و اینگونه ارتش آبدارچیان برای قاپیدن استرجس به سمت خوابگاه مدیران حرکت کرد...
صبر کنید!این استن بود که با صدای بلند این را به سایر آبدارچیان گفت.
کینگزلی در حالی که با ته ماهی نابه در حال نیز کردن 1 چاقو بود.با تعجب به استن نگاه کرد.
استن به سمت 1 کتری رفت و زیر کتری خاموش کرد و سپس رو به بقه گفت:
نمیدونید.دور خوابگاه مدیرا پر از رمز و جادو و طلسمه!آخه چجوری باید وارد خوابگاه بشیم تا بتونیم استر رو بپاییم.
برودریک بود دستی به افتخار است زد و گفت:
آره راست می گه.اونجا پر از مامورم هست.میگن فقط باید از مدیرا باشی ا بدون هیچ مشکلی بری تو خوابگاه.
کینگزلی به فکر فرو رفت.و بعد از چند دقیقه تامل به همه روکرد و لب به سخن گشود:
باید وزیر مگی و ببینم و این موضوع رو بهش اطلاع بدم. فعلا همتون برین سر کاراتون.استن تو ظرف ها رو بشور.مارکوس تو هم 1 چایی دیشلمه واسه وزیر ببر.و.... و اما تو برودریک همراه من بیا.
دفتر وزیرتق تق تق
-بفرمایید تو.
کینگزلی:یا مرلین ادرکنی عجل علی ظهورک یا مگی!
وزیر:مگه قرار نشود استر رو ناک اوت کنید پس واسه چی اینجا وایسادین منو نگاه می کنید؟
-فدایتان شوم!دور خوابگاه مدیران پر از طلسم و ورد و ما نمیتونیم بدون این که مدیر باشیم بریم اونجا.
مگی فنجان چایی اش را پایین آورد. در طول اتاق به راه افتاد.
سپس رو به برودریک و کینگزلی کرد و گفت:
ما می تونیم استر رو به 1 جایه دیگه بکشونیم.
اما چجوری؟
باید یه چیزی رو که اون دوس داره ازش بدزدیم.
کینگزلی. برودریک:
مگی:اما اون چیز چیه؟