_ من اعتراض دارم آقا! این چه وضعشه؟
… مسلمه که اون حق ماست!
_ چی چی میگی پیری؟ بیشین سر جات! اون چوب دستی احمقانه رو هم از روی گلوت بردار سرمونو بردی! جناب قاضی همه می دونن که اون متعلق به خاندان ولدمورته!روح سالازار اسلیترین شاد باد…
دوباره دعواها اوج گرفت و گوجه پرت کنی و اینا شروع شد.
قاضی :
بله… اینجا دادستانی شهر لندن واحد جادوگران هست. سالن مملو از جمعیت می باشد. سکوهایی در دو سوی سالن تعبیه شده اند که مخصوص دو طرف دعواست. یک سو از آن را حامیان دامبلدور و محفلی ها و صد البته خود دامبلدور که ابدا این دعوای چندین ساعتی باعث نشده تا یک لحظه از تکاپو بیافتد و سوی دیگر آن را سیاهی اعظم جامعه، ولدمورت با گروه شرور مرگ خواران ( همون اراذل و اوباش ) تشکیل می دهد که به هیچ وجه در این موقعیت حساس مخفی شدن رو جایز نشمرده و اصلا ترس از ریختن مامورای وزارت خونه و جمع کردنشون نداشتند.
قاضی :
_ بســـــــــــــــــــــه!
_ بسه… بسه… آهان…آروم خونسردی خودتونو حافظ کنید… اصلا مشکلی نیست ما با هم این مسئله رو حل می کنیم.
و سپس نفس عمیقی کشید و یک لیوان آب هم خورد و ادامه داد :
_ خب حالا آقای جیمز سیریوس پاتر شما توضیح بدید که چی شد!
جیمز بلند شد با خونسردی شروع کرد به توضیح ماجرای رخ داده:
_ خب داستان از اونجایی شروع شد که تد در کتابخونه قدیمی و خاک خورده تو زیر زمین خانه گریمولد یک کتاب عجیب پیدا کرد! خلاصه بعد از کلی تفحصات و ترجمه کردن زبان عجیب و غریب کتاب ما فهمیدیم که اون کتاب داره جای یک گنجی رو به ما نشون می ده که در اصل متعلق به اولین محفلی هایی بوده که اونها اون گنج رو در یک جنگ به غنیمت می گیرند و مخفی می کنن.
خلاصه ما با تلاش فراوان رد گنج رو پیدا می کنیم. ما در این رد یابی برای مخفی بودن ماجرا و به دور از چشم مشنگ ها در زیر زمین یک تونل ایجاد می کنیم. این کار رو از همون زیر زمین خانه گریمولد انجام می دادیم.
فاضی :
_ پس به خاطر همینه که برای یک هفته اهالی مشنگی محله شما آب نداشتند! شما لوله های آب رو هم از جاشون جدا کرده و نابود کردید درسته؟
_ بابا آقای قاضی بی خیال...اون لوله ها خیلی دست و پا گیر بودند...
_ دستور از طرف وزارت خونه که همین الان رسید. 1000 گالیون به عنوان خسارت به شهرداری منطقه محفل باید پرداخت کنه.... ادامه بدید!
محفلی ها :
مرگ خوارا :
جیمز بعد از اینکه نگاه های پر از تهدید و مجازات یک هفته کلاس خصوصی با دامبلدور رو از طرف رئیس محفل دریافت کرد آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد :
_ ما کارمونو ادامه دادیم تا رسیدیم به فلکه ای که درست در وسط فاصله بین مقر مرگ خواران و خانه گریمولد بود. البته ما نمی دونستیم با مرگ خوارا همسایه شدیم ولی خب بر اثر همین اتفاق به این نکته هم پی بردیم.گنج درست در وسط فلکه قرار داشت. همون لحظه که ما خواستیم گنج رو برداشته و با خودمون که نگهان نور خیره کننده ای ظاهر شد و ما مرگ خواران رو مقابل خودمون دیدیم. بقیه ماجرا رو هم که خودتون می دونید.
قاضی :
_ یعنی اول شما گنج رو پیدا کردید؟ درسته؟ که اینطور... خب خانم بلاتریکس لسترنج شما داستان رو بازگو کنید.
بلاتریکس شنلش رو یه قر و فری داد و بعد با گفتن یه " ایـــش " به خاطر اینکه باید در حضور محفلی ها حرف می زد شروع کرد :
_ ما مثل همیشه در مقرمون به بازی شطرنج و تمرین کرشیو و آواداکدورا ( به نقل قول از خود یکی از مرگ خوارا!!) مشغول بودیم که ناگهان ارباب سراسیمه از اتاقشون بیرون اومدن و گفتن که خواب جدشون سالازار اسلیترین رو دیدند. ما همه تعجب کردیم.
سپس ایشون چند تا از مرگ خوارای قابل اعتمادشونو به اتاقشون دعوت کردند و ما همه با هم اونجا جلسه ای برگزار کردیم تا ببینیم داستان از چه قراره!
ارباب گفتن که تو خواب جدشون گفته که یک گنجی در این اطراف وجود داره که محفلی ها چندین سال قبل از خاندان ما دزدیدند. باید بریم و اونو پیدا کنیم. اون در فاصله 56 قدمی مقر ما قرار داره. قدم هایی اندازه قدم های گراوپ!
ما بعد از جست و جو های فراوان و سختی های بسیار دریافتیم که فاصله بین تیر های چراغ برق موجود در خیابون به اندازه قدم های گراوپه. پس ما شبانه حرکت کردیم و از روی تیر های چراغ برق به طرفی که ارباب دستور فرموده بودند به پیش رفتیم. البته خب سیم های بین تیر های چراغ برق یه مقدار برای ما دردسر ایجاد کردند برای همین اونها رو از بین بردیم!
قاضی :
_ پس برای همین برای چند روز محله شما با مشکل قطعی برق مواجه بود بله؟
_ ایش من چمی دونم اون تیرا به چه درد می خوردند ... فقط می دونم سرعت ما رو کند می کردند!
_ از طرف بخش خسارت های مشنگی وزارت خونه : 2000 گالیون مرگ خوارا به عنوان خسارت باید به شهرداری منطقه پرداخت کنن!
مونتگومری که سعی می کرد با دستاش حساب دودوتا چهارتای این خسارت رو انجام بده گفت :
_ آقای قاضی چرا ما 2000 تا ولی محفلی ها هزارتا؟
_ چون خسارتی که شما وارد کردید خیلی بیشتره...آقا مگه نمی دونید کشور با کمبود برق مواجهه؟دیگه حرف نباشه همین که گفتم!
ولدی که دید نه انگار نمی شه از این بار این خسارت در رفت سعی کرد از یه روش دیگه وارد بشه :
ولدی :
قاضی :
ولدی :
قاضی :
و سرانجام بی خیال شد:
ولدی :
قاضی داستان رو از سر گرفت :
_ خب پس شما همین طور جلو رفتید تا به همون میدون مورد نظر رسیدید و سپس با محفلی هایی که اونجا بودند مواجه شدید؟ درسته؟
مرگ خوارا :
_ خب پس حکم مشخصه! هرکی زودتر گنج رو پیدا کرده ، صاحابشه! ختم جلسه!
محفلی ها :
مرگ خوارا :
دامبل :
ولدی :