هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷
#1
1.رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید !

خانه ی اربابی مالفوی زیر خروارها تار عنکبوت و خاک گم شده بود! از چلچراغ ها تار عنکبوت آویزان بود و به روی تابلو ها گرد فراموشی نشسته بود.شومینه در آتش خودخواهی و غرور سوخته بود و آخرین آثار قدرت بر روی صندلی ای نشسته بود!
نارسیسا مالفوی در مرکز سرسرا و بر روی صندلی ای نشسته بود و با چشمان بی فروغش دیوارهای خانه را نظاره می کرد! زنجیر خاطرات گذشته به دور قلبش پیچیده بود و او را آزار می داد!
در همین لحظات صدای زنگ در او را از عالم خویش بیرون آورد.کارگری به نام لینا گروو به خانه ی او آمده بود تا با نظافت خانه قدری از سنگینی کوله بار خاطرات گذشته بر شانه های نارسیسا بکاهد!
_سلام خانوم! منو شخصی به اینجا فرستاده برای نظافت!
_چه کسی؟
_مایل بود که اسمش فاش نشه! ممکنه امر کنید که از کجا کارمو شروع کنم؟
نارسیسا بی تفاوت به اینکه باید از کجا آغاز کند گفت:
_تو می تونی از نظافت انبارهای زیر زمین کارتو شروع کنی و اشیاء قدیمی رو هم بیاری به من بدی!
لینا گروو در حالی که تعظیم می کرد و عقب عقب می رفت به طرف زیر زمین حرکت کرد و نارسیسا را تنها گذاشت!
از جایش بلند شد و آرام آرام در خانه قدم زد! دستانش را به روی اشیاء خانه می کشید و آه سرد حسرت از سینه ی ملولش بیرون می آمد!
بی اختیار به دنبال رد پای دخترک که به روی کف خانه مانده بود رفت که به زیر زمین ختم میشد!در را به آرامی باز کرد و با منظره ی عجیبی رو به رو شد!
لینا گروو به روی یک گوی سفید خم شده بود و چشمانش نقطه ای عجیب را جست و جو می کرد!
_ چی کار می کنی اون جا؟
_هـ هـ هـیچی خانوم!
_ چی دیدی اون تو؟
دخترک در حالی که نفس نفس می زد گفت:
_ به گمانم اون دوباره بر می گرده! من دارم ورود مردی رو می بینم به داخل این خونه که قامتش بلنده! و این خونه باز هم محل آمد و شد میشه! اون می یاد...
و سپس آرام تر گفت:
_ من می دونم اون مرد کیه!
نارسیسا در حالی که لبخند کم رنگی به روی لب هایش نقش بسته بود گفت:
_اوووووه! دختر بیچاره ! سال ها از آن روز ها میگذره و اون برای همیشه از پیش ما رفته!

2.چرا بعضي از پيشگويي ها خراب يا نادرست از آب در مي آيد؟

1) عدم داشتن تمرکز فکری!
2) قصد هایی که یک پیشگو داره و ممکنه بخواد شخص رو گول بزنه و به معنای کلمه شیاد بودن و کلاه بردار بودن!
3) عدم مهارت در این زمینه!
4) نداشتن چشم پیشگویی
5)نمی دونم این درسته یا نه ولی من شنیدم که ساعتی که طرف داره پیشگویی می کنه هم تاثیر داره! مثلا صبح اصلا نمیشه پیشگویی کرد ولی بجاش شب خوب جواب میده!
بقیه مواردم بچه ها گفتن!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفـوی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۱:۴۵:۵۸

It is because things are difficult that we do not dare,it is because we do not dare that things are difficult.


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#2
ثبت نام


It is because things are difficult that we do not dare,it is because we do not dare that things are difficult.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#3
شناسه ی کنونی:نارسیسا مالفوی
شناسه قبلی: رز زلر
*************
نام: نارسیسا
نام خانوادگی: مالفوی
نام همسر: لوسیوس مالفوی
نام فرزند: دراکو مالفوی
تاریخ تولد: 11 سپتامبر 1959
گروه : اسلیترین
جنسیت: مونث
رنگ چشم : سبز
رنگ مو : خرمایی
رنگ پوست: سفید
قد: 190
وزن: 65
سن 43
چوبدستی: چوب درخت بید.پر ققنوس.موی دم تک شاخ
جارو : نیمبوس 2007

اطلاعات اضافه: در سال 1970 وارد مدرسه ی جادوگری هاگوارتز شدم! از همون ابتدا گرایش ویژه ای داشتم که مرگ خوار لرد سیاه بشم! واسه همین عضو دار و دسته ی اون شدم! خواهرم بلاتریکس هم پا به پای من به لرد عشق می ورزید!
تا اینکه عششق و شور و حال جوونی اومد به سراغم و عاشق مردی به نام لوسیوس مالفوی شدم! و با اون ازدواج کردم!
از اون پسری دارم که اسمش دراکوست و از دراکو هم نوه ای دارم که اسمش اسکورپیوسه!
تو دوران تحصیلین همواره دانش آموز فعالی بودم و به درس دفاع در برابر جادوی سیاه علاقه ی ویژه ای داشتم!تو آرمون سمج موفق به اخذ 5 مدرک عالی شدم و از دست پرفسور دیپت درجه ی ارشدیم رو دریافت کردم!
من و همسر و فرزندم تا آخرین دقایق حکومت لرد سیاه به اون وفادار موندیم و پس از مرگش از کارهایی که کردیم پشیمون شدیم!
هم اکنون هم دارم به وظایف مادر شوهری و مادر بزرگیم می رسم! و از زندگیم راضی ام!( به کوری چشم حسود!)

علاقه مندی ها: لرد سیاه در درجه ی اول! همسرم لوسیوس و فرزندم دراکو! قصر خانوادگیمون! خدمت به لرد سیاه و آوردن افراد به زیر سایه ی لرد!

وقتشه سایت از نور معنوی نارسیسا مالفوی فیض ببره!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۵ ۱۷:۵۹:۰۰

It is because things are difficult that we do not dare,it is because we do not dare that things are difficult.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#4
شب حجم تنهایی آدم را پر می کرد! سکوت گزنده ی جنگل بر قلبش سنگینی می کرد! آسمان بیشتر از هر زمانی کدر و بی ستاره بود! ماه همانند لعل خاموش بود!
و سکوت و سکوت و سکوت!
_سوروس! همه میگن تو باید نشان ویژه ی ارباب رو درست کنی؟
_چرا من؟ مرگ خوارای دیگه!
_ نه! افتخارش نصیب تو بشه!
_اوری! بگو لوسیوس درست کنه! من باید برم داخل قلعه!
_باشه! تا چند دقیقه ی دیگه برای انجام عملیات بیا جلوی سرسرا!
و بعد چشمکی زد و رفت!
آنگاه خاطرات سالهای تدریس به روی چشمانش گشوده شد:
_پرفسور دامبلدور خواهش می کنم! من اشتباه کردم!
و راه ورود به هاگوارتز این گونه بود! تنها با گفتن یک جمله: من اشتباه کردم!
چهره های دانش آموزان مختلف به روی چشمانش آمدند! و از میان آنها چهره ی پسری از همه واضح تر بود. هری پاتر! پسری که زنده ماند! و صدای آلبوس دامبلدور بود که در ذهنش طنین افکند:
_به خاطر لیلی مواظبش باش!
از بالا نبرد مرگ خواران را می دید! سخت مشغول جنگ بودند تا پسر لیلی را نابود کنند! تا اساتید هاگوارتز را از بین ببرند!
نیروی محکم وجدان بود که گفت: مواظبش خواهم بود!
ردای سیاهش را به دور خود محکم پیچید.موهای سیاه چربش را از جلوی صورتش کنار زد! پله ها را آرام و با وقار پایین رفت! مهتاب محوطه را روشن کرده بود! به اولین مرگ خواری که رسید گفت:
_جنگو تمومش کنید! نمی خواد نیروهامونو تلف کنید.
_ولی اسنیپ! ما داریم می بریم!
_ نه! همین الان تمومش کن! از محوطه خارج شو! زود باش! به هر کی سر راهت بود بگو فرار کنه!
و به سرعت خودش دست به کار شد!
_ اووووه! پرفسور اسنیپ! کمکمون کنید! هاگوارتز و نیروهای دامبلدور در خطرن!
_ درک می کنم مینروا!
گویی پرفسور کم گونگال نمی دانست که اسنیپ به ظاهر با مرگ خواران است!
_ سوروس! تمومش کن! علامت شوم هنوز روشنه!
اسنیپ در آخرین لحظات افسونی را به سمت ریموس لوپین روانه کرد! به سمت شخصی که از ته قلب از او متنفر بود! و ناله ی زنانه ای را شنید که گفت:
_آه! ریموس! کمکم کنید!
و جیغ زنانه ی دیگری بود که استاد ریز نقش گیاه شناسی گفت:
_ اسنیپ.تو به سمت.. خدایا باورم نمی شه!
اسنیپ با تنفر به او نگاه کرد و آنگاه چوبدستی را به سمت گلویش گرفت و بعد صدایش در محوطه ی درختان جنگل ممنوع طنین افکند:
_ مرگ خوارای لرد سیاه هر چه زودتر از هاگوارتز خارج بشن! ما در خطریم!

و در یک لحظه انجاری بزرگ به وجود آمد و مرگ خواران لرد سیاه همگی در حال خروج از محوطه ی جنگل ممنوع بودند!
اسنیپ افسون فراموشی را روی اعضای محفل ققنوس به کار بست!
ردای بلندش را جمع کرد و از محوطه ی هاگوارتز بیرون رفت!
سوروس اسنیپ بار دیگر جان پسر لیلی را نجات داد و توانست جلوی کشته شدن نیروهای امنیتی او شود! آنجا که عشق تصمیم می گیرد محال سر تعظیم فرو میاورد!

آسمان پر ستاره بود و ماه بر فراز هاگوارتز حکم رانی می کرد!




سعي كن خيلي هم رويايي ننويسي، خوب بودش، فضاسازي و توصيفات در حد قابل قبول بودند، اما سعي كن روي توصيف هاي كاراكترها هم كار كني، نه اينكه فقط از آنها ديالوگ بنويسي، حالات گفتار و كردارشان را منظورمه. موفق باشي.

تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۷:۵۶:۲۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
#5
وزارت-كانديد-حمايت-دولت-بلغارستان-هيجان زده-راي گيري-معروف-رقيب-روز آخر

وزارت خانه ی دولت بلغارستان در روز آخر هیجان زده بود زیرا کمتر از 24 ساعت دیگر نتیجه ی رای گیری معلوم می شود و سرنوشت کشور تایین می شود! در این رای گیری بزرگ دو تن از معروف ترین و محبوب ترین کاندید های انتخاباتی کشور با یکدیگر به رقابت پرداختند و اکنون رقیب سخت هم محسوب می شدند.دولت در این انتخابات با حمایت از هر دو کاندید توانست جو رقابتی سالمی را به وجود آورد!

تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۷ ۲۰:۲۴:۰۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.