خلاصه:
مرگخوارا قراره برای مدت کوتاهی در مقر محفل زندگی کنن.کسی دلیل این کار لرد و دامبلدورو نمیدونه ولی هر دو گروه از این وضعیت ناراضی هستن.اسکورپیوس کاملا مخالف این اقامت اجباریه...تصمیم میگیره ققنوس و نجینی رو به جون هم بندازه که مجبور بشن برگردن خانه ریدل.ولی ققنوس و نجینی با دیدن لرد و دامبلدور آروم میشن.
از طرفی اسکورپیوس از هم اتاق شدن با جیمز(که دائم ازش باج میگیره) ناراضیه و از آستوریا خواهش کرده اتاق اونو عوض کنه و اونو به اتاق فرد و جرج بفرسته.
_________________________________
آستوریا چند ضربه کوتاه به در اتاق زد.
-هوم؟
-ارباب اگه ریلکسیشنتون تموم شده یه درخواست کوچیک ازتون داشتم.
-هوم...تموم نشده بود ولی تو تمومش کردی!!بیا تو!
آستوریا با احتیاط وارد اتاق شد.لرد سیاه ردای تنگی از جنسی عجیب پوشیده بود و به حالت خنده داری روی زمین نشسته بود.چشمانش بسته بودند و دستانش به دو طرف باز شده بودند.بدون باز کردن چشمانش پرسید:
-چی میخوای؟
آستوریا درحالیکه سعی میکرد لحنش قانع کننده باشد جواب داد:
-ارباب این جیمز همش اسکورپیوس رو سوال پیچ میکنه.درباره خانه ریدل و ارتش ما ازش میپرسه.میخواستم بگم اگه به نظر شما اشکالی نداشته باشه اتاقشو با آنتونین عوض کنیم؟
لرد با بی حوصلگی به در اتاق اشاره کرد.
-همین؟خب بکنین...برو بیرون.ریلکسیشن منو برای این موضوع بی اهمیت خراب کردی.به اون مالی هم بگو میز ناهارو بچینه.ریلکسیشن اشتهای ارباب رو باز کرد.
آستوریا با خوشحالی تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و به اتاق جیمز رفت...
یک ساعت بعد:-نمیدم...نمیــــــــــــــــــــــــدم!
-خب...میدونی فرد؟این بچه خیال نداره پولی به ما بده...بهتره بریم به اربابش بگیم که این دیشب تو خواب چیا میگفت.
-بابا من که دیشب اینجا نبودم!
-میدونی اسکور؟این اصلا مسئله مهمی نیست...ده گالیون رد کن بیاد.
اسکورپیوس:
چند دقیقه بعد...میز ناهار:-یاران وفادار لرد سیاه...سخنرانی روزانه مو شروع میکنم!
ریموس لوپین غرغر کنان با صدای بلند پرسید:
-ما مجبوریم سخنرانی روزانه شما رو بشنویم؟من میخوام غذا بخورم!
لرد سیاه چشم غره ای به ریموس رفت.
چهل دقیقه بعد...-خب یاران وفادارم.امروز سخنرانی مو کوتاه میکنم.چون این بی نزاکتا همش خمیازه میکشن.حالا به احترام مرگخوارانی که در جنگها و ماموریتها از دست دادیم یک دقیقه سکوت میکنیم.
فرد رو به جرج کرد و زمزمه کنان گفت:خب...خدا رو شکر که یک دقیقه دیگه این شکنجه تموم میشه!
اسکورپیوس لبخندی شیطانی زد.
-اوه...نه...برای هر کدومشون یک دقیقه!