اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: سه‌شنبه 9 تیر 1388 01:42
تاریخ عضویت: 1385/04/10
تولد نقش: 1396/09/07
آخرین ورود: یکشنبه 21 دی 1399 19:26
پست‌ها: 805
آفلاین
تریلانی نگاه نافذی به لرد کرد و گفت : اربــــــــــــــــاب،بزرگترین دشمن،ریش سفید سفیدان،سفید ترین سفیدان،سفیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد مو هاهاهاهاهاها.
بلاتریکس با عصبانیت ضربه ای به پشت سیبل زد و گفت : هوووی کروشیو،خواب اربابو بگو،مگه تبلیغ وایتکسه بوقی!
سیبل چینی به ابرویش انداخت و گفت : دامبلدور مرده


دیــــــری رین دیــــــــــــــــــــریرین
همین که جمله سیبل به پایان رسید،ایوان روزیه ضبط به دست وارد اتاق شد وشروع کرد به رقصیدن.لرد ییهو تریپ محزون به خودش گرفت و گفت : حیا کن پسر جان،ما امروز،عزیزی رو از دست دادیم که همیشه رو اعصاب بود،ولی دوستش داشتیم.مرگخوارای پاچه خوارم ییهو تغییر عقیده میدن و شروع میکنن به گریه.


دو ساعت بعد،قبرستان جادوگران

همه ملت جمع شدن،جیمز اون وسط رفته تو قب رداره خاک میریزه رو سرشو اینا،از اون طرف تد ریموس لوپین کنار بلند گوی بزرگی وایساده و میخونه : آآآآآآآآی اگر مادر نداری مادرت مــــــــــن!اگر پدر نداری پدرت من!اگر همسر نداری همسرت من!
در همین لحظه،کاروان سیاه پوش مرگخواران از راه میرسه.
لرد : بلا،من وقتی رسیدم اونجا،چون من خیلی ژانگولرم،خوب نیست خودم بزنم تو سر خودم،تو بزن تو سر من هی.خوب؟
- اوکی مای لرد


لرد در چند قدمی قبر،یه دفعه شروع به دویدن کرد و خود را پای قبر رساند و گفت : چی شده؟دامبل؟بلند شو،دروغه دروغهباور نمیکنم،ای میرلیــــــــــــــــــــــــــن منم بوکوش!
بلیز : اوه اوه،لرد لهجه دار شده
تدی : خوب،از همه شما عزیزان دعوت میکنم ما رو در غم خود شریک کنید 60 شما 40ما.
در همین لحظه مورگانا بدو بدو میره و میکروفون رو ز تدی میگیره و میگه : بوقی چی میگی تو؟از همه مهمان های عزیز دعوت میشه تشریف بیارن محفل ققنوس بصرف ناهار،وسیله ایاب ذهاب هم آماده شده،ضمنا مجلس زنانه همزمان در همان مکان منعقد میباشد


ملت مرگخوار و محفلی و غیر مرگخوار و اینا راه افتادن به سمت محفل ققنوس...
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در 1388/4/9 2:20:49
seems it never ends... the magic of the wizards :)
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: چهارشنبه 20 خرداد 1388 17:32
تاریخ عضویت: 1388/03/18
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 بهمن 1388 18:33
از: دحام!
پست‌ها: 117
آفلاین
- منظورت همون کت قرمزته دیگه؟
در همین لحظه صورت جرج آوازخوان تغییر کرد.موهای قرمزش داخل جمجمه اش فرو رفته و چشم هایش به رنگ قرمز تغییر پیدا کردند.بعد از مدتی او با صورتی سفید و بدون بینی با چشمانی که قرمز شده بودند رو به برادرش که او هم همین تغییرات را کرده بود نگاه کرد و با صدای بمی گفت:آره!همــــونــــو مــــیــــگــــم!
در اتاق باز شد و فرد دیگری با صورت سفید و چشمانی سرخ و کله کچل وارد شد.از چانه اش ریش سفید و بلندی آویزان بود!
فرد:تتو تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی جرج؟
جرج: البته ششاید هم توهم بباشه!
مرد کچل ریش دار مدام به سمت فرد بدون ریش نزدیک تر میشد و در پشت آن جیمز سیریوس پاتر پوزخند میزد!
اتاق لرد
- جیـــــــــــغ!کمک!دزد!کابوس!
لرد سریع از حالت دراز کشیده برخاست و روی تختش نشست.عرق سردی از سر کچلش پایین میچکید و نفس نفس میزد.دستش را روی قلبش گذاشت.ویبره ی شدیدی را احساس کرد!
- شی شده قربان؟!
- هرچی میکشم از دست توِ!لعنتی!کروشیو!آوداکدورا!بشکنج و غیره!
مورفین:
- فورا بقیه مرگخوار ها رو صدا کن!
10 دقیقه بعد
بلاتریکس جلوی تخت لرد زانو زده و دستمال خنکی را مدام در سطل آب می چکاند و روی سرش می گذارد .
لرد:مرگخواران!اتفاق بدی افتاده!لرد کابوس دیده!
بلاتریکس:خاک برسرم!رودولف پیش مرگتون بشه!
- هیس!کابوس از این قرار بود که ...
10 دقیقه بعدتر!
- حالا چه کار کنم؟
نارسیسا انگشتش رو به سمت تریلانی نشانه گرفت و گفت:اون می تونه خوابتون رو تعبیر کنه!
لرد باسرش به تریلانی اشاره کرد تا جلو بیاید.تریلانی آرام آرام از پشت مرگخواران به سمت او آمد.مدتی از پشت عینک ته استکانی اش به او خیره نگاه کرد و گفت:...
------------------------------
توضیح:
امیدوارم سوژه رو به درستی متوجه شده باشم.می تونیم توی سوژه،سوژه بدیم نه؟اگه نمیشه پاکش کنید لطفا!آخه نوشته قبل یه خورده عجیب بود!
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: سه‌شنبه 19 خرداد 1388 11:38
تاریخ عضویت: 1387/10/21
آخرین ورود: پنجشنبه 19 بهمن 1391 09:31
از: ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
پست‌ها: 842
آفلاین
سوژه جديد :

- مرد ! ؟

- آره

جيمز زور زد تا صدايش در بيايد اما نتوانست . جيغ های فرا بنفشش هم از حنجره اش خارج نشدند . بغضش را فرو خورد و به سمت د دويد و از خانه خارج شد .

سيريوس با خوشحالی هری را به سمت خودش فرا خواند و گفت :
- هری ، دامبل مرد ... ديگه پولدار شديم ... ببنيم تو وصيت نامش واسمون چی ميذاره ؟

- ايول ... اون كه منو خيلی دوست داشت ، ببينيم چی واسم گذاشته ؟

فرد با شادی وصف ناپذيری جرج را در آغوش كشيد و گفت :
- ديگه پولدار شديم ... دامبل يه عالم ثروت داشته ... يك دهمش هم به ما بده بازم پولدار ميشيم .

جرج برادر دوغلويش را بوس كرد و در حالی كه زير لب آوازی را می خواند به او گفت:
- آره فرد ، حالا برو اون لباس مشكيم رو بيار .

- منظورت همون كت قرمزته ديگه ؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضيح در مورد سوژه :

خوب ، متوجه شدين ديگه ؟ دامبلدور پير ، خرفت ، ريش دراز ، بی خود و ... بالاخره از دنيا رفت و خوب بالاخره باعث شادی ما شد ...

اما اين وسط محفليا دو برابر خوشحال ميشن چون وصيت نامه آلبوس می تونه واسشون پربار باشه .

بقيه با شما !
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 18 خرداد 1388 20:34
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
ساعاتی بعد :

- تو مگه دامبلدور نیستی ریش دراز!؟ خجالت نمیکشی بی رحم!؟

آلبوس دامبلدور سرش را پایین انداخته و دست هایش را پشت کمرش گره کرده بود و با شرمساری این پا و آن پا میکرد. تمامی محفلی ها عینا به تقلید از دامبلدور همین حالت را داشتند.

لرد با نگاهی عاقل اندر سفیه ادامه داد:

- کدوم آدم احمقی این سوژه رو داد!؟ من که ولدمورتم تا حالا آزارم به مورچه نرسیده، حتی آواداکداورامو هم ترک کردم همش کروشیو میزنم! اونوقت تو؟ مرگخوار شکار نمیکنی که میکنی، سر نمی بری که می بری، خونخوار نیستی که هستی، طرفدار موسوی نیستی که هستی! چی بگم دیه!

دامبلدور:

دوربین بلاخره دست از شرمنده کردن محفلی ها برداشته و هوکی مظلوم را که روی کاناپه دراز کشیده و رنگ به رخسار نداشت نشان داد. جن بیچاره دیگر جنی بیش نبود. چرا که بعد از افتضاح های بالا آمده، توسط شورای ویزنگاموت استیضاح! شده و بعد هم رسما از وزارت برکنار شده بود.

اگرچه کوییرل هنوز دسترسی نظارتیش را از انجمن منحوس وزارت نگرفته است، ولی کلا!

- خب پس کلکسیون خونه ی من چی میشه!؟
-
-

ساعاتی بعد سکوت حاکم بر گریمولد با صدای "پاق" آپارات محفلی ها و دامبلدور در هم شکست.

ملت خسته و کوفته ی محفلی هر کدام به سمتی رفتند، مالی ویزلی و نیمفادورا برای تهیه ی شام به آشپزخانه، تدی به کافه برای خوردن خون گلاسه، جیمز و گرابلی پلنگ به ساحل کنار ِ ویلای صدفی برای غذا دادن به نهنگ های جیمز و ریموس هم روی صندلی راحتی نشست تا برای محفلی های کم سن و سال قصه ی هری پاتر و یادگاران مرگ را بخواند، آلبوس دامبلدور هم ...

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

چند اتفاق پشت سر هم افتاد:

1. جن خانگی کوچک و ناآشنایی با پاهای ظریفش به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

2.آلبوس دامبلدور ِ هیجان زده ی چاقو بدستی به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

3. خانه در سکوت فرو رفت.

4. مالی که برای دیدن صحنه از آشپزخانه بیرون آمده بود با جیغ ِ " اوا خاک عالم کباب مرگخوارم ته گرفت" به آنجا برگشت.

5. تدی به کافه برگشت. جیمز و گرابلی اصلا نیامده بودند که برگردند، ریموس کتاب داستانش را ورق زد و لیلی و لونا هم مشتاقانه خود را برای شنیدن ادامه ی داستان آماده کردند!

با تشکر از همه ی محفلی ها و غیر محفلی ها و ملت؛
پایان سوژه.

...
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در 1388/3/18 20:39:49
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 8 خرداد 1388 23:54
تاریخ عضویت: 1385/08/16
آخرین ورود: شنبه 25 بهمن 1393 18:40
از: این به بعد آواتار فقط مردونه!
پست‌ها: 621
آفلاین
لرد نگاهش رو از بلا برمیگردونه و رو به شکنجه گاه دستی به زیر چانه میکشه و رو به نارسیسا و بلا میگه:
- خب اگر قرار باشه که توی گریمولد سرش رو نزنن میمونه یه جا...

- مغازه الیوندر...

- ابله، میمونه خونه ی ما.

- خونه ی ما؟

- اولا که خونه ما نه خونه ی ما، یعنی خونه ی شما، منظورم اینه که ما نه شما...اه ...اصن ولش کن. دوما بله، میبرن اونجا که بعدم بگن ما سرشو بریدیم.

بلا که دیگه نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه، دستاش رو رو به لرد درز کرد و گفت:
- اربابا، مای لرد، چقدر شما با هوشید.

لرد هم همون گوشه کمی تا قسمتی بالا آورد و به مقصد خانه ریدل ناپدید شد.

محفلیون


همه محفلیون در محفل خانه ریدل ظاهر شدند. آلبوس جیمز را زمین گذاشت و رو به بقیه گفت:
- بچه ها گوش کنین...طبق آماری که من دارم امروز تو خونه ریدل هیشکی نیست، در نتیجه سر هوکی رو همینجا میزنیم تا هم خونه بیخودی کثیف نشه، هم بگن کار تام اینا بوده.

محفلیون همگی سری تکان دادند و به دامبلدور خودشون افتخار کردن، هیچ کس نمیدونست چرا یه مدتیه محفل و آلبوسشون خیلی باحال شده.

محفلیون همگی به ترتیب وارد خونه ریدل شدند.
- تدی یه چاو با خودت از آشپزخونه بیار...

اندکی بعد تدی با چاقویی که هم هیکل جیمز بود وارد شد و اونو به دست آلبوس داد.

- خب دوستان، همگی آرزو میکنیم که گناهان این جن بخشیده شود...یک...دو...

پاق

مرگخوارا ظاهر شدند.
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در 1388/3/8 23:56:54
[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخ?
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: شنبه 19 اردیبهشت 1388 20:46
تاریخ عضویت: 1387/11/02
آخرین ورود: سه‌شنبه 16 دی 1393 19:56
از: تو دورم دیگه!
پست‌ها: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت]شبی از شب ها ریونکلا.. اهمم محفل ققنوس دامبلدور پی می بره که در دکوراسیون خونه ی گریمولد یه چیزی کمه که همانا یک کله ی جن خونگیه!

دامبلدور و دوستان با تغییر قیافه به وزارتخونه می رن و با به ضرب وردنه ی مالی هوکی رو می ندازن تو زنبیل و می برن.

در همین حین لرد و مورگانا و بلا وارد می شن ولی می بینن که جا تره و بچه نیست![/spoiler]


پاق

- صد بار بهت گفتم از این حرکات با آدامست در نیار گرابلی.. جوون چهارده ساله که نیستی.. تازه این حرکت برای جوونها هم خیلی زشته.. همه چیز رو باید بهشون بگی!..فکر قلب مریضتم که نمی کنن!

دامبلدور در حالی که ریشش رو گلوله می کرد که بندازه تو یقه ش و سرعت خودش رو ببره بالاتر جملات بالا رو گفت بعد هم جیمز رو که آپارات کردن بلد نبود زد زیر بغلش که با هم آپارات کنن..

- پروفسور نخ یویوم شل شده می ترسم وسط آپارات کردن جا بمونه!
- عیب نداره جیمز اگه جا موند بران یکی دیگه می خرم.. خزانه ی محفل وضعش رو به راهه..!
- نه پروف من همین یویومو می خوام ..عــــر..

در این مدت محفلی ها هر کدوم به کاری می پرداختند. تد موهاش رو رنگ به رنگ می کرد. مالی دستور پخت غذا برای نیمفا می گفت. ریموس نبض هوکی رو می گرفت تا مطمئن بشه زنده است. دیدالوس مدام کلاهش از سرش میوفتاد. تد هم برای زندانیان مصیبت زده شعر می خوند. آبر بز نماش رو چک می کرد و .. و اما.. گرابلی ..آدامس باد کنکیش رو باد می کرد و می ترکوند!

- حالا می گی من چیکار کنم جیمز؟!
- پاق!

دامبلدور ریشش رو از یقه اش می کشه بیرون و هلیکوپتری دور سرش می چرخونه...

وزارتخونه- نمای بیرون
صدای فریاد دامبلدور به گوش می رسه که می گفت:" همتون از جلوی چشمم دور شید!" و دو تا گربه ی سیاه که روی بوم وزارخونه داشتن به هم می گفتن که چقدر همدیگرو دوست دارن میوفتن تو سطل آشغال زیر شیروونی ساختمان!

- تلپ.. مییاوووع!
شکنجه گاه وزارتخونه
دامبلدور و جیمز تک و تنها با همون استایل قبلی(دامبلدور جیمز رو زده زیر بغلش!) وایستادن. دامبلدور یک بار دیگه می پرسه:

- تو می گی من چیکار کنم جیمز؟
-
-

-آآخ!

جیمز یک تار ریش دامبلدور رو می کنه و به یویوش ضمیمه می کنه.

- حالا می تونیم بریم.. این آقاهه زشته رو نمی بریم پروف.. زندانیه بدی بوده!؟
- نه جیمز اون نوه خونده ی زن برادر عمه خونده ی باب بزرگ زن عموی مادر هوکیه.. به عنوان جاسوس اینجا زندانی شده بوده!

جاسوسه: تصویر تغییر اندازه داده شده

بعد از کمی که دامبلدور و جیمز پاقیدند لرد ولدمورت به همراه بلا و نارسیسا وارد شکنجه گاه شدن.

- مثل اینکه رفتن مای لرد!
- فکر نمی کنم دامبلدور تو گریمالد سر هوکی رو از تنش جدا کنه!
- مای لرد شما خیلی باهوشین از کجا فهمیدین دامبلدور می خواد سر هوکی رو بزنه؟!

کله ی کچل لرد می درخشه و همه به میزان گولاخیت اون پی می برن!
باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 20:19
تاریخ عضویت: 1387/06/27
آخرین ورود: سه‌شنبه 31 مرداد 1396 11:06
از: قلمروی فراموش شدگان !
پست‌ها: 395
آفلاین
يا لرد كبير پشت سر من بياين !

هوكي كه داشت در سر صف حركت مي كرد و هي پيش خودش مي گفت : اهان بلاخره ارباب اومد حالا به اين ممدها ياد مي ده شكنجه چيه ، حالا زنداني ها مي فهمن ديگه قلقلك داده نمي شن .

هوكي همينجوري در سالن بلند و تاريكي به پيش مي رفت و مي گفت :‌يا لرد شما با اون كله كچلتون اينجا رو منوركردين !نه چيز ... يعني اينكه خوش امديد اينجا متعلق به خودتونه .

بلاخره بعد از مدت مديدي به سالن شكنجه وزارت خونه رسيدن !

سالن شكنجه

كلي ممد با كلي دستكشهاي محافظ وايستاده بودن و از سر بيكاري هي يه زنداني رو قلقلك مي دادن !

ايي نكن .... هههه ... جون مادرت بس كن ....ههه .... اقرار مي كنم ....ههه .... اره اون دستشويا رو من منحدم كر...ههه

لرد(البوس) و مرگخواران ( محفلي هاي حاظر ) از اين نوع شكنجه همه شكمشون گرفته بودن و روي زمين سينه خيز مي رفتن


- جون من ببين جيمز ،..ههه حتي اينها روش به حرف اوردن...ههه مجرماشون از ما هم لطيف تره!
- راست ميگي عمو البوس :‌
- جيمزي پاشو برو با يويو يه ضربه به اين مجرمه بزن تا اين ممدها هم يكم از تو ياد بگيرن!

جيمز كه داشت از خنده مي تركيد اروم پاشد وبا يك ضربه اكروباتيك و چند تا چرخش تو هوا و چرخوندن يويو تريپ بروسلي رفت بالاي سر مجرمه و بايك ضربه يويو اونو شپلخ ديوار كرد !

البوس : ديدي هوكي به اين ميگن شكنجه نه اوني كه شما مي كردين !
هوكي : بله ارباب ولي من يه چيزي رو متوجه نشدم ؟ شما چرا به بارتي مي گيد جيمز و چرا بارتي به شما مي گه عمو البوس ؟

جيمز و البوس :
مالي كه نمي دونست چي بگه اروم دستشو كرد توزنبيل همراهش و بيرون اوردن يك عدد وردنه هماناو شپلخ شدن هوكي تو زمين همانا!

البوس و جيمز :
مالي :

در همين لحظه بلند گوهاي جادويي وزارت خونه شروع به صحبت كردن،كردن !

ارباب لرد ولدمورت كبير به همراه بانو بلاتريكس و ليدي مورگانا وارد شدن !

البوس ، جيمز و مالي :

البوس با يك حركت چوب دستي پيكر بيهوش هوكي رو درون زنبيل مالي كرد وگفت : بايد هرچي سريع تر آپارات كنيم محفل !

پاق


امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1388/2/19 15:14:20
در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 4 اردیبهشت 1388 14:35
تاریخ عضویت: 1385/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 27 تیر 1392 12:06
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پست‌ها: 377
آفلاین
فلش بک
مرد کچل با چشم های قرمز و بینی مارمانند رو به پسر کوچک و چند نفر دیگر کرد و گفت:نقشه اینه!ما به جای لرد وارد اتاق هوکی میشیم.اونجا گرابلی یا همون دالاهوف خودشو میندازه زمین و از دل درد ناله میکنه.هوکی میاد جلو که ببینه چه بلایی سر دالاهوف اومده و در همون موقع جیمز(بارتی)یویوش رو در میاره و دور گردن هوکی میپیچه.اما ما اونو...؟
- میکشیم!
- نخیر!ما هوکی رو نمیکشیم.بعد از این که یویو رو دور گردن هوکی پیچید من در گونی رو باز میکنم و مالی(بلاتریکس) هوکی رو میندازه اون تو!بعد هم غیب میشیم و میریم خونه تا گریمولد رو سر و سامونی بدیم!جیمز لطفا یه بار بگو وظیفه تو چیه؟
جیمز که موهای قهوه ای پیدا کرده و قدش کوتاه و رنگ پوستش به سبزی تن گلگومات میزد گفت: بعد از این که هوکی اومد جلو من یویوم رو از توی جیبم در میارم و نشون هوکی میدم.هوکی از من میخواد کار کردن با اون رو یادش بدم و من این کارو میکنم!بعد ازش میخوام تا بارتی رو صدا کنه که من با یویوم بکوبم تو سرش!
آلبوس:
پایان فلش بک- وزارت سحر و جادو
پاق!
پنج هیکل سیاهپوش و یک هیکل نصفه ی سیاه پوش در مقابل وزارتخانه ی سراسر سیاه سحر و جادو ظاهر شدند.
دفتر هوکی
هوکی روی صندلی بزرگی نشسته و سعی میکند پاهای کوتاهش را به زمین برساند! و با خود زمزمه میکند:کاش به لرد میگفتم زودتر بیاد،کارمندای وزارت هیچی بلد نیستند،فقط میتونن ملت رو قلقلک بدن بلکه ازخنده اعتراف کنن...یه عالمه زندانی که باید حرف بزنن رو دستم باد کرده.
- قربان ! ارباب لرد ولدمورت و همراهان برای ملاقات با شما اومدن!شما خواب نبودین؟!
-من تو پست قبل خواب بودم!چه حلال زاده اند!راهنماییشون کن بیان داخل!
- حتما قربان ولی راستش یه خورده اوضاع مشکوکه.ارباب قرار نبود امروز بیان،ضمنا خانوم لسترنج مدام داره قربون صدقه بارتی میره و ارباب یه خورده ته ریش داره و ارباب ...
- ارباب چی؟
- ارباب به من کروشیو نزد!
هوکی کلاهش را در اورد و بعد از اینکه به سمت بلیز پرتاب کرد گفت:بگو بیان تو بلوز روان خراب!
- سلام هوکی!
هوکی سریع از روی صندلیش پایین پرید و به طرف لرد(دامبلدور)آمد و درحالی که دستش را میبوسید و از بقیه جدایش میکرد گفت:ارباب!چه قدر خوب شد که زودتر اومدین!نمیدونین چه قدر به شما و مرگخوارانتون احتیاج داشتم!این ممد هایی که استخدام کردن هیچی بلد نیستن و ...
- آآآآآی!آیییی!مادر جان!کمک!دلم!آی دلم!
- له جی بسیوس!
-
هوکی:داشتم میگفتم ارباب همه ممد ها منتظرند توسط شما آموزش ببینن!من هم بهشون گفتم چند جلسه اول لرد و مرگخوارانشون از زندانی ها حرف میکشن بعد به ما نحوه شکنجه رو یاد میدن!
ملت حاضر در اتاق:چی؟!
لرد(آلبوس): راجع به چی حرف میزنی؟!دالاهوف رو چه کار کردی؟
- ارباب این ورد دلدرد رو درجا خوب میکنه!فقط چند روز شدیدا به دستشویی احتیاج داره!شما قرارمون که یادتون نرفته؟آموزش شکنجه دادن زندانی ها به ممد هایی که استخدام کردم.در ازای اون کاری که براتون انجام دادم...
- هوم؟کار؟آهان!خوب کی باید شکنجه شون بدیم؟!
مالی زیر گوش دامبلدور زمزمه میکند:پروفسور ،ما...شما...چه جوری میخوایم مردم رو شکنجه کنیم؟!اونم کسانی رو که ممکنه از خودمون باشن؟
بقیه محفلی ها با همهمه ای ناگهانی حرف مالی را تایید میکنند.
دامبلدور آب دهانش را قورت داد و گفت:نگران نباشین...فقط نمی دونم چه جوری بهشون آموزش شکنجه بدم!
در همین لحظه هوکی فریاد زد:ارباب!بیاین به طرف اتاق شکنجه راهنماییتون کنم!
محفلی ها:
دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: شنبه 15 فروردین 1388 10:17
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
پاق!

پنج هیکل سیاهپوش و یک هیکل نصفه ی سیاه پوش در مقابل وزارتخانه ی سراسر سیاه سحر و جادو ظاهر شدند.
هیکل نصفه که متعلق به بارتی کراوچ بود یویوی صورتی رنگی از جیبش بیرون کشید و آرواره های غول پیکرش را! برای کشیدن جیغ باز کرده بود که دستی با انگشت های باریک و کشیده فکش را بست.

-عع! چرا نمیذاری جیغ بکشم؟
چشم های سرخ و بدون مردمک لرد ولدمورت به بارتی(جیمز) خیره شده بود اما دستهایش بی وقفه مشغول چپاندن چیزی بدرون یقه اش بودند:
- اه، خدای من...مالی! معجون ولدمورتیِ پیچیده ناقصه! من هنوز ریشمو دارم.

زمانیکه بلاتریکس یا همان مالی با دستپاچگی و بدون غرغر های ولدمورت سعی داشت به او برای چپاندن ریش بلندش به یقه ی ردا کمک کند، دوربین به آرامی از روی سر مرگخئاران تقلبی گذشته و وارد ساختمان وزارتخانه شده بود :

لشکری عظیم از وزارتی ها به حالت خبردار در مقابل در ورودی وزارت، لشکری دیگر در مقابل شومینه هایی که محل ورود کارکنان وزارت بود و سومین لشکر مقابل در اتاق وزیر تجمع کرده بود!

در داخل اتاق، پرسی ویزلی و بلیز زابینی با چشم هایی نگران به وزیر خیره شده بودند که خواب هایی پریشان می دید:

وزیر هوکی در مقابل ملتی از جادوگران اصیل زاده بر بالای منبر رفته و فریاد می زد :
- دو ورزشگاه کوییدیچ، یکی برای ساحره ها و یکی برای جادوگران، از این که در این هوای گرم به استقبال من اومدین متشکرم، من خادم ملتم، من جن خونگی ملتم، من مردمی ام!

اما ناگهان صحنه تغییر کرد و هوکی با وحشت شاهد بود که دست های نحیفش در جایگاه گیوتین قفل شده و تیغه ی آن با حالتی تهدید آمیز بر روی سرش برق می زد و ....


- عععععع!

- قربان! ارباب لرد ولدمورت و همراهان برای ملاقات با شما اومدن!
Re: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: سه‌شنبه 11 فروردین 1388 18:18
تاریخ عضویت: 1387/05/21
آخرین ورود: جمعه 28 اسفند 1394 19:29
از: ما هم شنیدن...
پست‌ها: 705
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]

خلاصه:

دامبلدور در یک شب تاریک متوجه میشه که دکوراسیون خانه گریمالد چیزی کم دارد! درنتیجه تصمیم میگیره که بفهمه دکوراسیون خانه گریمالد چه چیزی کم دارد. بعد متوجه میشود که دکوراسیون خانه گریمالد سر یک جن خانگی را کم دارد.:کمی فکر می کند و بعد به این نتیجه می رسد که اون جن خانگی باید هوکی باشد. از طرفی هوکی خواب می بیند که قرار است حمله ای به سوی او صورت بگیرد و سرش قطع گردد! پس تعداد مامورین را دوبرابر می کند و اکنون دامبلدور جغدی به آژانس می فرستد تا اتوبوسی را بفرستد تا برای این که شناخته نشوند با یک وسیله ی مشنگی به وزارت خانه بروند![/spoiler]

------------------------

جیمز به طرف جغد دونی رفت. دامبلدور چادر را محکم تر دور خود پیچید و به فکر فرو رفت. در همین لحظه تد در حالی که با تمام قدرت می دوید، نفس نفس زنان به مالی نگاه کرد:
- خاله، نزن، ببخشید. دیگه دست نمیزنم.

مالی یک لحظه با خشم به تد خیره شد اما بعد در حالی که به علت خون سفید، دلش به رحم آمده بود به چشم غره ای اکتفا کرد. در همین لحظه گرابلی درحالی که ردای بلند سبزی به تن، و نقابی به صورت داشت وارد سالن شد. محفلیون با وحشت به او خیره شده بودند که دامبلدور با صدای ضعیفی دستور داد:
- بگیریدش! اون یه مرگخواره! بذار ببینم فکر کنم دالاهوفه! بگیرینش! بکشینش! بزنینش!

گرابلی آب دهانش را قورت داد و بعد در حالی که صدایش می لرزید گفت:
- اِ منم! گرابلی ام. مالی ملاقتو نبر بالا، تدی نزدیک نیا، من گرابلی ام .


محفلیون متعجب به گرابلی خیره شدند. دامبلدور با عصبانیت جلو آمد و نقاب گرابلی را کنار زد:
- گرابلی! ما قرار بود با سر و وضع مشنگی بریم که شناخته نشیم! بعد تو با سر و وضع ضایع یک مرگخوار اومدی اینجا بر و بر منو نگاه می کنی؟

- خب من فکر کردم که هوکی به مرگخوارا اطمینان داره چون حمایتش می کنن! بهتره که با سر و وضع مرگخوارا بریم و هرکدوم خودمون به شکل یکیشون در آریم! هوکی به خاطر اطمینانی که به مرگخوارا داره زیاد شک نمی کنه! خیلی هم فکر خوبیه.

مالی اظهار نظر کرد:
- خب، منم موافقم. فکر خیلی خوبیه. هرکدوممون به شکل یکیشون در میایم و بعدش خیلی راحت وارد وزارت خونه میشیم!

دامبلدور فکری کرد و بی توجه به تد که زیر لب کلمه ی " بارتی" را تکرار می کرد سرش را تکان داد و گفت:
- آره! فکر خیلی خوبیه. گرابلی میشه همون دالاهوفی که شبیهش ش...

- اما من می خوام اسمشو نبر بشم.

دامبلدور با عصبانیت به گرابلی چشم غره ای رفت و بعد بی توجه به محفلیون که هرکدام در فکر این بودن که جایگزین کدام مرگخوار شوند ادامه داد:
- تد این قدر "بارتی، بارتی" نکن، تو بیشتر به مورگانا می خوری! مالی تو هم به علت وجوه مشترکی که با بلاتریکس داری بهتره بلاتریکس بشی! فقط باید تا نیم ساعت دیگه هفتاد کیلو(!) وزن کم کنی! ریموس به جای فنریر، گرابلی هم به جای همون دالاهوف! خودمم تام میشم!

مالی با عصبانیت به نقشش فکر کرد و خواست چیزی بگوید که حرکت ناگهانی جیمز اورا از سخن گفتن بازداشت! جیمز که از جغد دونی بازگشته بود به طور ناگهانی نخ یویویش را دور گردن گرابلی پیچید و بعد بی توجه به چهره ی خشمگین و سرخ دامبلدور جیغ کشید:
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! یه مرگخوار! کشتمش! دارش زدم! جیـــغ.

دامبل به جیمز نگاه کرد و آهی کشید:
- اوه، تورو فراموش کرده بودم. تو هم می شی بارتی!

جیمز متعجب به دامبل خیره شد:
- وای عمو می خوای بگی که بلاخره دستگاه تغییر شخصیت رو کشف کردی؟ می خوای بگی که بلاخره ما می تونیم تغییر شخصیت بدیم؟ می خوای بگی بلاخره من می تونم به گودریک تغییر شخصیت بدم و برم بارتی رو بترسونم؟ می خوای بگی که....!

محفلیون:
-

دامبلدور به تدی که سعی می کرد ماجرا را برای جیمز تعریف کند آهی کشید:
- اگه بخوایم به صورت مرگخوارا به اونجا بریم، نمی تونیم با اتوبوس بریم. چون تا اونجایی که من می دونم تام سعی می کنه دراکثر مواقع از جادو استفاده کنه.

- یعنی چی؟

- یعنی این که باید آپارات کنیم. درضمن نیم ساعت بیشتر وقت نداریم. مالی به بخش معجون های مرکب برو و معجون مربوط به مرگخوارایی که گفتمو بیار. وقت زیادی نداریم.
وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl
Do You Think You Are A Wizard?