رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !كلاس خيلي ساكت بود. همه ي بچه ها پشت ميزهايشان نشسته بودند و انتظار آمدن استادشان را ميكشيدند. آريانا با چهره اي مظلوم ، درحالي كه سرش را محكم در دست گرفته بود ، ساكت و آرام به صحبت هاي آلفرد و جيمي كه در رديف پشتي او نشسته بودند گوش ميداد.
آلفرد با حالتي تمسخر آميز به جيمي ميگفت: چي داري ميگي؟ پرسي استاد فوق العاده ايه. من واقعا از اون خوشم مياد.
جيمي: جدي؟ تو كه تا ديروز داشتي ميگفتي پرسي ويزلي فقط براي جلب توجه دخترا مياد سر كلاس پيشگويي!
آلفرد كه انگار انتظار چنين چيزي را نداشت با عصبانيت گفت: خب...آره. من اينو گفتم. ولي به هرحال بعضي اوقات پاچه خواري لازمه!
آريانا با شنيدن اين جمله خنده اش گرفت.
ناگهان سكوت باورنكردني بر كلاس حكمفرما شد و قطعا دليل اين سكوت وارد شدن پرسي ويزلي به كلاس بود.
پرسي ويزلي با ابهت خاصي رو به كلاس گفت: سلام بچه ها. امروز ما بايد پيشگويي ضعيف رو با هم كار كنيم.اميدوارم آماده باشيد و البته بايد هم باشيد. با توضيحاتي كه من جلسه ي پيش به شما دادم بايد براي اين نوع پيشگويي كاملا آماده باشيد. خب. شروع كنيد.
همه گوي هايشان را درآوردند. دوباره سرش تير كشيد و آريانا مجبور شد يك لحظه سرش را با دست بگيرد ولي فايده اي نداشت. سر دردش كاهش پيدا نميكرد.آريانا با خود فكر كرد كه بهتر است او هم مثل بقيه روي گويش تمركز كند. اما سردرد به او اجازه نميداد كه به راحتي تمركز كند.
پرسي ويزلي ، درحالي كه سعي ميكرد تمركز بچه ها را به هم نزند مشغول درآوردن كتابهايش از كيفش شد.
آريانا با خود گفت: فقط تمركز كن. روي گوي تمركز كن. وبعد خودش هم مثل بقيه ي بچه ها ، روي گويش خم شد. سرش دوباره تير كشيد. چيزهاي مبهمي درون گوي ميديد. بعد دوباره سرش درد گرفت.
پرسي ويزلي قدم زنان به طرف راجر رفت و گفت: خب؟ چي توي گوي ديدي؟
راجر كمي فكر كرد و بعد رو به پرسي گفت: ام...من خودم رو ديدم كه داشتم دستشوئي دخترا رو تميز ميكردم.
كلاس از شدت خنده منفجر شد.
پرسي ويزلي درحالي كه سعي ميكرد خنده اش را از بچه ها پنهان كند گفت: خوبه! فكر ميكني چرا چنين چيزي رو توي گوي ديدي؟
راجر شانه اش را بالا انداخت.
يكي از بچه هاي شرور با صداي بلند گفت: راجر؟ از تو بعيده!
پرسي ويزلي با صداي بلند گفت: ساكت! بسه ديگه. ممنون راجر.
بعد پرسي ويزلي به طرف آريانا آمد.
آريانا سرش گيج رفت ، اما توانست بلند شود و پشت ميزش بايستد.
پرسي ويزلي رو به آريانا گفت: تو چه چيزي توي گويت ديدي؟
آريانا كه به سختي ميتوانست تعادلش را حفظ كند گفت: من ...راستش من...نتوانستم چيزي توي گوي ببينم.
پرسي با تعجب گفت: چرا؟
آريانا با آرامي گفت:من توي اين مدت داشتم سعي خودم رو ميكردم. ولي سرم گيج ميرفت. اصلا حالم خوب نبود.
پرسي سرش را نااميدانه تكان داد و گفت: دوباره سعي كن.
با ناراحتي گفت: اما...پرفسور!
پرسي با جديت گفت: يك بار ديگه سعي كن. مطمئنم اگه حواست رو جمع كني و به سردردت فكر نكني موفق ميشي.
آريانا در حالي كه آرزو ميكرد اي كاش هيچ وقت كلاس اين قدر ساكت نبود ، به آرامي روي گوي تمركز كرد. خيلي آرام. و ناگهان پرسي ويزلي را ديد كه درون يك گودال تاريك افتاده بود. بله...خود پرسي ويزلي بود.
آريانا سرش را تكان داد و رو به پرفسور ويزلي گفت: من شما رو درون گويم ديدم.
چند نفر خنديدند. پرسي گفت: جدا؟ خب؟
آريانا به سختي آب دهانش را قورت داد و گفت: شما رو ديدم كه توي گودال تاريكي افتاده بوديد. خودتون بوديد.
پرسي به فكر فرو رفت و خواست چيزي بگويد كه زنگ به صدا درآمد و آريانا به سرعت از كلاس خارج شد.
دلایلی که پیشگویی ضعیف یا اشتباه میشه من فكر ميكنم يكي از همين دلايل ، همون چيزي باشه كه من توي تكليف اولم بهش اشاره كردم. يعني وقتي يك نفر آمادگي لازم رو براي پيشگوئي نداشته باشه ، مثل سردرد ، اون موقع است كه نميتونه پيشگوئي درستي بكنه. البته مگر اين كه تمركز داشته باشه.
چون پيشگويي درسيه كه خيلي به تمركز نياز داره ، پس بايد روي اين درس تمركز و دقت زيادي كرد.
يكي ديگر ازاين دلايل ، اينه كه خودش نخواد پيشگوئي كنه و به اجبار مجبور به اين كار باشه.