سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!عید پاک فرا رسیده بود و دراکو برای تعطیلات به خانه برگشته بود. نارسیسا مالفوی که از دیدن پسر نازنینش

شادمان بود، بلافاصله خوشمزه ترین و گرانقیمت ترین شیرینی های موجود را برایش تهیه کرد و کنارش نشست تا دست نوازشی بر سر دردانۀ خود بکشد.
- خوب، پسرم. تازگیا تو هاگوارتز بهتون خوش میگذره؟
دراکو چشمانش را در حدقه چرخاند:
- نه مامی! امسال یه استادی برای درس مراقبت از جک و جونورا اومده که به هاپو میگه زکی (

) اسمشم ایوان روزیه س!
نارسیسا لبخندی زد:
- این که خیلی خوبه! ایوان یه مرگخواره. مث من و پدرت. میتونی همینجور راحت ازش نمره بگیری!
- نه وقتی که به نظرش بابا یه مرگخوار ترسو و دست و پا چلفتیه که خودشو تو قصرش مخفی کرده

شنیدم عادت داره توی تعطیلات عید پاک سوالای امتحانو طرح کنه. چون میگن یه ساحره رو دوست داره که طرفدار حقوق جک و جونوراس! یه خلی تو مایه های اون گرنجر گند زاده. به بهانۀ طرح سوالا و صحبت درمورد جک و جونورا، تو عید پاک خودشو می رسونه به اون ساحره. کاش می شد یه جوری سوالای امتحانی رو ازش کش رفت.
و امیدوارانه به مادرش نگاه کرد:
- مامی، شنیدم تو خیلی خوب می تونی خودتو غیب کنی و هرجا دلت میخواد بری. میشه تو...
نارسیسا به پسرش هشدار داد:
- نبینم از کلمه های زشت و وقیحانه ای مث تقلب استفاده کنی!
- ولی مامی! تو الان خودت از اون کلمه استفاده کردی.
نیمه های همان شبنارسیسا و لوسیوس بدون اینکه هیچ سرو صدایی ایجاد کنند، روبروی منزل ایوان روزیه ظاهر شدند.
پاااااااااااااااااااااااق (افکت ظاهر شدن به وسیلۀ آپارات)
چراغ اتاق خواب ایوان روشن شد ولی کمی بعد، دوباره خاموش شد. نارسیسا رو به لوسیوس کرد:
- مطمئنی نصفه شب دزدی کردن از یه مرگخوار کار درستیه؟ می دونی که آدمای سیاه از سیاهی بیشتر خوششون میاد و توی تاریکی عملکردشون سریعتر و بهتره!
- ساکت باش نارسی! من مرد خونه هستم و بهتر از یه ضعیفه درست و غلطو تشخیص میدم!
-

لوسیوس در سکوت کامل و با سهولت تمام در را باز کرد:
-
آلاهومورا ...
آلاهومورا ...
آلاهومورا...
آلاهومورا ...
آلاهومورا ...
آلاهومورا ...
آلاهومورادوباره چراغ اتاق خواب ایوان روشن شد و ایوان به سمت پنجره آمد. نارسیسا و لوسیوس خود را به دیوار چسباندند تا وقتی که ایوان از کنار پنجره دور شد، به همان حالت باقی ماندند. پس از اینکه دوباره چراغ اتاق ایوان خاموش شد، نارسیسا رو به لوسیوس کرد و با تمسخر گفت:
- که من ضعیفه هستم هان؟ تو اونقدر بیسوادی که یه ورد ساده رو هم بلد نیستی تلفظ کنی!
لوسیوس عصبانی شد:
- کی میگه بلد نیستم؟ خیلیم بلدم! من تو کلاس وردهای جادویی بهترین دانش آموز فلیت ویک بودم!
- اوهو! تو بهترین دانش آموزش بودی؟ من که یادمه اون موقعی که سال اولی بودم، داشتم از کنار در کلاستون رد می شدم و شنیدم پروفسور فلیت ویک با همون صدای جیغ جیغی خودش داد میزد که شاگردی بیسوادتر از لوسیوس مالفوی تو هیچ دورانی نداشته و همون بهتر که بره و نونوا بشه!
- پس تو از همون سال اولت دنبال من بودی که تورم کنی؟ واسه همین سالاماندرمو چوب می زدی؟
- تورت کنم؟ تورت کنم؟ من؟ بهترین دختر اصیل زاده در تمام دنیای جادویی بیام یه پسرۀ از خود راضی غرغروی افاده ای که حتی بلد نیس بگه الوهومورا رو تور کنم؟

فراموش کردی به خاطر من مجبور شدی دوئل کنی با...
لوسیوس فریاد کشید:
- اون حماقتمو به روم نیار! یه کاری نکن برم همۀ دودمانتو به باد بدم! هروقت یادم میفته به خاطر یه سوسک طلایی مث تو چه حماقتی کردم میخوام خودمو بکشم!
نارسیسا دماغش را چینی داد:
- تو حتی شهامت اینو نداری که واقعا خودتو بکشی! اگه می دونستم تو همچین موجودی هستی، با همونی که تو دوئل قسمت پایینی ردای تو رو برید و هیچ آبرو برات نذاشت ازدواج می کردم! منو باش که دلم واست سوخت و بهش تشر زدم و دلشو شکستم!
- تو لیاقتت همون جوجه فوکولی بی ریخت بود! دخترۀ ترشـ...
- نارسیسا بُراق شد:
- چی گفتی؟
لوسیوس فهمید که بند را آب داده:
- من هیچی نگفتم!

- شهامت داشته باش و اعتراف کن چی می خواستی بگی!
- هممم... شهامت که دارم! نمی خواستم به روت بیارم که...
- اوهو ... اوهو... اوهو... تو همیشه همینقدر بی شعور بودی

نارسیسا با صورت پر از اشک و درحالیکه به شدت درون دستمال گلدوزی شده اش فین می کرد، آپارات کرد. لوسیوس رو به نقطه ای که نارسیسا از آنجا آپارات کرده بود فریاد کشید:
- آره... آره... راست میگی! من خیلی بیشعور بودم که اون دخترخالۀ خوشگلمو ول کردم اومدم با تو دخترۀ ترشی لیتۀ بداخلاق ِ افاده ای ِ از خود راضی ازدواج کردم!
شالاااااااااااااااااااااااااااااااااااپایوان روزیه بعد از خالی کردن یک سطل بزرگ پر از آب، رو به لوسیوس سر تا پا خیس فریاد کشید:
- مردک! به جای اینکه نصفه شبی بیش از حد نوشیدنی کره ای بنوشی و بیای دم در ِ خونۀ ملت هوار بکشی، برو مأموریتی که ارباب بهت داده درست و حسابی انجام بده که آخر و عاقبتت به کوچه گردی نکشه!