبت به ملحق شدن تو به مرگخوارها شك داشتم...خوشحالم كه بالاخره خودتو لو دادي!»
اسنيپ بي توجه به حرفهاي ريموس روي صندلي نشست:«اگه فقط يه خورده عقل توي سرت بود ريموس،متوجه مي شدي كه من براي خيانت به محفل مي تونستم كارهايي خيلي وحشتناك تر از تغيير شكل به يه جن خونگي انجام بدم!...آخه گرفتن جاي كريچر چه فايده اي براي من داره»
سينيسترا:اين دقيقاً همون چيزيه كه ما مي خوايم بدونيم!
هرميون:و ضمناً مي خوايم بدونيم كريچر كجاست و حالش چطوره؟
ملت:
ريموس:البته جواب سؤال اول در اولويته!
اسنيپ:من به همه ي سؤالهاتون جواب مي دم به شرطي كه اون چوبدستي رو يه خورده پايين تر نگه داري!
ريموس چوب دستي اش را با احتياط عقب كشيد و سوروس شروع به صحبت كرد:
«ببينيد فقط يه سوء تفاهم پيش اومده...من امروز از مسافرت برگشتم...همه ي شما توي اتاق دامبلدور جمع شده بوديد...كريچر رو ديدم كه يه گوشه كز كرده و حسابي غصه داره...اون به من گفت چند وقته آشپزيش بد شده و به همين خاطر رقتار همه ي شما باهاش تغيير كرده...متوجه شدم مشكلي داره!بعد از چند تا سؤالو جواب كارآگاهانه از زير زبونش كشيدم كه معتاد شده و دليل پسرفت آشپزيش هم همينه!»
ملت:
معتاد؟
اسنيپ:بله معتاد!
من اونو به طبقه ي بالا بردم و توي اتاق بوك بيك بستمش به تخت تا ترك كنه!...
هرميون:بستيش به تخت؟چطور تونستي؟
سينيسترا:اي بابا!هرميون انقدر احساسي نباش!ساكت باش ببينيم چي مي گه!
اسنيپ:...موقع برگشتن به آشپزخونه يه مقدار موي جن خونگي ديدم كه روي زمين ريخته...احتمالاً جنسش درجه 2 بوده و كريچ بيچاره ريزش مو پيدا كرده!
...به هرحال...تصميم گرفتم يه خورده تفريح كنم!من هميشه يه مقدار معجون مركب آماده ي استفاده سر ِ بار دارم!...مي دونيد يكي از آرزوهاي دوران جوونيه من اين بود كه تغيير شكل به جن هاي خونگي رو امتحان كنم...مو ها رو برداشتم و سراغ معجونم رفتم...بقيه ي داستان رو هم خودتون بهتر مي دونيد...
هرميون:آخي!
پس دليل كم كاريهاي كريچر اعتيادش بوده؟جن بيچاره!
ملت:
هرميون:فراموش نكنيد كه فرد معتاد مجرم نيست،بيماره!
ما بايد بهش كمك كنيم تا از اين وضع نجات پيدا كنه!
ملت:
ماندانگاس:هرميون مي شه يه دقيقه دست از سخنراني برداري؟...اسنيپ تو هم بهتره ما رو سياه نكني!من خودم قورباغه رو رنگ مي كنم جاي قناري مي فروشم...زودباش بگو حقيقت چيه قبل از اينكه به ريموس بگم كارتو يه سره كنه!
اسنيپ با حالتي حق به چانب جواب داد:حقيقت همين بود كه گفتم...كريچر الآن طبقه ي بالاست و مي تونه در اين مورد شهادت بده...منم حرف ديگه اي براي گفتن ندارم!
ريموس:
اگه واقعاً حقيقت رو مي گي پس دليل اون حرفهايي كه موقع حمله ي دامبلدور زدي چي بود؟!
اسنيپ:من فقط مي خواستم يه كم تفريح كنيم!...آلبوس وقتي قرصاشو نمي خوره خيلي با مزه مي شه...نمي دونستم كار به اينجا مي كشه...
ملت:
ويولت:بابا من ديگه از اين كارآگاه بازيا خسته شدم!از كجا معلوم كه اسنيپ راستشو نگه؟ما مدرك خاصي عليه اون نداريم.تازه اگه كريچر هم به نفعش شهادت بده ديگه قضيه حله!درسته اسنيپ دماغش عقابيه!،اخلاقش بده،موهاش چربه! و رفتارش هميشه مرموزه ولي به هر حال دامبلدور هميشه بهش اطمينان داشته...ما هم تا وقتي دامبلدور حالش خوب نشده نمي تونيم عليه اسنيپ تصميمي بگيريم.
ملت:
…..
هرميون:خب پس خدا رو شكر مشكل حل شد!حالا ديگه بهتره بريم سراغ كريچر!
ملت كماكان
اسنيپ:راستي سارا زنجير طلات رو توي گردنت نبينم...ازش خسته شدي؟
سارا دستي به گردنش كشيد و با حيرت گفت:
اُه...آره حق با توئه...زنجيرم!زنجيرم نيست!
ملت با تعجب به سارا نگاه كردند و بعد به ماندي خيره شدند
ماندي:
اي بابا!چرا هر چي تو اين خونه گم مي شه شما به من نگاه مي كنيد؟!...من اين وسط چيكاره ام؟شما با اين رفتارتون به من توهين مي كنيد...
..........
......
...
..
.
در گيري ها بر سر گردنبند سارا در آشپزخانه ادامه دارد.هرميون به طبقه ي بالا رفته تا كريچر را از تخت آزاد كند.در اين بين اسنيپ سعي دارد تا از طريق آكلومنسي با ذهن ولدمورت ارتباط برقرار كند:
سلام ارباب
من لو رفتم ولي اوضاع تحت كنترله!نگه داشتن كريچر توي خونه و تغيير دادن حافظه ش براي مواقع ضروري ايده ي واقعاً خوبي بود.فكر نمي كنم ديگه به تغيير شكل نياز داشته باشيم،من سعي مي كنم اعتماد اونا رو جلب كنم و بدون دردسر اخبار محفل رو براي شما مخابره كنم....گووووف بووووومنگران نباشيد ارباب.اين صداي شكستن قوري چاي توي سر ماندانگاس بود! فعلاً با اجازه!پست خوبی بود! ولی خیلی طولانی بود!
اما داستان چون جذاب بود اشکالی نداره!
خب داستان رو خوب پیش بردی اما توی داستانت سوروس اسنیپ خیلی راحت خودشو تبرئه کرد با این حال که باید محفلی ها بیش تر بهش شک می کردن و نمی زاشتن اینقدر راحت ول بچرخه!
باید می بستنش و تا مطمئن نمی شدن نمی زاشتن کاری بکنه!
اگه درست یادم باشه توی پستت نگفته بودی که چرا اسنیپ خودشو تبدیل به کریچر کرده بود!
سعی کن از این به بعد دیگه پست طولانی ننویسی!
آخر پستت هم قشنگ بود!
به دلیل بعضی از مشکلات نمی تونم توی پستت خورد شم!
امتیاز پست 4 از 5 به همراه یه A! در مجموع 9....مرسي سارا جون.راستش منم بدم نمي يومد يه خورده بيشتر به جزئياتي كه گفته بودي اشاره كنم(مثل شك به اسنيپ،بستنش به صندلي و...) ولي در اين صورت پستم 3_4 صفحه مي شد!چيكار كنم من از بچگي خلاصه نويسيم ضعيف بوده!راستي منظورت از اين جمله چي بود؟"به دلیل بعضی از مشکلات نمی تونم توی پستت خورد شم!"لیلی عزیز!
شما می تونستی از قسمت های زاید پستت کم کنی و یه قسمت های مهم تر اضافه کنی!
اما در مورد مشکلات...خوب من خیلی دوست دارم که یک پست رو جمله به جمله نقد کنم! ولی این پست شما هم طولانیه و هم اینکه من فرصت کافی برای نقد درست و حسابیش ندارم!
شرمنده بهر حال!
موفق باشید
سارا