- دلاکور!دلاکور!کدوم گوری داری میری؟دختر احمق!( کپی رایت بای دزد عروسکا!)
گابریل که تا نیمه های سالن عمومی پیش رفته بود؛ به طور خطرناکی ایستاد. برای اینکه بتونه تعادل خودشو حفظ بکنه هم مجبور شد که گردن مجسمه ی بدبخت ِ روونا ریونکلاو ِ بدبخت رو بگیره. مک گونگال دوان دوان نزدیک او شد و به سرتاپای او نگاه تحقیر آمیزی انداخت.
- این وقت ِ شب..کجا؟
-دستشویی پرفسور..شما اینجا چی کار میکنید؟
مک گونگال با قیافه ای حق به جانب:به خودم مربوطه!اهم..خب، برو دستشویی.
گابریل به مک گونگال خیره میشه و تا وقتی که مطمئن نشده او از سالن عمومی خارج شده، از جاش تکون نمیخوره.بعد از اطمینان و اینا! با عجله از سالن عمومی خارج، بعد وارد طبقه ی هفتم میشه...روبروی دیوار بلند می ایسته.
-ای بمیری! شیش ساعت نشستی حرف زدی، ولی بهم نگفتی باید فکر کنم کجا میخوایم بریم..!اه!
اما خب، گابریل هم به هر حال، ریونیه و کلا هوشش بالائه،میدونی؟! جلوی دیوار سه بار قدم میزنه و با خودش میگه " مخفیگاه اوباش"و بعد از سومین بار، در اتاق رو محکم باز میکنه.
-هوش! چته..تو کی هستی؟تو هم میزنی نه؟
دود تمامی اتاق رو فرا گرفته.متوجه ایراد میشه، درو آهسته میبنده تا کسی از اون اراذل و اوباش رو ناراحت نکرده باشه!بعد از سه بار راه رفتن؛ عبارت " مخفیگاه ِ اوباش ِ هاگزمید!" را تکرار کردن، بالاخره به نتیجه رسید. او وارد اتاق بسیار بزرگ، با سقفی بلند شده بود. اتاق پر از مبل بود و میز های کوچک کنار آنها.و یک شومینه ی گرم و نرم. در طرف دیگر اتاق هم میز بزرگ ناهارخوری وجود داشت.
-گابریل!!
گابریل به خود امد و متوجه شد که پادما پیش او آمده.گابریل میخواست فحشی نثار پادما بکنه که با دیدن بروبچزه دیگه، زبونش بند اومد.
-خیلی ...سلام.
ملت:
( این یعنی سلام).
گابریل به پادما نگاه کنجکاوانه ای میندازه واز گوشه ی لبش میپرسه:
- پس نظری ها کو؟ نکنه دیر رسیدم؟
پادما سعی میکنه هر چه دورتر از دست رس گابریل قرار بگیره، و میگه:
-ام..خب..نظری در کار نبود! آوردمت که اینجا عضو بشی.
گابریل:
پادما:
ملت اوباش: