هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸
#62

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
آستینش را بالا زد و به تندی دستش را روی علامت شم فشرد. لحظه ای بعد، روی علامت شوم کلماتی نقش بستند : مای لرد عزیز، ما تصمیم گرفتیم که به نجات شما بیایم اما این تصمیم در دم خفه شد چرا که فهمیدیم تولد لرد بارتی هست، الانم نشستیم رستوران داریم

لرد دستی به سرش کشید و به سمت اتاقش رفت. در راه، انواع و اقسام افکار پلید و غیر پلید به ذهنش خطور میکردند.
چگونگی فرار، چگونگی سازش با غولها، چگونگی دستیابی به چوب دستی و ...

به درب اتاقش رسید. با گشوده شدن در، نفس لرد در سینه حبس شد. دو غول تنومند و بزرگ روی دو کاناپه عظیم نشسته و مشغول خوردن پاپکورن بودند. لرد در حالی که با همان زاویه که وارد شده بود، در را میبست، به دیوار تکیه داد و به سرنوشت شوم خود اندیشید.



پایان سوژه


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
#61

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
- می گم غولی جون می خوای حالا بعدا با مامان غوله در این باب صحبت کن ! چون الان تازه با همیم !

- ررازت نزنززاسمسمطشن صمینسمنسششد سنسک (امکانش نیست ! تو باید تحت آموزشات فشرده ی مامان غوله قرار بگیری )

و دست لرد را کشید و با خود نزد مامان غوله برد !

- رتسنریسصبگتد مانت مثنقت رکیبلنی رکنسئ ( پسرکم ، این خوشگله کیه با خودت آوردیش ! چه دوست داشتنی و جیگره )

لرد که کم کم با مفاهیم غولها آشنایی پیدا می کرد به زبون غولی گفت : از آشنایی با شما خوشوقتم مامان غوله !

- (ترجمه اش رو می ذارم ! ) مامان تو باید به لرد ولدمورت چند تا درس ساده رو آموزش بدی !

- باشه گل پسملم ! از همین امشب شروع می کنیم . لرد می تونه پیش بابا غوله و داداش غوله بخوابه تو که میای پیش من می خوابی بغل مامان !

- ببخشید من باید کجا بخوابم ؟ آقایون غول خاطرشون مکدر میشه ها . من تنها باشم بهتره !

- تنهایی نداریم ! برو اتاقتو ببین تا من برنامه ات تنظیم کنم .

لرد وارد اتاق شد ! دو تا را مشاهده کرد که اگر کنار تکدیگر قرار می گرفتند حدود 40 انسان با شتر می توانست روی آن بخوابد و تخت خودش هم بزرگ بود .

- لرد جان بیا ! اینم برنامه ات .

شنبه ها 4 ساعت استراحت و 2 ساعت بازی با غول غول های مامان بقیه اش فلسفه !

یک شنبه همین جای فلسفه ریاضی !

دوشنبه : فیزیک .

سه شنبه : ادبیات فارسی !

چهارشنبه : معجون سازی و شیمی !

پنج شنبه : بازدید علمی !

جمعه : تکالیف و نظافت !

نظرت چیه؟

- هووم ؟ من باید یک اس ام اس بزنم !!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۲ ۱۳:۳۳:۵۲

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۸:۵۰ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
#60

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه :

بعد از ماجرا های بسیاری که سر توس فراوان لرد از شهر بازی بوجود اومد،اینبار وقتی لرد از تونل وحشت خارج شد،دید که مورفین از جایگاه لرد مرگخواران داره سخنرانی میکنه.وی با عصبانیت به سمت مورفین هجوم میبره اما یکی از غول های محافظ مرد معتاد،لرد رو برماداره و دوباره به داخل تونل میبره.الان لرد داخل تونل هست و به وسیله علامت شوم،مرگخوارانش رو خبر کرده تا برای نجاتش بیان.



رودولف : اصلا حالا که اینطور شد،منم همین مورفین رو به لردی قبول دارم حمایتشم میکنم .هه هه هه
بلا نگاه مخوفی به همسرش کرد و گفت : رودولف عزیزم،فقط یک بار دیگه این حرفتو تکرار کن،خواهش میکنم،میخوام یه بار دیگه قبل از بیرون کشیدن زبونت از تو حلقت،ببینمش!
رودولف : بچه ها زود جمع شین مگه نمیبینین بانو بلا چی میگه؟باید زود بریم دنبال هر لرد!
- چی؟
- چی؟
- چی گفتی؟
- ها؟ یه بار دیگه؟
رودولف که از دیدن این همه علاقه ملت به خودش به وجد آمده بود سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت.

ایوان روزیه در حالی که منوی مدیریتش را در دست داشت گفت : هووووووم!طبق این برنامه که من اینجا دارم،اون غوله عضو ایفای نقش نیست پس نمیتونیم بلاکش کنیم.
مورگانا با عشوه جلو آمد و گفت : ایوان جونم،اجازه میدی به منوت دست ببزنم؟
ایوان با حالتی پدرانه گفت : نه عزیزم،این خیلی خطرناکه،ممکنه خودت یا کس دیگرو جیز کنی.
مورگانا هم از ساده لوحی فراوون و اینا چشمکی زد و به جای خود برگشت.



در همین لحظه،لرد و غول


- اتلسیعغ لبغسیفبغ غفبدذئدئ دبذفغ(رابستن بوقی این چه زبانی بود انداختی گردن ما(
لرد که گویی با زبان غول آشنایی پیدا کرده بود گفت : اوه بله،آخه میدونی من خیلی باهوشم و اینا،همیشه تو مدرسه شاگرد اول بودم.
غول غرشی کرد و گفت : (به دلیل کمبود قت،ترجمه قرار داده میشه) ای ای ای بوقی،بهم رسوندن همش با زورگویی نمره میگرفتی،خاک تو سرت،اینم شد درس خوندن؟بد بخت؟بیچاره؟الان منو میبینی؟درس نخوندم عاقبتم شد این!تو باید درس بخونی...


15 دقیقه بعد


لرد اشکش را پاک کرد و گفت : آره غولی جون،من از همون اول بچگی مامان بابام متارکه کردن،من بچه طلاقم،من خیلی بد بختم
غول دستی به سر لرد کشید و گفت : عیب نداره،خودم میبیرمت پیش خودم میگم مامان غوله بهت درس بده
در این لحظه بود که لرد فهمید با گفتن آن حرف ها،چه آشی برای خود پخته است


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#59

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
دیو بی توجه بود .

- هی ! برادر بنده با شمام ! اصلا تو می دونی من کیم ؟ من لرد ولدمورت کبیر هستم ! یه کروشیو بدم حال کنی ؟ حیف که بلا رو نیاوردم .

دیو غرش وحشینه ای کرد و لرد گفت : امم ! آها ... اوکی ! می گم می خوای با هم دوست شیم ؟

- امم . افیخزهدگدتیذاغس مکم.ذلی رنتک.تبردک !

(من براتون ترجمه اش می کنم ! ) : یعنی لازمه ی اینکه با هم دوست شیم اینه که یه مدت 5 هفته ای با هم زندگی کنیم !

(لرد الان از من بابت این ترجمه ی روان کلی تشکر کرد ! )

- آها ! که این طور ... خب می گم من باید فکر کنم باید برم جلو تر !

- بیمنگللییدگ نبمافزسصم کجندذلفز کوموتعب ذم.

(ترجمه اش : شما دیگه نمی تونی از اینجا دورتر شی ! خودت گفتی بیا دوست شیم ! باید بمونی ! )

- هووم ؟ آها بله ... خب من یه اس ام اس بزنم برادر !

دارک مارک مرگخواران داغ شد !

اون طرف


بلا : وای ! مای لرد کارمون داره ! همه مرگخواران رو جمع کن ! تند باش رادلف !

- اوکی . ملت بیاید اینجا !

- باید عجله کنیم . مای لرد از انتظار بیزاره ...

- من اینجا به عنوان شوهرش ایستادم هی مای لرد مای لرد می کنه ! یهو بگو مال لاو دیگه !

- مـــــــــــــــــــــــــــای لــــــــــــــــــــــــــــــاو


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۱۲:۰۷:۴۳

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#58

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
هیچ صدای جز صدای خش خش مداد بر روی کاغذ شنیده نمیشد. مرگخواران همگی دور میز کوچک و چوبینی جمع شده بودند. ایوان مداد و کاغذی را گر5ته بود و در حال کشیدن نقشه ای برای نجات دادن لرد کبیر بود. پس از چند دقیقه، ایوان مداد را پشت گوش خود ذاشت و همان طور که به نقشه نگاه میکرد، با لحن تحسیت برانگیزی گفت: کشیدم! اینجوری میریم دنبالش.
مرگخواران همگی بدنبال ایوان به نقشه نگاه کردند. کاغذ بیشتر شباهت به نقاشی بچهای مهدکودکی داشت تا نقشه. بلا آهی کشید و خطاب به ایوان گفت: باز تو فکر به سرت زد؟ این چیه کشیدی؟
ایوان که ازرده بنظر میرسید گفت: اِ...به این خوبی! ببین، من و مونتی و پرسی از اون ور تونل وارد میشیم،شماها هم از این ور میرید. هرکی لرد رو اول پیدا کرد برندست
بلا و سایرین به بیحوصلگی به ایوان نگاه کردند. بلا دستی به موهای فرفری خود کشید و گفت: زحمت کشیدی.کار دیگری نمیتونیم بکنیم. همین گروهی که ایوان گفت. با همین گروه میریم لرد رو نجات بدیم. کسی مشکلی داره؟
ملت:نه



در همان زمان، پیش لرد

لرد چشمان خود را به آرامی باز نمود. بوی زننده ای مشامش را پر کرده بود. لرد به دور وبر خود نگاه کرد. دستانش هنوز بسته بودند.لرد آهی کشید و به آرامی رو به یکی از دیوها گفت: میگم میشه یک لیوان آب بدین؟ اینجا یکم گرمه.
دیو که گویا صدای لرد را نشنیده بود کاری نکرد. لرد باری دیگر _ این بار بلند تر_ درخواست خود را بازگو کرد. دیو این بار سر خود را برگرداند و بدون گفتن کلمه ای، کمی آب در دهان لرد ریخت. لرد که با دیدن این، نقشه ای به سرش زده بود، رو به دیو گفت: میگم من خیلی به دیوها علاقه دارم. اتفاقا کلی از زیر دست...دوستهای منم دیو بودن،گراپ،هگر و... . البته خیلی پولدار هم شدن. گراپ که یک زمانی معاون وزیر هم بود. تو هم اگر با من دوست بشی میتونیم کلی کار بکنیم.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۲۲:۳۴:۴۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#57

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ولدمورت از دور به هروئین اشاره میکنه و فریاد میکشه :

- مرتیکه معتادِ بی خاصیت ِ پول دار بدبخت، بیا پایین ببینم.
- اِهه.. ولدی اومد بیرون؟
- الان میام میکشم...

در همون لحظه که ولدمورت میاد ادامه ی جمله اش رو بگه، دستی غول پیکر داخل غار پشت رداشو میگیره و با شدت اون رو به عقب میکشه. لرد در تاریکی فرو میره..

بلا و مونتی :
- عَـــــــــــــــــــــؤ.. کمک! وایییییییی...! سالازار! سالی.. کمک!
- چی شده؟

مرگ خواران به سمت تونل رفتند و با هر هر و خنده کنان به ولدی خیره شدند که درون سیاهی ناپدید میشد اما قبل از آن، در حال دست و پا زدن و فریاد کشیدن بود. به طور ناگهانی مورفین به یاد آورد که هیچ گونه موجود ِ هیجان انگیز غول پیکری درون غار جا سازی نکرده بوده است.

مورفین : بچه ها، بچه ها! من ... فکر نمیکنم... این الکی باشه...!
ملت : .
مورفین : حیـــــــــغ! ولدی!!!!

ملت مرگخوار هم کم کم از خنده هاشون قطع میکنند وخنده روی لبشون خشک میشه.

- کمــــــــــــــــک!

بادجه ی پیشگویی

تریلانی مستقیم به گوی ِ بلورین خودش خیره شده. لبانش جمع شده اند و حالت مسخره ی چهره اش، بیشتر از اینکه ترسناک باشد دردناک است. تریلانی بعد از مدتی سرش را به سوی مورفین بالا می آورد و زیر لب میگوید :

- به مونتی بگویید یک قبر برای ولدمورت آماده کند.
- باورم نمیشه... نه! ... ارباب من؟ هیچ راهی نیست؟
- او گیر یک غول بیابونی افتاده است. بعید میدونم بتونید براش کاری بکنید. کل ویزاردلند متوجه شده اند ولی هیچ کس کاری نمیکند.

صدای تریلانی کم و کم تر شد و به خاموشی رفت. مورفین با نفس عمیق از بادجه ی پیشگویی بیرون آمد و فحش رکیکی داد.

تونل وحشت

- ارباب .. اربابم! .. دیگه کله ی کچلش نیست.. کجاست اون دماغ؟
- بلا، خفه شو! ما باید بریم دنبال ارباب. اگه نتونیم برش داریم اون وقت، ارباب خودش بیرون میاد و همه امونو له میکنه.
- ارباب چی میشه؟ یعنی اون تو الان چه خبره ...؟


داخل تونل


فضا تاریک است. نور از گوشه ای در دور دست ، سوسوی عجیب و کمی میزند. دست هایش را از پشت بسته اند و به دیوار سنگی تکیه دارد. غولی ، شبیه غول های دنیای جادویی با اندازه ای کوچکتر کنار آن نور نشسته است. سایه روشنی از پوست پشمالویش را میتوان دید.

ولدی خودش را روی زمین تکان میدهد. متاسفانه، زیرش استالاگمیت های کوچکی هستند که باعث پاره شدن پشت ِ ردایش در اثر حرکت میشوند. (البته پاره شدن نواحی دیگر! )

ولدی :

غول ها می غرند.. و ولدمورت تازه متوجه میشود که غول ها چیزی در حدود سه تا هستند. و از آن طرف، غش میکند.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۷:۴۱:۵۳

[b]دیگه ب


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#56

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- بـــــــــــــــــــلا!مونتـــــــــــــــــــــــی!
- اربــــــــــــــــــــــــــــاب!
چشمان لرد برق زد،با خوشحالی از اینکه دو مرگخوار مفقود الاثر را یافته ،دوان دوان به سمت قعر تونل پیش رفت.
در این میان،انبوهی از خفاش ها و اسکلت های پلاستیکی در راه رسیدن به محا استقرار لرد سیاه بودند.
لرد چند قدمی پیش رفت و دوباره فریاد زد : مونتــــــــــــــــــــی!
اما اینبار دیگر صدایی شنیده نشد.تمام امید لرد از بین رفت.به سرعت راه برگشت را در پیش گرفت چرا که هر چه به سمت قعر تونل پیش میرفت،فضا تاریک تر میشد اما...


هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که لشکریان مهاجم را دید.هزاران هزار خفاش و اسکلت به خط شده و در برابر لرد سیاه ایستاده بودند.
خفش های سیاه رنگ کوچک،با حرکاتی دیوانه وار و اسکلت ها با تلق تولوق فراوان،راه را برای لرد سیاه بسته بودند.
رفته رفته،تعداد مهاجمین افزایش میافت ،دیگر به یک متری لرد رسیده بودند که ناگهان...


- پروتگو!
- پروتگو!
بلا و مونتی با چوبدستی هایشان،پشت لرد ظاهر شده و درست به موقع،جان لرد را نجات دادند.لرد نیز با استفاده از این فرصت،چوبدستیش را کشید و با کمک دو مرگخوار فراری،بر دشمن چیره شد.پس از اتمام قائله،لرد رو به آن دو کرد و گفت : هوووم،به خاطر این فداکاریتون،پاداش میگیرید.دیگه نمیکشمتون،راه بیفتین بریم از اینجا بیرون،دیدین که من از هیچی نترسیدم
در همین لحظه،با وزش باد صدای هو هوی خوفناکی ایجاد شد.
لرد : خوب بریم دیگه چرا وایسادین؟




در همین لحظه،مورفین در فضای اصلی شهر بازی،روی بوفالوی وحشی() استاده بود و سخنرانی میکرد.


- مرگخواران من،این دوره ژدید اژ فروانروایی یکی از نوادگان سالاژار کبیر بر شما شیاه پوشان اشت.به من بپیوندید.
ملت مرگخوار :
مورفین لبخند ملیحی زد و گفت : آه عژیژان،همه شما میتونید بطور نا محدود اژ سهمیه های مواد ما اششتفاده کنید،دولت من،دولت آزادیه شماشت
هنوز حرف لرد جدید تمام نشده بود که ولدمورت و مونتی و لاتریکس،از دور پدیدار شدند...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۳:۴۸:۰۴

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#55

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
لرد با پافشاری مرگخواران به شهربازی ویزاردلند اومد. لرد از بچگی ترس و وحشت عجیبی از تمامی وسایل شهربازی،بجز اسبهای چرخان داشته ولی سعی بر مخفی کردن ترسش داره.مرگخواران که کم و بیش خبر دار شدن تصمیم بر گول زدن لرد دارن و میخوان اون رو به بهانه این که میخوان سوار"تونل شادی همراه با اسب" بشن ، لرد رو سوار بر تونل وحشت بکنن. لرد بعد از سوار شدن در تونل وحشت،دیگر حاضر به سوار شدن بر هیچ وسیله ای نیست.از این سو، لرد با مونتی و بلا دعوایش شده و بلا و مونتی به داخل تونل وحشت فرار میکنند. مورفین که از ماجرا سواستفاده میکند، میگوید اگر لرد وارد تونل نشود و دومرگخوار را بیرون نیاورد،ترسو هست و دیگر مرگخواران وی را بعنوان لرد خود قبول نخواهند داشت. لرد پس از احساس خطر کردن از این که از لردیت بفتد،پیشنهاد را قبول کرده و وارد تونل میشود. از آنسو، مورفین که نقشه داشت لرد را ترسو جلوه دهد، از طرف دیگر تونل وارد شد و با وسایل ترسناک(اسکلت،خفاش...) سعی بر ترساندن لرد دارد تا لرد بترسد و دیگر وی را از لردیت بندازد. اگر لرد از لردیت بیفتد، مورفین لرد مرگخواران میشود....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#54

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
همجا تاریک بود. صدای برخورد دندانهای لرد به هم دیگر، که نشانه ترس وی بود در فضا میپیچید.لرد آب دهان خود را پائین داد و کورکورانه در فضای تاریک به راه رفتن ادامه داد. بعد از چند دقیقه چشمان لرد به تاریکی تونل عادت کرد. لرد به دور وبر خود نگاه کرد. بوی زننده ای مشامش را پر کرده بود.لرد اهی کشید و با خود گفت: موهاها...اینجا هیچی نیست.من به همشون نشون دادم که ترسو نیستم.مرلینا شکر.تا الان هیچ چیز ترسناکی دیده ....
حرف در گلویش ساکت شد. اسکلت سفیدی درست بر جلوی لرد ظاهر شده بود.لرد که نفسش از ترس بند امده بود، وحشت زده چوب خود را از ردا بیرون کشید و چند ورد را بسوی اسکلت روانه ساخت.


در همون وقت،پیش مورفین
مورفین ازآن سوی تونل وارد شد.وی جعبه سنگینی مملو از اسکلتهای پلاستیکی و خفاش های مرده را در دست داشت. لبخند شومی بر لبان مورفین نقش بسته بود. وی کمی در تاریکی تونل پیش رفت و سپس جعبه را بر روی زمین گذاشت:یک جوری لرد رو بترسونم که ابروش بره...اون وقت هیچ کسی قبولش نمیکنه و من لرد میشم

مورفین خنده ای سر دد و بعد اسکلت ها را از جعبه بیرون آورد. وی اسکلتهای جادوئی را بوسیله وردی زنده کرده و بداخل تونل فرستاد.


پیش لرد

لرد نفس راحتی کشید و به اسکلتی که بوسیله ورد وی شکسته بود نگاه کرد. حال باید فقط دومرگخوار فراری را پیدا میکرد و از تونل خارج میشد. لرد آهی کشید و فریاد کشید:مونتی!بلا...کجا هستین؟بیاین بیرون تا من عصبانی نشدم.
صدای وی در تونل انعکاس یافت. وی آ دیگری کشید.گویا این ماجرا تمام شدنی نبود.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۹:۳۸ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#53

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
با نیدن این جمله از دهان مورفین،لرد آنچنان عصبانی شد که....سر مورفین داد زد و گفت:من عمرا برم تو اون تونل...

- چرا ارباب ینی میخواید بگید میترسی؟!
- نه خیر!من میخوام اونا نتیجه ی پشت کردن به لردشونو بچشن!
- اما لرد میدونید چیه؟من الان توی قهوه خونه بودم و از مرگخوارا شنیدم که بهتون میخندن و هی میگن شما ترسویید ... میدونید که؟کم کم شاید حتی دیگه شما رو لرد خودشون ندونن و ... بهتره یه جانشین برا خودتون دست و پا کنید!

خشم ولدمورت بیش از پیش شده بود و پس از کروشیو یی به سمت مورفین کمی با خود فکر کرد!

مثه اینکه این بی عقل داره راس میگه، انگار دیگه دوره ی اربابیتم به پایان رسیده!ولی نه؛ من میدونم چی کار کنم!

سپس رو به مورفین گفت:خب، بگو ببینم من باید چی کار کنم؟!زود بگو تا یه کروشیو ی دیگه بت نکردم!

- برای اینکه اونا باورد کنند شما از تونل وحشت و شهر بازی نمیترسید برید داخل تونل!!
- چی؟نه هر کار بگی میکنم جز این یکی!

نیم ساعت بعد ، روبرو ی تونل!

دور تا دور تونل پر بود از مرگخوارانی با چشمانی ذوق زده و آماده و ولدمورت و مورفین هم وسط اونا روبرو ی تونل بودن!مورفین با لبخندی موزیانه شروع کرد:

- برای این که لرد ثابت کنه از هیچی نمیترسه خودش تنهایی وارد این تونل میشه و اون مرگخوارای فراری رو میگیره و زمانی که همراه با مرگخوارا اومد از این تونل اونوقت همچنان ارباب ما میمونه و اگه نیومد...

لرد آنقدر ترسیده بود که متوجه حرفای مورفین و نقشه ی زیرکانش نبود و مورفین همچنان در افکار خود غوطه ور بود.

آره، اگه لرد نتونه از این تونل با مرگخوارا سالم برگرده، اونوقته که من جانشینش خواهم شد!هاهاها!باید به محض اینکه لرد رفت منم برم و یه کاری کنم لرد نتونه بره!هاهاها.

- خیله خب دیگه لرد!با دنیای روشنایی خداحافظی کن و برای گرفتن اعتمادت به سوی سیاهی برو!

ولدمورت همچنان میلرزید اما هنوز بر اعصاب خود مسلط بود، پس سنگ ها را از جلوی تونل برداشت و با قدم هایی سنگین وارد تونل شد...

مرگخواران نیز با چشمانی پر از هیجان به کله ی براق لرد که در سیاهی تونل محو میشد مینگریستند ، غافل از اینکه مورفین آهسته از آنجا دور شده بود...


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.