سوژه جديدتق تق تق -بيا تو
بارتي در اتاق لرد سياه را باز كرد و به آرامي وارد شد.اتاق در تاريكي مطلق فرور فته بود.لرد سياه روي صندلي كنار پنجره نشسته بود و نگاه بي هدفش را به رفت و آمد مرگخواراني كه از ماموريت برميگشتند دوخته بود.
-ارباب شام حاضره.ميايين پايين يا بازم بيارم تو اتاقتون؟
-شام نميخورم بارتي.
بارتي با افسوس به لرد نگاه كرد.اين سومين روز متوالي بود كه لرد غذا نميخورد.در طي اين سه روز از اتاقش هم خارج نشده بود.هيچ ماموريتي نداده بود.حاضر نشده به گزارش ماموريتهاي مرگخواران را دريافت كند.حتي نسبت به نجيني هم بي اعتنا شده بود.
-ارباب جون اين ماره عين ماكاروني شده ها.چرا بهش نميرسين؟
لرد نگاه سردي به نجيني كه از شدت گرسنگي سرگرم جويدن چوب دستيش بود انداخت.
بارتي نااميدانه از اتاق خارج شد و به طبقه پايين رفت.
در طبقه پايين مثل هميشه شور و هيجان حكمفرما بود.
ريگولس و نارسيسا بر سر اينكه طلسم كچلي بلاتريكس روي آنيتا اثر خواهد كرد يا نه شرط بندي ميكردند.
بليز سرسختانه سرگرم تدارك ديدن كودتايي جديد براي براندازي وزير آينده سحروجادو بود.
مورفين گانت در گوشه اي نشسته بود و با سوءظن به سيريوس بلك خيره شده بود.چوب دستيش را در حالت آماده باش در دست ميفشرد.
بلاتريكس درگوشه اي از سالن عروسكي را كه شباهت عجيبي به آنيتا داشت دردست گرفته بود و سوزنهاي متعددي را در دست و پا و چشمان عروسك فرو ميكرد.
-اهم اهم....
كسي توجهي نكرد.
-عرض كردم اهم اهم....
بلا آخرين سوزن را در قلب عروسك فرو كرد.
-چيه بابا اهم اهم ميكني؟حرفتو بزن.
بارتي به طبقه بالا اشاره كرد.
-بازم شام نخورد.
مورگان آه بلندي كشيد.
-آخه ارباب چش شده؟چرا اينجوري شده؟به نظر من دچار افسردگي حاد شده.
صداي استهزاءآميز سيريوس از لابلاي آه و افسوس مرگخواران بلند شد.
-آخي ...يعني چون كچله اينجوري شده؟ياچون تا اين حد زشته و دماغ نداره؟يا دورگه اس؟يا اينكه مامانش با معجون عشق...
چوب دستي بلاتريكس روي دماغ سيريوس قرار گرفت و مانع ادامه دادن حرفش شد.
باب آگدن فرصت را مناسب ديد.به زحمت روي ميز وسط سالن رفت.
-هوم...خوب...من ميگم حالا كه ارباب ديگه ارباب بشو نيست بايد يه جانشين براش....
باراني از گوجه فرنگي و تخم مرغ جوابگوي باب بود.
صداي فس فس تهديد آميز نجيني به گوش ميرسيد.اسنيپ تا حد امكان از در ورودي فاصله گرفت.
-بابا يكي به اين ماره غذا بده.ديشب از خواب پريدم ديدم نشسته رو سينم و زل زده بهم.
بلاتريكس با نفرت به موهاي اسنيپ نگاه كرد.
-نگران نباش.فكر نميكنم تو رو بخوره.ارباب ميگفت كلسترول خونش بالاست.چربي براش ضرر داره.
بليز بدون توجه به جرو بحث مرگخواران متفكرانه زمزمه كرد.
-لرد سياه ناراحته و ما به عنوان مرگخوار بايد دوباره خوشحالش كنيم.اين وظيفه ماست.