هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۲۱ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
برق عجیبی در چشمان جیمز به چشم میخورد. دوان دوان خود را به قدح اندیشه رساند و با هیجان به آن چشم دوخت . سپس تصمیم خود را گرفت و سرش را به قدح نزدیک کرد...

_ وایسا ببینم بچه! داری چیکار میکنی؟

جیمز وحشت زده به عقب پرید و مالی ویزلی را دید که دست به کمر پشت سرش ایستاده بود.
_ سلام خاله!
_ گیرم که علیک! داشتی چیکار میکردی؟

جیمز سرش را پایین انداخت و مشغول بازی با پاهایش شد.
_ من... هیچی... فقط... خاله تروخدا به عمو دامبلدور و بابام نگو!

مالی ویزلی اندکی فکر کرد و پس از آن دستمال گردگیری اش را در دست جیمز گذاشت.
_ خیلی خب حالا فعلا بیا بگیر یه دستی به سر وگوش این اتاق بکش تا بعدا ببینم چی میشه!

و خود بر روی صندلی ای نشست و نظاره گر کار جیمز بخت برگشته شد...

_ جیمز درست تمیز کن. چقدر بگم اونجوری پاک نمیشه... تف ننداز بش بدتر میشه!

جیمز که از دست دستورها پی در پی مالی به تنگ آمده بود با خشم دستمال گردگیری را به زمین انداخت و با پایش آنرا لگدمال کرد.
_ نمیخوام! همه دارن به من زور میگن...اصن من اعتراض دارم... من به سازمان حمایت از کودکان شکایت میکنم... اونها حق من، کودک رنج کشیده و زحمت کش رو از شما زورگویان و مستبدان خواهند گرفت... بـــله!

مالی حیرت زده گفت: چـــــی میگـــــی بچه؟! چرا بیخودی شلوغش میکنی؟ هنوز 5 دقیقه هم نشده فقط 2 تا مجسمه رو تمیز کردی که اونم اونقدر تف مالیشون کردی که بدتر از قبلش شده... تو که نمیخوای دامبلدور و هری بفهمن میخواستی چیکار کنی؟

جیمز با مظلومانه ترین نوع ممکن به مالی نگاه کرد.
_ خاله ای! من که کاره بدی نمیخواستم بکنم فقط میخواستم ببینم دامبلدور و ولدمورت برای چی خواستن که محفلی ها و مرگخوارا باهم زندگی کنن... چرا من باید با اون اسکور توی اتاقم شریک شم؟ چرا شما باید اون بلاتریکس گند دماغو تحمل کنین؟ چرا ما حق نداریم بدونیم؟ چرا نمیتونیم بپرسیم؟مگر پرسیدن و دانستن عیب است؟! و صدها چرای بی جواب دیگر...!

مالی ویزلی با چشمانی از حدقه در آمده جیمز را برانداز کرد.
_ نیم وجب بچه چه حرفایی میزنه ها!
و ادامه داد : اما حالا که خوب فکر میکنم میبینم تو راست میگی جیمز... محفلی ها خودشون کم بودن که این دامبلدور بی انصاف اینهمه مرگخوارم اورده سر من بیچاره خراب کرده؟! مگه من چقدر توانایی دارم آخه؟

جیمز سراسیمه دستمال گردگیری زیر پایش را برداشت و به مالی داد.
_ خاله ای گریه نکن حالا...ببین منم گریم میگیره ها

_ آه جیمز! تو منو آگاه کردی پسرم... از تو ممنونم! ما باید هرچه زودتر به این وضع خاتمه بدیم!

_ ینی حالا باید چیکار کنیم؟!

_ اعتصاب!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۹ ۱:۲۸:۳۶

im back... again!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
وقتی وارد اتاق دامبلدور شد از این کارش پشیمان شد چون که هری را دید که اونجا نشسته و به فکر فرو رفته. هری تا متوجه ورود جیمز به اتاق شد گفت:
- تو ایننجا چی کار می کنی جیمز؟

جیمز دروغکی میگه:
- داشتم با تدی قایم باشک بازی می کردم.

هری چشم قره ای به جیمز میره و میگه:
- تدی که با ریموس رفته بیرون دروغگو. راستش را بگو ببینم این جا چی کار داشتی وروجک؟

جیمز که عصبانیت را در چشمان پدرش احساس می کرد سریع واقعیت را گفت. هری کمی فکر کرد و گفت:
- این ها را راست گفتی یا از خودت ساختی؟

- به مرلین راست گفتم بابا. شما میدونید که چرا دامبلدور این کار را کرده؟

- نمی دونم جیمز. ولی فکر کنم بدونم که باید با پسره مالفوی چی کار کنم.

سپس با قدم هایی بلند که شبیه دویدن بود از اتاق دامبلدور بیرون رفت و جیمز را تنها گذاشت.

جیمز به پدرش اطمینان کامل داشت که می تواند اسکورپیوس را رسوا کند ولی حس کنجکاوی خودش نگذاشت که دست خالی از آن جا بیرون برود.

به خاطر همین اتاق دامبلدور را زیر و رو کرد تا ببیند چه چیز به درد به خوری پیدا می کند.

پس از پنج دقیقه گشت و گذار نا امید از گشتن شد و صمیم گرفت که از آن اتاق بیرون برود ولی چشمش به گوشه ای از اتاق که قدح اندیشه بود افتاد و از رفتن خودش به بیرون اتاق دامبلدور صرف نظر کرد.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جیمز با نارضایتی یویو اش را به دیوار کوبید و گفت: نامرد! من همش چندتا گالیون ازت باج میگرفتم، اون وقت تو از من همچین چیزی میخوای؟نامردیه، قبول نیست. اصلا هیچ کاری برات نمیکنم.
جیمز این را گفت و در حالیکه با بغض یویو اش را بغل کرده بود روی لبه تخت نشست. اسکورپیوس که از قبل فکر چنین برخورد هایی را کرده بود لبخند موذیانه ای زد و گفت: باشه جیمز، پس من میرم به دامبل میگم که تمام این مدت یه دزد کوچولو تو آستینش پرورش داده. قیافه اش باید دیدنی باشه.

اسکورپیوس این را گفت و سوت زنان به سمت در اتاق رفت. حساب همه چیز را کرده بود. امکان نداشت جیمز بتواند در مقابل همچین تهدیدی مقاومت کند. دستش را به طبف دستگیره برد و به آرامی در را باز کرد. درست در لحظه ای که صدای باز شدن در به گوش رسید جیمز با ناراحتی گفت:خیلی بوقی، خیلی خیلی بوقی. بعدا قول میدم حسابت رو برسم.

جیمز بعد از گفتن این جمله از تخت به پایین میپره و به سمت در میره.
اسکورپیوس: کجا میری؟
جیمز: میرم خواسته تو رو برآورده کنم!
اسکورپیوس:

چند لحظه بعد دم در اتاق دامبلدور:
جیمز پشت در اتاق رژه میره و به صورت هیستریک وار مشغول یویو بازیه. اصلا دوست نداره در مورد چیزی که دامبلدور نمیخواد در موردش حرف بزنه سوال کنه، اما از طرف دیگه اسکورپیوس میتونه آبروش رو پیش همه ببره. جیمز آنقدر در افکار خودش غرق بود که متوجه خارج شدن دامبلدور از اتاقش نشد.

آلبوس: جیمز؟ فرزندم؟ حالت خوبه؟ میخوای کمی معجون اژدها بخوری سر حال بیای؟ رنگ و روت عین گچ دیوار دستشویی شده!
جیمز با دستپاچگی و بعد از من و من کردن های زیاد پرسید: عمو، میگم چرا ما داریم این سیاه ها رو تحمل میکنیم؟
آلبوس لبخندی زد و گفت: قبلا هم گفتم، باز هم میگم. این کار هدفی داره که خیلی مهمه. هر وقت موقعش برسه خودم در موردش توضیح میدم.

دامبل بعد از گفتن این جمله دستی به سر جیمز کشید و به طرف پله ها رفت. جیمز با ناراحتی نگاهی به اتاق انداخت و بعد ذهنش جرقه ای زد. جیمز با خودش گفت اگه دامبلدور نمیخواد حرفی بزنه، پس خودش باید موضوع رو کشف کنه. برای همین به سرعت نگاهی به اطراف انداخت و بعد آرام و بی سر و صدا وارد اتاق دامبلدور شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آلبوس مقداری ماکارونی رو که به ریشش چسبیده جدا میکنه و با مهربونی به جیمز میگه:
جواب بده پسرم.مگه نمیبینی اسکورپیوس منتظره؟
جیمز گردنبندو از گردنش باز میکنه و با تعجب بهش نگاه میکنه.مطمئنه که اون گردنبندو قبلا ندیده.با دیدن نگاههای موذیانه اسکورپیوس متوجه قضیه میشه.وقتی سکوت بیش از حد طولانی میشه همه دست از غذا خوردن میکشن و به جیمز زل میزنن.جیمز کمی من و من میکنه.
جیمز:اممم...خب....من چی بگم!من این گردنبندو...

اسکورپیوس حرف جیمزو قطع میکنه:
این گردونبندو خودم بهش قرض دادم.میخواستم شما هم ببینین...بهش میاد...نه؟
با تایید بقیه دوباره همه سرگرم غذا خوردن میشن.

بعد از تموم شدن غذا محفلیا و مرگخوارا به اتاقای خودشون برمیگردن.
جیمز با تردید به اسکورپیوس نگاه میکنه.اسکورپیوس که لبخند موذیانه اش هنوز روی صورتشه با صدای آرومی میگه:
تعجب کردی..نه؟خب...میدونی؟این گردنبند خیلی چیزا رو عوض کرد.از این به بعد این منم که باحالم!متوجهی؟وگرنه دامبلدور و بقیه سفیدا بصورت کاملا اتفاقی میفهمن که یه دزد بینشونه.تو که نمیخوای اینجوری بشه؟نه جیمز؟
جیمز که اشک تو چشماش جمع شده سرش رو به دو طرف تکون میده.
اسکورپیوس روی تختش میشینه و ادامه میده:
اولین چیزی که ازت میخوام جیمز...اینه که بری بفهمی ما برای چی اومدیم اینجا!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
[spoiler=خلاصه (دزدیده شده از لینی)]مرگخوارا قراره برای مدت کوتاهی در مقر محفل زندگی کنن.کسی دلیل این کار لرد و دامبلدورو نمیدونه ولی هر دو گروه از این وضعیت ناراضی هستن.اسکورپیوس کاملا مخالف این اقامت اجباریه...تصمیم میگیره ققنوس و نجینی رو به جون هم بندازه که مجبور بشن برگردن خانه ریدل.ولی ققنوس و نجینی با دیدن لرد و دامبلدور آروم میشن. از طرفی اسکورپیوس از هم اتاق شدن با جیمز(که دائم ازش باج میگیره) ناراضیه و از آستوریا خواهش کرده اتاق اونو عوض کنه و اونو به اتاق فرد و جرج بفرسته. اما اسکور بعد از انتقال به اتاق فرد و جرج متوجه میشه که اونا هم مثل جیمز قصد باج گرفتن دارن. پس دوباره از آستوریا میخواد که به اتاق جیمز برگرده. از نظر اون سر و کله زدن با یک نفر (جیمز) بهتر از سر و کله زدن با دو نفر (فرد و جرج) است. بعد از بازگشت به اتاق جیمز، اسکور تصمیم میگیره که وجهه ی جیمز رو خراب کنه و اونو متهم به اذیت کردن خودش و زیرپا گذاشتن قوانین کنه ...[/spoiler]

همینکه جیمز از اتاق خارج شد تا برای خود یویویی نو بخرد اسکور با یک جهش از تخت پایین پرید و دست به کار شد.

به سمت میزی رفت که هشت کشو داشت و جیمز فقط کشوی آخر را، آن هم با گرفتن ده گالیون به او اجاره داده بود. اسکور گردنبندی که پشت آن اسمش حک شده بود را برداشت و درون جیبش گذاشت.

بعد از نیم ساعت جیمز خوشحال و خندان به خانه برگشت و هنگامی که در اتاق را باز کرد اسکورپیوس را در حال خواب دید.

جیمز با قیافه ای خبیثانه یویوی جدیدش را در آورد و آن را امتحان کرد و سپس به سمت تخت رفت و بعد از اینکه یویو را زیر بالشتش پنهان کرد، آدامسی که در دهانش بود را گرد کرد و به پیشانی اسکور چسباند!

- چه قدر من باحالم!

سپس با جهشی روی تخت خود پرید و در حالی که یویوی جدیدش را لمس میکرد به خواب رفت.

اسکورپیوس بعد از اینکه از به خواب رفتن جیمز مطمئن شد، چشمانش را باز کرد و آدامس را با اوقات تلخی از پیشانیش جدا کرد و آن را به آینه ی اتاق چسباند، وقت اجرای نقشه بود!

به سرعت گردنبند خود را از جیب در آورد و آهسته با جادو آن را به گردن جیمز انداخت و به درون لباسش لغزاند، حالا فقط بند گردنبند دیده میشد.

چند ساعت بعد - سر میز شام

محفلی ها سمت راست، و مرگخواران سمت چپ و در دو سوی اول میز دامبلدور و ولدمورت در حالی که دستشان را به سوی آسمان دراز کرده بودند مشغول دعا بودند.

دامبلدور در حالی که چشم هایش را بسته بود زمزمه کرد: خدایا، از اینکه صلح را میان مرگخواران و محفلی ها برقرار کردی سپاسگزاریم.

محفلیون و مرگخواریون! : آمین!

بلا ضربه ای به مورفین که در حال چت زدن بود زد تا او را بیدار کند!

- ها؟ پروردگارا لطفا چیژی برای ما از آسمان ناژل کن! آمین!

دو گروه بدون توجه به دعای مورفین مشغول خوردن شدند، اسکورپیوس زیر چشمی به جیمز که مشغول خوردن بود انداخت و بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد.

- هی جیمز؟ اون چیه به گردنت؟

جیمز دست از خوردن برداشت و به گردنش نگاه کرد، نمیدانست آن گردنبند در گردش چه کار میکند، آن را از زیر لباس بیرون آورد و به نگین بزرگ سبز رنگ آن نگاه کرد.

جینی گردنش را دراز کرد و پشت آن نگین را خواند: تقدیم به پسرم، اسکورپیوس

اسکور:


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۶:۰۲:۱۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بالاخره بعد از اتمام سکوت، ملت محفلی بدون ذره ای تامل به سمت غذاها حمله ور شدند. اما مرگخواران چند ثانیه منتظر ماندند تا ابتدا لرد خوردن غذایش را شروع کند و سپس آن ها نیز به غذاهای رنگی هجوم بردند.

عصر:

- ممنون مامان!

اسکور این را بیان کرد و با کلیه ی وسایلش به اتاق جیمز بازگشت. به نظرش کل کل کردن و پول دادن به یک نفر، بهتر از درگیری با دو نفر بود. بنابراین در اتاق را باز کرد و با جیمز رو به رو شد که یویویش را به دیوار می کوباند.

اسکور بدون توجه به جیمز، وسایلش را گوشه ای گذاشت و بر روی تخت ولو شد.

جیمز بدون اینکه کوباندن یویو به دیوار را رها کند، سرش را به سمت اسکور برگرداند و گفت:

- دلت برام تنگ شد؟

اسکور به جیمز محل نداد و غلتی زد و پشتش را به او کرد. جیمز دست از بازی با یویو برداشت و گفت:

- واسه اینکه اجازه دادم دوباره به اتاقم برگردی، باید 15 گالیون بدی.

اسکور با شگفتی برگشت، روی تخت نشست و گفت:

- چی؟ تو اجازه دادی؟ این وظیفه ته!

جیمز دهانش را باز کرد تا برای گرفتن پول حرفی بزند که ناگهان فکری در ذهن اسکور خطور کرد. سریع 15 گالیون پول از درون جیب هایش در آورد، به سمت جیمز پرتاب کرد و دوباره روی تخت دراز کشید.

او نقشه اش را کشیده بود، حالا وقتش بود تا وجهه ی جیمز را خراب کند و او را متهم به اذیت کردن خودش و زیرپا گذاشتن قوانین کند. بشکنی زد و منتظر رسیدن وقت موعود برای اجرای نقشه اش شد.

جیمز با هیجان پول ها را درون جیبش ریخت و گفت:

- آخ جون پول یه یویوم جور شد!

و در حالی که صدای جیرینگ جیرینگ آن ها را در می آورد از اتاق خارج شد.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۹:۳۷ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا قراره برای مدت کوتاهی در مقر محفل زندگی کنن.کسی دلیل این کار لرد و دامبلدورو نمیدونه ولی هر دو گروه از این وضعیت ناراضی هستن.اسکورپیوس کاملا مخالف این اقامت اجباریه...تصمیم میگیره ققنوس و نجینی رو به جون هم بندازه که مجبور بشن برگردن خانه ریدل.ولی ققنوس و نجینی با دیدن لرد و دامبلدور آروم میشن.
از طرفی اسکورپیوس از هم اتاق شدن با جیمز(که دائم ازش باج میگیره) ناراضیه و از آستوریا خواهش کرده اتاق اونو عوض کنه و اونو به اتاق فرد و جرج بفرسته.

_________________________________
آستوریا چند ضربه کوتاه به در اتاق زد.

-هوم؟
-ارباب اگه ریلکسیشنتون تموم شده یه درخواست کوچیک ازتون داشتم.
-هوم...تموم نشده بود ولی تو تمومش کردی!!بیا تو!

آستوریا با احتیاط وارد اتاق شد.لرد سیاه ردای تنگی از جنسی عجیب پوشیده بود و به حالت خنده داری روی زمین نشسته بود.چشمانش بسته بودند و دستانش به دو طرف باز شده بودند.بدون باز کردن چشمانش پرسید:
-چی میخوای؟

آستوریا درحالیکه سعی میکرد لحنش قانع کننده باشد جواب داد:
-ارباب این جیمز همش اسکورپیوس رو سوال پیچ میکنه.درباره خانه ریدل و ارتش ما ازش میپرسه.میخواستم بگم اگه به نظر شما اشکالی نداشته باشه اتاقشو با آنتونین عوض کنیم؟

لرد با بی حوصلگی به در اتاق اشاره کرد.
-همین؟خب بکنین...برو بیرون.ریلکسیشن منو برای این موضوع بی اهمیت خراب کردی.به اون مالی هم بگو میز ناهارو بچینه.ریلکسیشن اشتهای ارباب رو باز کرد.

آستوریا با خوشحالی تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و به اتاق جیمز رفت...


یک ساعت بعد:

-نمیدم...نمیــــــــــــــــــــــــدم!
-خب...میدونی فرد؟این بچه خیال نداره پولی به ما بده...بهتره بریم به اربابش بگیم که این دیشب تو خواب چیا میگفت.
-بابا من که دیشب اینجا نبودم!
-میدونی اسکور؟این اصلا مسئله مهمی نیست...ده گالیون رد کن بیاد.
اسکورپیوس:


چند دقیقه بعد...میز ناهار:

-یاران وفادار لرد سیاه...سخنرانی روزانه مو شروع میکنم!

ریموس لوپین غرغر کنان با صدای بلند پرسید:
-ما مجبوریم سخنرانی روزانه شما رو بشنویم؟من میخوام غذا بخورم!

لرد سیاه چشم غره ای به ریموس رفت.


چهل دقیقه بعد...

-خب یاران وفادارم.امروز سخنرانی مو کوتاه میکنم.چون این بی نزاکتا همش خمیازه میکشن.حالا به احترام مرگخوارانی که در جنگها و ماموریتها از دست دادیم یک دقیقه سکوت میکنیم.

فرد رو به جرج کرد و زمزمه کنان گفت:خب...خدا رو شکر که یک دقیقه دیگه این شکنجه تموم میشه!

اسکورپیوس لبخندی شیطانی زد.
-اوه...نه...برای هر کدومشون یک دقیقه!




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۰

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
در حالی که ققنوس و نجینی یکدیگر را برانداز می کردند تا در لحظه مناسب حمله را آغاز کنند؛ یک طلسم شکنجه مستقیم به کمر اسکور خورد.

- کجایی بوقی ؟ از دستورات ارباب سر پیچی می کنی...!؟ نجینی کجاست؟ مگه ارباب نخواسته که اونو براش ببری!؟ کروشیو

- بـــــــــــــــ....لـــــ ....ا...مـ...ن د....ا...ش...ت...م ....

بلا، اسکور را کنار زد و به سمت اتاق ققنوس رفت. در آنجا ققنوس و مار به شدت درگیر بودند و هر یک به سرعت حملات دیگری را جا خالی می داد، بلا مدتی محو تماشای آنها شد. اما پس از چند لحظه دم نجینی را کشید نجینی غرشی به سمت بلا کرد اما وقتی با قیافه عبوس بلا و کله کچل اربابش مواجه شد، به آرامی به دور گردن لرد که به تازگی به آنها ملحق شده بود، پیچید.

در همین حین یک تپه ریش متعلق به دامبلدور نمایان شد، ققنوس نیز با دیدن دامبلدور با وقار خاصی روی شانه او نشست.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لبخند شیطانی بر لبان اسکور نقش بست و بدون توجه به نگاه خیره ی جیمز به خودش، نجینی را گرفت و از اتاق خارج شد.

- مامان مامان! داری در موردش فکر میکنی؟

اسکور این را بعد از دیدن مادرش که به سمت آشپزخانه میرفت گفت، اما آستوریا بیخیال به راهش ادامه داد. بنابراین اسکور دوباره به راه افتاد و وارد پاگرد شد. به هر اتاقی که می رسید درون آن سرک میکشید، باید نقشه های متعدد و کوچکی میکشید که همگی با هم او را به هدفش برسانند.

- چرا قبول نمیکنی؟ باور کن خودتم از تاثیرش شگفت زده میشی!

ایوان که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود سعی میکرد حرف دوقلوهای ویزلی را باور نکند و تن به حرف های آن ها ندهد.

- نه نه، من همین طوریم از شامپوهام راضی هستم.

فرد پوزخندی زد و گفت: باید پیشرفت داشته باشی! بالاخره مردم خسته میشن از یکنواختی محصولاتت.

جرج دستش را پشت گردن فرد انداخت و گفت: تو نیاز به تحول داری.

اسکور از کنار در نیمه باز اتاقی که آن سه درون آن بحث میکردند گذشت و به اتاق بعدی نگاه کرد. در این اتاق بر خلاف بقیه ی اتاق هایی که رد کرده بود بسته بود. کنجکاوی اسکورپیوس بیش از پیش بر انگیخته شد و به در نزدیک شد. دستگیره ی در را گرفت و به آرامی آن را باز کرد.

- اینجا که کسی نیست.

این را بیان کرد و با خیال راحت در را کامل باز کرد و با دیدن صحنه ی مقابلش در جایش میخکوب شد. ققنوس بر روی پایه ای نشسته بود و مستقیم به آن ها خیره شده بود. اسکور لحظه ای به ققنوس و دوباره به نجینی نگاه کرد. نجینی فش فشی کرد و از اسکور جدا شد. ققنوس نیز پرهایش را باز کرد.

آن ها قصد حمله به یکدیگر را داشتند!




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
لوسیوس طبق همیشه خواب مانده بود و نارسیسا هم در حال کمک به مالی ویزلی بود،همین دلیل آستوریا به سمت اتاق آنها راه افتاد تا او را بیدار کند که اسکورپیوس خود را به او رساند.
-مامان قولت که یادت نرفته؟
-اسکور قولی ندادم،اگه بتونم لرد رو راضی کنم که اجازه بده اتاقتو عوض کنی،آنتونین کاری نداره.
-مامان خواهش میکنم.

در همان لحظه فکر تازه ای به سر اسکورپیوس خطور کرد:
-تازه مامان اون ازم باج میگیره تا وسایلم رو خراب نکنه.

آستوریا که اسکورپیوس را میشناخت،به فکر فرو رفت.
-خیلی خوب اسکور،اشک اژدها نریز،بزار ریلکسیشن ارباب که تموم شد،میرم پیشش.

همان موقع،بلاتریکس به سمت آنها آمد.
-اسکور ارباب نجینی رو میخواد.
-اِی وای...یادم رفت از جیغول بگیرمش.

و شلنگ تخته کنان،به سمت اتاق جیمز رفت.
-جیمز...نجینی رو بدش.

جیمز لبخند شرورانه ای زد.
-اگه ندمش چی میشه؟
-لوس نشو بچه...ارباب میخوادش.
-باشه...ولی یه کم خرج واست بر میداره!

اسکورپیوس در همان حالی که برای سومین بار در آن روز،دستش را درون جیبش میکرد،راه حلی برای خلاصی از این وضع به ذهنش رسید:
اگر نجینی هوس خوردن ققنوس را بکند،چه اتفاقی رخ میدهد؟!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.