مکان: خوابگاه مدیران
زمان: فراموش شده
جشن و سروی در خوابگاه مدیران بر پا بود. از هر طرف کلی چراغ ها و کاغذ های رنگارنگ آویزون شده بود. نوازندگان مشغول نواختن موزیکهای حماسی – ملی "زوپس منی آتشفشان" و "Long Live the Quee" بودند. عله در حالی که به تخت پادشاهی خود تکیه زده بود با رضایتمندی خاصی به دربار باشکوهش نگاه می کرد. در سمت راستش کویی و آنیت نشسته بودند و در سمت چپش استرجس و راجر. بارون هم درست پشت سرش ایستاده بود و با ولع خاصی به جایگاه رعایا می نگریست. تنها غایب بزرگ مونالیزا بود که آنهم به خاطر پر شدن کوپن مرخصی هایش از خدمت بود!!
دین دیرین دیرین دیرین درین ( افکت نواختن بوق!)
- اهم اهم... با عرض سلام و درود خدمت مدیران عزیز و خیر مقدم به میهمانان محترم؛ مفتخرم که اعلام کنم در این روز میمون، برای نخستین بار مراسم اعطای نشان درجه یک دالاهوف در تاریخ این مرز و بوم اجرا می شود. باشد که این رسم خجسته باعث رواج احترام به بزرگان میان همگان گردد. Long Live the Quee !
جنگجوی گمشده متن سخنرانیش رو لوله کرد و بعد از تعظیمی بلند بالا، به طرف صندلی خودش برگشت.
سپس کویی نگاهی به عله کرد و از جا بلند شد. به طرف مامور نگو و نپرسش رفت و با افتخار، مدال را بر سینه اش چسباند.
چند صد ردیف عقب تر... - چه مراسم کسل کننده ای!
جیمز اینو گفت و بعد به سرعت لبه ی کلاهش رو بیشتر پایین کشید و در صندلیش فرو رفت.
- یه کم صبر کن، وقتی خواستن برن واسه نهار، ما حمله رو شروع می کنیم!
- عع! نهارم میدن تدی؟ چی هست؟
- احتمالا آش و همین غذاهای نفاخ دیگه...
-
- دامبلدور کو؟ دیدمش با ما اومد تو!
- اینجام باب!
تدی و جیمز به پایین پای خودشون، جایی که صدای ریز دامبلدور می آمد نگاه کردند و با دیدن او که روی نوک پنجه هاش ایستاده بود و به زحمت خودش رو به لبه ی صندلی می رسوند، دو نقطه دی زدند!
چند صد ردیف جلوتر... کویی با علاقه به مدالی که روی سینه ی شوالیه اش برق میزد، نگاه کرد و پرسید:
- خب شوالیه ی زوپس، هر درخواستی داری میتونی مطرح کنی. به دیده ی منت میذاریم.
شوالیه به جنگجوی گمشده نگاه کرد. دو نگاه با هم تلاقی کردند... سبز در برابر مشکی!
- درخواست من و جنگجو یکیه! میخوام که خودش مطرح کنه.
جنگجو به سرعت از جا بلند شد، دوباره تعظیم کرد و بعد گفت:
- من... اممم.... ما! ما یه ساختمون لازم داریم توی هاگزمید. یه جور سالن.
کویی به شهردار هاگزمید نگاه کرد. شهردار پرسید:
- چجور ساختمونی لازم دارین، پسرم؟
- یه سالن خیلی بزرگ و خفن و گولاخ نوساز!
- خب واسه چه کاری؟
- مشخصه دیگه، گولاخ و بزرگ و جدید! از این واضح تر؟
- بله متوجه شدم ولی فعالیتش چیه؟
- عهه! کویییییییییییی.... این نمیذاره طرحمو اجرا کنم!
.
.
.
ادامه دارد...!