هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۵۰ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
تکلیف اول:

در گوشه ای از سالن مطالعه کتابخانه هاگوارتز، هرمیون در حالی که انبوه کتابها در اطراف میزش انباشته شده بود دستهایش را طبق فرمول کتاب قطوری که در سمت راستش بود روی گوی بلورین حرکت می داد .
در نظر داشت تا نمره این ترم معجون سازی خود را پیشگویی کند. این دفعه بیستمی بود که این عمل را انجام می داد ولی هر دفعه به جای دیدن نمره اش صحنه ای را می دید که در آن در حال گفتگوی تندی با پروفسوراسنیپ است .
برای لحظه کوتاهی به شدت عصبانی شد، تا جایی که می خواست گوی پیشگویی را به شدت به زمین بکوبد ولی نظرش تغییر یافت و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به یافتن کتابی دیگر. از میان کتابها کتابی را باعنوان :

«چگونه به درستی پیشگویی کنیم»

{نکات کلیدی}

اثر: پرسی ویزلی


را انتخاب کرد. باعجله ورق زد و فصل اول کتاب را یافت .
ابتدا باید تسلط کافی را برای در دست گرفتن گوی کسب می کرد و افکارش را از هر گونه فکر بی مورد پاک کرده و فقط به موضوع مورد نظرتمرکز کرده و زاویه نگاهش را نیز باید دقیقا تنظیم می کرد.
هرمیون با خواندن ای موارد ابتدا تعجب کرد چون نسبت به کتابهای قبلی که خوانده بود ،نکات خیلی ساده ای نوشته شده بود و نیاز به انجام کار خاصی نبود .هرمیون تمامی موارد را بادقت بسیار انجام داد و به گوی پیشگویی خیره شد .
تصاویری که ابتدا تار بودند رفته رفته شفاف تر شدند و مه رقیقی اطراف تصویر را فرا گرفته بود . او خود را می دید که در کلبه هاگرید به همراه هری و رون نشسته بود و با حالتی که گریه می کرد برگه ای را به هاگرید نشان می داد که در آن نوشته شده بود :

نمره معجون سازی = E

هرمیون به شدت افکارش بهم ریخت و از روی خشم دستانش را بر روی صفحه کتاب کوبید، در همان لحظه چشمش به پاورقی صفحه کتاب افتاد که با خط ریزی نوشته شده بود :

*عنوان:پیشگویی اختصاصی جادوگران ( دسته بندی : ساده و غیر منطقی)

تکلیف دوم :

ــ پروفسور مکگوناگال در کتاب زندانی آزکابان پیشگویی را از موارد بدون اساس و کم اهمیت جادوگری می پندارد، و می گوید که افراد معدودی واقعا به این علم دست یافته اند و این به این معناست که پیشگویی اولا اساس منطقی ندارد وبر پایه حدس و گمان است .ثانیا پیشگویی واقعی فقط کارافراد خاصی می باشد که این استعداد را تحت شرایط خاصی بدست آورده اند و این می تواند یکی از نقاط ضعف پیشگویی یک فرد باشد .
_ سایر دلایل تکراری مانند : عدم تمرکز حواس، خستگی، قرار نگرفتن در شرایط مناسب....نیز هستند.
_ عدم تسلط دقیق دستها و چشم ها نکته بسیار مهمی است.
ــ و از همه مهم تر استفاده از روش های نادرست و سطحی پیشگویی مانند:

پیشگویی اختصاصی جادوگران!


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱:۳۳:۵۸

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !

مدام در اتاق راه میرف 4 ،5 یا شایدم این ششمین بار بود که تمام اتاق رو
جستوجو می کرد ولی چیزی برای آرامش دادن به خودم پیدا نکرده بود. فکر این که مادرش متوجه شود که گلدان درون خانه - همانی که در هنگام بازگشت از ماه عسل از چین خریده بودند - شکسته است باعث وحشتش میشد . ناگهان چشمش به گوی خاگ گرفته ای در گوشه ی کمد افتاد ،اولین چیزی که به ذهنش رسید اولین کلاس پیشگویی اش با پروفسور پرسی بود ، کلاسی خشک که هرگز در آن موفق نبود ، با تردید گوی را برداشت و با دستمالی که انگار از خود گوی کهنه تر بود سعی کرد سطح آن را پاک کند ، با دقت به سطح کدر گوی نگاه کرد به یاد حرف های پروفسر افتاد که همیشه به نظرش چرت وپرت می آمد ، ولی این بار سعی کرد! تصاویر نامفهومی درون گوی میدید " چهره ی زشت و بیریخت زن همسایه که در حال صحبت با مادرش بود و بر خلاف همیشه داشت می خندید و از او تعریف می کرد ، اتفاقی که از محالات بود " هنوز چشمش روی سطح کدر گوی بود , و داشت شیرینی صحنه ای را که دیده بود مزمزه میکر د و برداشت های مختلفی را که به ذهنش می رسید بررسی می کرد و با این تفکر که یکی از خوش شانس ترین جادوگران دنیاست به فکر ادامه دادن کلاس های پیشگویی افتاده بود که ناگهان در باز شد . مادرش بی درنگ به سمتش آمد و گوشش - که به دلیل خرابکاری ها ی زیاد مثل یه جوراب کش می اومد - را گرفت در حالیکه با دست دیگرش تیکه ی شکسته ی کوچکی از گلدان محبوب خود را به او نشان می داد .

دلایلی که پیشگویی ضعیف یا اشتباه میشه

دلیل اصلی این که پیشگویی ها نادرست در می ایند اینه که افراد دوست داند اون چیزی که خوبه و دوست دارند براشون اتفاق بیافته که این خودش باعث نوعی تلقین میشه وذهن انسان رو درگیر میکنه و واقعیت رو می پوشونه !
البته دلایل دیگه ای هم داره مثل بد برداشت کردن ، مثلا فرد از چیزی که میبینه برداشت درستی نمیکنه و پیشگویی اشتباه میشه


ویرایش شده توسط استن شانپایک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۳:۱۷:۳۷
ویرایش شده توسط استن شانپایک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۳:۳۱:۳۸
ویرایش شده توسط استن شانپایک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۳:۳۹:۳۹

ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۳۶ جمعه ۱ خرداد ۱۳۸۸
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید ! ( 25 نمره )

سدریک از حرف های پروفسور گیج شده بود. این کار به نظرش کاری بی فایده بود ولی به هرحال باید آن را انجام می داد. در حالی که به سمت تالار هافل می رفت، حرف های پروفسور را برای خود باز گو می کرد. خيلي زود به تالار رسيد.
روی یکی از مبل های راحتی تالار نشست و گوی را روی میز، دقيقا رو به رویش گذاشت. خواست کار را شروع کند اما سر وصدا به حدي بود كه تمركز او را به هم ميزد.
وارد كتابخانه شد و مثل هميشه به دنبال جاي خلوتي گشت. ميزي خالي پيدا كرد و پشت آن نشست. بر روي ميز كتاب كهنه و قديمي اي به چشم ميخورد. روي كتاب نوشته شده بود "بينش در گوري" !
با خود گفت، باید به کارش بیاید؛ پس آن را برداشت و روی همان میز نشست. گوی را روی میز گذاشت و به فهرست کتاب نگاهی انداخت. ابتدا فصل مقدمات لازم برای کار با گوی را خواند. همانطور كه کتاب را می خواند در ورقه ی پوستی چیز های می نوشت. پس از پایان کار شروع به خوانن کاغذ پوستی کرد.
بعد از این که نوشته را خواند لوازمش را برداشت و به چند میز انتهایی رفت و دوباره کتاب را باز کرد وفصل استفاده از گوي را خواند. پس از پایان آن فصل کتاب را محکم بست و در فکر فرو رفت که به چه چیزی فکر کند.
پس از چند دقیقه گوی را به دست گرفت و با خود گفت: الان باید ذهنم را خالی کنم و ساکت شد. با خود گفت الان ذهن من کاملا خالیه. گوی را محکم تر گرفت، طوریکه دستش عرق می کرد. به گوی خیره شد و کمی سر خود را تکان داد تا چشمانش صاف در بالای گوی قرار گیرد:
- اره من الان سر میز صبحانه هستم و فکر کنم که اینا جغد هستند آره اینا جغدن. واسمون اینگار هدیه میارن اوه بله دارن یه چیزی آوردن ...
صبح روز بعد

سدریک خوشحال و خندان وارد سرسرای بزرگ می شود، در حاليكه در دل به پيشگويي روز قبل ايمان داشت . سر میز می نشیند و صبحانه اش را می خورد . سوزان که تا به حال سدریک را به این خوش حالي ندیده بود از او می پرسد: چی شده این قدر شنگولی؟
سدریك: دیشب تو گوی دیدم به من یه هدیه می دن .
سوزان میگه: به همین خیال باش.
وشروع به خوردن صبحانه کرد. دو دقیقه بعد همان طور که سدریک انتظار داشت جغد ها میایند اما هیچ کدام چیزی برایش نمی اندازند. وقتی همی جغد ها می روند سوزان میگه: دیدی راس میگم.
سدريك نااميدانه ضربه اي به بشقابش زد و بلند گفت: لعنت!

2.چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از آب در میاد؟ توضیخ دهید!

1-تمرکز نداشتن فرد.
2-نداشتن قدرت کافی برای پیش گویی.
3-بی توجهی فرد.
4-نداشتن علم کافی.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۱:۲۹:۱۰
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۱:۳۴:۱۹
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۲:۵۵:۵۷


كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

پرنل فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۹ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۵:۰۱ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
از نا کجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 171
آفلاین
1.رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !

كلاس خيلي شلوغ بود.سر و صدا اعصاب خيلي ها رو خورد كرده بود.به خصوص كسي كه تكليفشو انجام نداده بود و با عصبانيت به كاغذ پوستي كه جلوش گذاشته بود نگاه ميكرد.

پرنل با حالتي عصبي داد زد:اي بابا ،ساكت شين ديگه.
يكي از بچه هاي كلاس با تمسخر گفت:
- مگه داري مسئله فيزيك حل ميكني كه تو شلوغي نميتوني انجامش بدي؟
- سخت تر از اون،دارم پيشگويي ميكنم.
- پيشگويي؟براي چي؟
- واسه تكليفم ديگه.مگه يادت نيست كه جلسه پيش پرسي چي گفت؟اگه كسي تكليفشو انجام نده...
- مگه تو انجام ندادي؟تو اين يه هفته چي كار ميكردي؟
- چشام كور شد از بس به اين گوي مسخره نگاه كردم.هيچي توش نميبينم.من كه ميگم سر كاريه.
- سعيتو بكن.حتما ميبيني.فقط شانس اوردي امروز پروفسور ويزلي دير كرده.

پرنل تمام سعي خودشو كرد.اما هم چنان گوي سفيد بود و هيچي توش ديده نميشد.ديگه نميدونست بايد چي كار كنه.تمام حرفاي پرسي رو تو ذهنش مرور كرد.به ياد اون قسمت از حرفاش كه ميگفت بايد تمام حواسش رو روي گوي و پيشگويي متمركز كنه و به هيچ چيز ديگه فكر نكنه افتاد.تمام تلاششو كرد.ديگه به هيچ چيزي جز پيشگويي فكر نميكرد.احساس ميكرد كه ذهنش كاملا خالي شده.هيچ صدايي رو نميشنيد.
مدام با چشماش اطراف گوي رو نگاه ميكرد ودنبال يه چيز غير منتظره مي گشت.
يكدفه يه اتفاق عجيب افتاد.پرنل با ناباوري به چيزي كه جلوي روش توي گوي پيشگويي تكون ميخورد نگاه ميكرد.دقيق نميدونست چيه.اما مطمئن بود جسم يك آدمه.يه آدم روي زمين افتاده بود و به سختي نفس ميكشيد.به كمك نياز داشت...

بچه ها با تعجب با هم ديگه حرف ميزدند.معلوم نبود كه چه اتفاقي براي استادشون افتاده كه انقدر تاخير كرده.در اين ميان پرنل به پيشگويي كه چند دقيقه قبل انجام داده بود فكر ميكرد.
- من فكر كنم كه...پرسي به كمك نياز داره...
بچه ها با تعجب به پرنل خيره شدند.
- چي؟
- حالت خوبه؟
- تنهايي فكر كردي يا كسي...
پرنل با ناراحتي گفت:
- جدي ميگم.من توي پيشگويي ديدم كه يك نفر روي زمين افتاده و حالش خيلي بده.
- يعني پرسي بود؟
- نميدونم.آخه من پيشگويي ضعيف كردم.صورتش رو هم درست نديدم.اما فكر ميكنم خودش بود.

بچه ها با عجله براي نجات قهرمانانه استادشون به سمت در كلاس هجوم اوردند.پرنل كه جلوي جمعيت بود در رو باز كرد.اما با ديدن چهره استاد درس پيشگوييشون كه پشت در واستاده بود ،از تعجب خشكش زد.
- بچه ها واقعا بايد ببخشيد كه من امروز انقدر...
پرسي كه انگار تازه متوجه انبوه جمعيت بچه ها جلوي در كلاس شده بود ،گفت:
- شما ها كجا تشريف ميبردين؟
- ما داشتيم ميومديم شما رو نجات بديم.
- منو؟چرا فكر كردين كه من ممكنه به كمك نياز داشته باشم؟
- آخه پرنل توي پيشگوييش ديده بود كه...

پرنل كه از خجالت سرخ شده بود با صداي آهسته زير لب گفت:
- خوب آخه پيشگويي ضعيف كرده بودم.وگرنه...

2.چرا بعضي از پيشگويي ها خراب يا نادرست از آب در مي آيد؟
1.نداشتن تمركز فكري و آرامش رواني(مشغله هاي ذهني استرس و اضطراب و....)
2.نداشتن دقت كافي(حواس پرتي و فراموشي و...)
3.اعتقاد نداشتن به علم پيشگويي
4.خرافاتي بودن و يا اعتقاد بيش از حد به اين علم(دانش پيشگويي يك علم حقيقي و اثبات شده نيست.از همين رو كساني كه بيش از اندازه آن را باور دارند و در جزئي ترين امور هم به اين دانش متوسل ميشوند از شانس كمي براي انجام يك پيشگويي درست برخوردارند)
5.عجله داشتن و عجله كردن(كه خود باعث صلب دقت و تمركز شخص ميشود.)
6.اجبار(پيشگويي را نمي توان با اجبار و تحميل ديگري انجام داد.پيشگويي بايد با اختيار كامل خود شخص صورت بگيرد.)
7. فشاربيش از حد(وجود فشار خود از عواملي است كه دقت را از بين برده و باعث پيشگويي هاي نادرست و دور از حقيقت ميشود.مانند فشار در زمان امتحان پيشگويي)
8.نداشتن اعتماد به نفس(كساني كه خود را باور ندارند و مدام به اين فكر هستند كه در اين درس موفق نخواهند شد در مواردي دچار اشتباه مي شوند.)
9.نبود استعداد(استعداد شخص پيشگو تا حد زيادي به پيشگويي كمك مي كند)


ویرایش شده توسط پرنل فلامل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۰:۴۴:۰۰
ویرایش شده توسط پرنل فلامل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۴۲:۰۱

گفتمش دل ميخري؟پرسيد چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخ�


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

پرسیوال دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !


پرسیوال بالاخره نتیجه ی قلدر بازی جلوی سیریوس بلک را دید.او پرسیوال را به یک دوئل حیصیتی دعوت کرده بود؛و اگر پرسیوال دوئل را رد میکرد آبرویش میرفت.


باید خودش را آماده میکرد اما اضطراب شدید نمی گذاشت این کار را بکند. او باید اول نتیجه ی دوئل را می دانست تا دلش آرام بگیرد.او به یک پیشگویی سریع نیاز داشت.


به سرعت به طرف گوی بلورینش رفت،آن را در دستانش فشرد،چشمانش را بست؛ خواست مغزش را خالی کند ولی نتوانست، بارها و بارها سعی کرد ولی بی فایده بود...


به ساعت نگاهی انداخت...دیگر چیزی نمانده بود.


یادش آمد که پروفسور ویزلی در کلاس گفت که باید مانند کسی باشید که در حال غرق شدن در دریاست،آن کس به چیزی جز نفس کشیدن فکر نمی کند.
پرسیوال هم مدام این جمله را در ذهنش تکرار کرد:یا دوئل می کنی یا سوژه ی یکساله ی یه ملت میشی،یا دوئل میکنی یا...


آنقدر تکرار کرد که احساس کرد مغزش خالی شده.با دستش گوی را لمس کرد؛خودش را دید که با یک افسون بیهوشی سیریوس را از پا در آورده و جمعیت او را تشویق می کنند .خوشحال و سرمست حرکت کرد.



وقتی رو در روی سیریوس قرار گرفت در دل به او پوزخند زد ولی کاش نمی زد،چون با اولین افسون سیریوس پرسیوال روی زمین ولو شد...

--------------------------------
چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از آب در میاد ؟ توضیح بدید !


احساسات در پیشگویی خیلی مهم هستش.وقتی کسی ترسیده یا مضطربه یا هیجان زدست نمی تونه پیشگویی درست و درمونی بکنه.


پیشگویی کسی که به طور کامل افسار مغزشو در دست نداره نمی تونه درست از آب دربیاد.


مورد دیگه اینکه شاید اصلا پیشگو استعداد این کار رو نداره.


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۰۹:۰۲
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۱۲:۳۰
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۱۶:۱۰
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۱۹:۴۵

اینجا جهان آرام است

من پرسیوال دامبلدور،سوگند یاد می


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
1. رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید ! ( 25 نمره )
سکوت در اتاق تاریک و نمور حکم می راند . هیچ کدام از ساکنین اتاق حرف نمیزدند ؛ بلکه همه ی آن ها به جوانی ، با موهای سیاه آشفته و قد بلند که بسیار خوش ظاهر بود ، که روبروی گویی سفید رنگ نشسته بود خیره شده بودند. جوان تمام سعیش را می کرد تا چیزی را که آن ها از او می خواهند در گوی ببیند ، اما او در پیشگویی هیچ استعدادی نداشت و در هاگوارتز هم برای تکلیف پیشگویی فقط مزخرفاتی را سرهم می کرد که از شانس خوش هر بار هم مورد پذیرش استاد قرار می گرفت.
مرد خشنی که از همه به او نزدیک تر بود گفت :
- آهای بلک ، هنوز چیزی تو اون کوفتی ندیدی ؟

ابروهای آلفرد بلک لحظه ای در هم رفت ؛ زیرا فکر می کرد در همان لحظه چیزی در گوی دیده . با تنفر نگاهی به ساحر انداخت و گفت :
- به لطف شما ! نمی تونم تو این جا پیشگویی کنم .

ساحره ای ، مو بور که اگر سیاهی از او دست می کشید می توانست زن زیبایی باشد ، که در کنار در اتاق ایستاده بود اتاق را ار جلوی دیدگانش گذراند و گفت :
- همینه که هست . اگه می تونی که انجام بده ، اگر نمی تونی هم کارت رو می سازیم .
سپس نگاهی به ساحر خشن کرد و ادامه داد :
- اصلا نمی تونم بفهمم ؛ چرا این رو که ما بعنوان شاگرد ممتاز درس پیشگویی اوردیم ، هیچ چیزی توی این گوی نمی بینه ؟

آلفرد بلک باید پیشگویی می کرد ، که فردا در هنگام نیمه شب آلبوس دامبلدور کجاست ؟ ، چون قرار است فردا شب مرگخواران به هاگوارتز حمله کنند و می خواهند بدانند که دامبلدور در مدرسه است یا نه ؟

ذهنش را از هر چیزی خالی کرد ، دو دستش را محکم به گوی فشرد . احساس می کرد عرق دستانش گوی را خیس کرده . آلبوس دامبلدور را به ذهنش کشاند . چیز هایی داشتند در گوی شکل می گرفتند و ابر های سفید کم کم کنار رفتند . دامبلدور به همراه دو پسر جوان ، که از لهجهیشان معلوم بود متعلق به انگلستان نیستند و در دو طرف او ایستاده بودند ، داشتند وارد ساختمان بلندی می شدند که به زبانی غیر انگلیسی روی سر در آن چند عبارت نوشته بودند . آلفرد با آنکه آن زبان را نمی شناخت اما فکر می کرد که روی سر در نوشته هتل .

آلفرد : من واقعا یه چیزی دیدم . پیشگویی کردم . دامبلدور فردا اون جا نیست ؛ اون تو یه کشور خارجیه . حالا منو آزاد می کنین ؟
ساحر : نه ! تو باید این جا بمونی تا بعد از فردا شب که ببینیم راست گفتی یا نه ؟

پس فردای آن روز - اتاق مدیریت هاگوارتز

آلبوس دامبلدور با لبخندی صمیمانه پشت میزش نشست و گفت :
- خیلی ممنون آلفرد ، برای اینکه بهشون یه پیشگوی دروغی گفتی !
- قربان من باید تشکر کنم که جونم رو نجات دادین و اومدین من رو از اون جا بردین . در ضمن من به اونا دروغ نگفتم ، هر چی دیدم گفتم !
- خب مگه چی دیدی ؟
بعد از این که آلفرد تمام ماجرا را برای او تعریف کرد . دامبلدور شروع به صحبت کرد :
- چون پیشگویی تو یه پیشگویی ضعیف بوده این طور شده . من کلاس خصوصی داشتم ولی نه توی یک کشور خارجی بلکه توی هاگوارتز .

2. چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از آب در میاد ؟ توضیح بدید ! ( 5 امتیاز )

دلایلی که موجب می شود پیشگویی یک جادوگر عاقل و بالغ درست از آب در نیاید متعدد است ؛ اما از آن جایی که استاد محترم جوابی صریح خواستار شدند . چند مورد از این دلایل را ذکر می کنم :

1. اگر شخصی تا بعد از یک هفته ، بعد از داشتن کلاس خصوصی پیشگویی ضعیف بکند ؛ پیشگویی او از این گونه است .( تذکر : اگر کلاس خصوصی مذکور با دامبلدور باشد زمان از یک هفته به یک ماه تغییر می کند )

2 . گاهی پیشگو قصد می کند در مورد نزدیکانش( نزدیکان درجه اول ، درجه دوم و ... ) پیشگویی ضعیف بکند ولی چون عواملی از جمله : «احساسی - عاطفی ، سوتفاهم های پیشین ، طرز تفکر ( در مورد آن شخص ) و ... » روی پیشگویی تاثیر می گذارد موجب می شود پیشگویی ضعیف و نادرست باشد .

3 . دلیل عام و رایج این است که : پیشگو همه ی نیرویش را به کار نمی گیرد یا کاملا تمرکز نمی کند .

4 . گاهی که زور بالای سر پیشگو باشد و او اجباری به پیشگویی بپردازد ، پیشگویی او ضعیف از آب در می آید .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۰:۲۵:۳۲


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

فابيان  پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۰ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷
از خوابگاه هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
. رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید ! ( 25 نمره )
صدای مرموز پروفسور تریلانی بگوش رسید"سلام عزیزان من"بسیاری از دانش اموزان در جواب به او سلام کردند.فابیان یکی از انان بود.فابیان عزمش را جزم کرده بود که در این درس نیز مانند دروس دیگر نمره ی خوبی بگیرد و برای اینکار کتاب را زیر و رو کرده بود.
پرو فسور گفت:به گوی بلورین نگاه کنید .و سعی کنید پیشگویی کنید که چه کاری در یک روز افتابی خواهید کرد.
فابیان باور نمی کرد که موضوع اینقدر سخت باشد اما با این حال سعی میکرد.به چهره ی بعضی از همکلاسی هایش نگاه کرد که قرمز شده بودند.در لحظه ای شکوهمند منظره ی ساحلی را دید
که مردی بزرگ سال در کنار دریا راه می رفت.مرد با استفاده از چوبدستی عدد7 را روی هوا کشید.و سپس منظره ناپدید شد.
فابیان از فرط شادی قهقهه زد و از پروفسور تریلانی کمک گرفت و با استفاده از کتاب پیشگویی دریافت که هفت عدد قویترین جادوگری بوده است و امکان داشت جادوگر بزرگی خواهد شد.(با توجه به پیشگویی)
فابیان تا چند روز در این فکر بود ولی مشخص شد...


10 سال بعد...:
فابیان وزیر سحر و جادوشد و این نشانگر درست بودن پیشگویی آنروزش بود.



تکلیف دوم: چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از اب در می اید؟
1.ضعیف بودن در دریافت هاله های اطراف
2.استفاده از این هنر برای کسب پول
3.فرو خوردن استعداد به خاطر شرایط محیطی


ویرایش شده توسط فابيان پريوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۸:۴۸:۵۴
ویرایش شده توسط فابيان پريوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۸:۴۹:۱۵

عشق واقعي تنهايي را به يگانگي مبدل مي سازد . اگر ديگري را دوست ميداري ، اگر مي خواهي ياريش كني ، كمك كن تا يگانه شود . نه نبايد او را اشباع كني .Ø


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
وضوع:رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید.

این اولین جلسه ی کلاس پیشگویی بود که داشتم.
نمیدانم چرا,اما از این درس خوشم می امد من همیشه دلم میخواست که اینده را ببینم و امروز میتوانستم طرز یادگیری پیشگویی را یاد بگیرم.
بچه ها دسته دسته وارد کلاس شدند و روی میز هایی که مثلثی شکل بود نشستند.
هنوز استاد درس پیشگویی نیامده بود.کلاس شلوغ بود همه اشتیلق خواصی برای این درس داشتند همه جا حرف از درس پیشگویی و استادش بود.چند لحظه بعد صدای پایی را از بیرون شنیدیم همه ساکت شدند.
در باز شد و پرفسور پرسی ویزلی با قدم هایی سنگین وارد کلاس شد.پرسی ویزلی ردایی به رنگ سیاه پوشیده بود هنگام ورود چهره ای مصمم داشت;و سخنانش را این چنین اغاز کرد:امیدوارم این سال رو بتونیم با موفقیت پشت سر بگذاریم.من از همه ی شما میخوام که این درس رو جدی بگیرید و همین طور سر کلاس من هیچ نوع شوخی مجاز نیست جز درس.خب,فکر میکنم تمام حرف هام رو زده باشم پس میریم سراغ درس امروز.
_لطفا کتاب هایتان رو باز کنید و صفحه ی یک رو نگاه کنید.

در این لحظه دانش اموزان کتاب هایشان را در اورده و صفحه ی یک را جلوی خود باز میکنند.کلاس ساکت بود و هیچ حرفی جز صدای ورق خوردن کتاب ها شنیده نمی شد.
پرسی ویزلی چوبدستی خود را داور و با تکانی مختصر گوی هایی از زیر میز های مثلثی شکل بیرون امد و مقابل هر یک از دانش اموزان قرار گرفت.
_مواظب این گوی ها باشید که نشکنه چون دیگه گویی نخواهید داشت.امروز میخوام طرز استفاده از گوی رو بهتون درس بدم.

پس صحبت ها و توضیحات لازم پرسی ویزلی زنگ به صدا درامد بچه ها از جای خود بلند شدند تا بروند که با اشاره ی درس استاد سر جایشان نشستند.
_یادتون باشه تا من نگفتم از کلاس بیرون نمیرید.وحالا تکلیف درس این هفته.
و بعد با چوبدستی خود این گون نوشت:موضوع این هفته:در گوی پیش گویی هر چه میبینید بنویسید و به کلاس ارائه دهید.
_حالا میتونید برید!
بچه ها پس از به خاطر سپردن تکلیف ارام از کلاس خارج شدند.

کتابخانه
فردا کلاس پیشگویی بود و من فقط امروز وقت داشتم تا تکلیفم را بنویسم.تصمیم گرفته بودم در کتابخانه تکلیفم را بنویسم چون پیشگویی به یک محیط ارام و ساکت نیاز داشت.
پس گوی را برداشتم و در مقابلم گذاشتم درون گوی نگریستم هیچ چیز ندیدم!سعی کردم ذهنم را از همه چیز خالی کنم و فقط بر روی گوی متمرکز شوم.
_نه...نمیتونم.
نمیشد.من هیچ چیز در ان گوی لعنتی نمیدیدم.هیچ چیز جز هاله ای غباراندود داخل گوی.
با بی حالی خواستم از کتابخانه بیرون بروم که ناگهان چیزی در گوی دیدم;ناگهان ان هاله تغییر حالت داد و شکلی نامفهوم درست کرد.
دوباره روی صندلی نشستم و به گوی زل زدم.
تصویر نامشخصی بود اما من خوشحال بودم که چیزی دیده ام سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم بله!تصویر واضح تر شد.
خودم را دیدم که در هاگزمید بودم و در مغازه ای مشغول خرید کردن.سریع همان چیز هایی که دیده بودم را نوشتم و باز هم به گوی نگاه کردم.از مغازه دار چیزی پرسیدم و او پس از کمی تامل بسته ای را به من داد و من پس از پرداخت پولش از ان جا خارج شدم.
_چی کار میکنی؟
ناگهان همه چیز محو شد و دیگر چیزی ندیدم با عصبانیت رویم را به طرف هدویگ کردم:داشتم تکالیف پیشگویی رو انجام میدادم که تو اومدی!
_ببخشید نمیخواستم...
_اشکالی نداره.
بقیه چیز هایی که دیده بودم را نوشتم و از کتابخانه بیرون رفتم.
فردا...
امروز من به هاگزمید امده بودم که ناگهان پیشگویی دیروز را به یاد اوردم با خوشحالی خواستم برم توی مغازه که دیدم درش بسته شده پس مجبور شدم برف بازی کنم.
فکر کنم تنها نیمی از پیش گویی من درست از اب در امده بود.
موضوع بعدی:چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از اب در میان؟توضیح دهید.
به نظرم شاید یکی از عواملش اعتقاد نداشتن به پیشگویی باشد به همین دلیل فرد علاقه ی خواصی به ان نداشته و بیتوجه به قضیه عمل میکند.
عامل دیگر هم شاید در پیشگویی تخیلات ذهن با پیشگویی ان فرد قاطی میشود و چیزی در گوی نیست و فرد احساس میکند که چیزی در گوی دیده.
یا عامل بعدی این که از خود چیز هایی ساخته و تحویل مردم میدهد که اصلا نمیشود روش حساب کرد.




Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
1. رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید ! ( 25 نمره )

پرفسور ویزلی منظم و وقت شناس،خوشحال از اینکه جلسه اول تدریسش و در واقع اولین جلسه تدریس در ترم جدی هاگوارتز را با موفقیت پشت سر گذاشته با فراغ بال در دفتر اساتید بر صندلیش تکیه زده بود و مشغول نوشیدن قهوه بود.

دالاهوف با عجله خود را پشت در کلاسی رساند که قرار بود اولین جلسه تدریس پیشگوئی در آنجا انجام شود،صدایش را صاف کرد،دستی به موهایش کشید،دماغش را هم بالا کشید و در زد و وارد کلاس شد ولی در کمال تعجب داشت فضای خالی کلاس را از نظر میگذراند که یک کیک خامه ای چاق و چله و تپل مستقیم به صورتش برخورد کرد!
صدائی نامفهوم همراه با خنده موذیانه ای شبیه به بدعنق به گوشش میرسید که میگفت:"دیر رسیدی دالائی لاما...دیر رسیدی دالائی لاما"

کسی داشت در اتاق اساتید را میزد،پرسی گفت:"بفرمائید"
دالاهوف وارد شد،در را پشت سرش بست،جلوی پرسی ایستاد و گفت:"سلام استاد"
_سلام آنتونین،چرا نیومدی سر کلاس؟
_راستش استاد داشتم آب حوض خونه لرد رو میکشیدم
_درک میکنم،الان چه کمکی از من ساخته س؟
_خوب استاد من موضوع درس این جلسه یعنی پیشگوئی ضعیف رو قبلا خودم بصورت پیشخوانی تو خونه خوندم فک نکنم از لحاظ تئوری مشکلی داشته باشم،ولی بچه هائی که تو کلاس بودن جلوی شما حتما یه پیشگوئی کردن و شما راهنمائیشون کردید منم میخواستم خواهش کنم اجازه بدید اینکارو بکنم تا عملی هم تمرین کرده باشم،والا از مرلین پنهون نیست از شما چه پنهون لرد گفته اگه این ترم هم مشروط بشم میده نجینی بخورتم
_هر چند الان وقت استراحتمه ولی باشه چون اصرار داری قبول میکنم

و دالاهوف گوی پیشگوئیش را از کیفش درآورد،دستانش را در دو طرف آن قرار داد،ذهنش را از هر فکر حاشیه ای خالی کرد و تصاویر نامفهوم زیر ابر را اینطور توصیف کرد:

_هاگرید رو میبینم که داره فرار میکنه،دامبلدور هم داره دنبالش میکنه و فریاد میزنه :"هاگرید عزیز،دوست وفادارم،خیکی غول بیابونی! اگه دستم بهت برسه یه کلاس خصوصی مشتی شبانه برات میذارم تا بفهمی نباید اسرار خصوصی من رو سر کلاس درس فاش کنی"

2. چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از آب در میاد ؟ توضیح بدید ! ( 5 امتیاز )

دلایل اصلیش عبارتند از: تمرکز نداشتن،ایمان نداشتن به اینکه پیشگوئی ممکنه و باورنکردن اینکه چیز مسخره ای نیست،بصورت کاملا اجباری پیشگوئی کردن یعنی در آرامش و با رضایت خاطر و به خواست خودمون پیشگوئی نکنیم و در فشار باشیم.اما مهمترین عامل بنا به نظر محققان این علم خستگی ناشی از کلاسهای خصوصی میباشد.



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
تکلیف اول:. رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !

ریتا در حالی که یک گوی پیشگویی رو دست راست و یک کتاب قدیمی و قطور به نام « روشنبینی اینده » را در دستش دیگرش گرفته بود؛ وارد خوابگاه شد. با هیجان، کتاب را روی تختش گذاشت و خودش هم کنار تخت روی زمین نشست. گوی رو بین دستان عرق کرده ی خودش گرفت و به ان خیره شد، بعد انگار که مسئله ای به ذهنش رسیده باشد، بلند شد و به سمت در خوابگاه رفت و ان را بست، بعد دوباره به سمت تختش بازگشت و روی زمین نشست. در حالی که کتاب روشنبینی اینده را از روی تخت برمی داشت به این فکر میکرد، که در صورتی که بتواند یک پیشگویی قوی انجام دهد، از سوالات امتحان فردایش با خبر میشود! کتاب را روی پایش قرار داد و با عجله صفحه ی دوازده رو اورد، عنوان صفحه این بود: « چگونه بدون علم قبلی یک پیشگویی خوب انجام دهیم»
بر طبق توضیحات کتاب، او باید ذهنش رو از هر مسئله ای خالی کند و فقط هواسش را به گوی و موضوع مد نظرش برای پیشگویی میداد. کتاب رو کنار گذاشت و گوی رو با دو دست بلند کرد و جلوی صورتش گرفت. دستانش از هیجان عرق کرده بود و باعث میشد گوی از بین انگشتانش بلغزد؛ بازدم نفس هایش روی گوی بخار ایجاد میکرد. با بی حوصلگی گوی رو زمین گذاشت و دستانش رو به ردایش مالید که عرق ان را پاک کند بعد دوباره گوی رو بلند کرد و به ان خیره شد. سعی داشت تمرکز کند اما سطح غبار الود گوی و فکر اگاهی از سوالات امتحان، هواسش را پرت میکرد! به خودش نهیب زد و در حالی که زبانش را بین دو دندانش گرفته بود به گوی خیره شد. بخارات دود مانند داخل ان در حال پیچ و تاب خوردن بودند و به ریتا اجازه ی پیدا کردن موضوع مورد نظرش را نمیداد. سرانجام جسم تیره ای را درون گوی دید؛ بیشتر روی گوی خم شد؛ جسم بزرگ و بزرگ تر میشد، انگار بخارات داخل گوی به ان کم کم اجازه ی خود نمایی میدادند و جسم از بین انها کم کم بیرون می امد سرانجام ریتا توانست خودش را تشخیص دهد که روی برگه ای خم شده و در حال نوشتن است. سطح عرق کرده ی دستانش باعث میشد گوی دائما سر بخورد؛ گوی را محکم تر فشار داد و روی ان خم شد، جسم بزرگ تر شده بود و ریتا با خوشحالی توانست اولین سوال برگه ی امتحان را بخواند: نحوه ی نگاه کردن به یک گوی پیشگویی را شرح دهید.

صبح روز بعد سرسرای بزرگ

ریتا در حالی که روی صندلی های امتحان نشسته بود، منتظر بود که برگه های امتحان را توزیع کنند و در همان حال سوالاتی را که شب قبل درون گوی دیده بود با خود مرور میکرد. پرفسور مگ گوناگل با چهره ای جدی برگه ی امتحان را جلوی او گذاشت بعد به جلوی سرسرا بازگشت و ساعت شنی بزرگی را برگرداند. ریتا با عجله ورقه اش را به رو کرد. چشمش به اولین سوال افتاد: نحوه ی صحیح در دست گرفتن یک گوی پیشگویی را شرح دهید.


تکلیف دوم: چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از اب در می اید؟در صورتی که شخص پیشگو، نسبت به این علم اگاه نباشد یا از نحوه ی یک پیشگویی صحیح بی خبر باشد، پیشگویی ان شخص احتمالا دچار خطا و اشتباه میشود. همچنین در صورتی که فرد به هنگام پیشگویی از تمرکز کافی برخوردار نباشد و یا ذهنش مملوء از افکار پوچ و نامربوط باشد، پیشگویی او با ضعف و نادرستی رو به رو خواهد شد.


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.