چکیده: دامبلدور ورداشته محفلی رو برده شهربازی، جایزه بده بهشون مثلا! بعد الان مدیریت شهربازی عوض شده. یه سری تغییرات کرده! دامبلدور هم یه قرار داد امضا کرده برای تخفیف که محفلی ها باید با رضایت کامل از شهربازی برن بیرون و حداقل 5 وسیله رو بازی کرده باشن! ولی خوب محفلیون فعلا با چیزی بنام رضایت فاصله ای بس بعید دارن!
ادامه:
**************
بلاخره با ارعاب و تهدید و لبخندهای دامبلدورانه، دستگاه کذایی متوقف شد. یک سیاه پوش جلو آمده و راه دامبلدور را سد کرد.
- قبل از اینکه برید سراغ وسایل دیگه ما باید سطح وحشتشون ... نه چیزه سطح رضایتشون رو بسنجیم!
دامبلدور ریش های معلوم نیست چند متری اش را خاراند و گفت: اجازه بدید من توجیه شون کنم. هنوز یه کمی هیجان زده اند. الان می رسیم خدمتتون!
و بعد همه محفلیون را کشاند به گوشه ای!
- فرزندانم... از اونجایی که محفل بیش از سه پاپاسی بیشتر در خزانه ندارد لطفا اعلام رضایت کنید! جبران میشود بعدا!
قیافه های درهم محفلیون خبر از نوع رضایتشان میداد. با این حال پذیرفتند و نفر به نفر رضایتشان را تا آن لحظه اعلام کردند. امضاها که تمام شدند جیغ جیغوی محفلیون موتورش به کار افتاد!
- تونل وحشت! من تونل وحشت!
هری لرزی کرد.
- پسرکم خوب این همه وسیله چرا تونل وحشت؟
سیاه پوش لبخندی زد که البته دیده نشد.
- تونل هم گزینه خوبیه اما پایداری میخواد! دارید؟
دامبلدور میخواست سخنرانی عریض و طویلی ارائه دهد مبنی بر پایداری جماعت محفلیون که فلورانسو به او این فرصت را نداد.
- خوب نداشته باشیم هم می خریم! بریم؟ واگن هاش کو؟
این بار سیاه پوش بلند خندید.
- واگن؟ شرمنده اخلاق کوییدیچی ات دختر جون! باس پیاده بری! این تونل وحشتش متفاوته
- آهااان! اون پایداری
محفلیون به راه افتاده و مثل قطار پشت به پشت هم حرکت کردند. البته به نظر میرسید خیلی هم روش خوبی نباشد.مخصوصا وقتی چند مومیایی از آسمان بر سرشان نازل شدند!
- کمکــــ این داره منو میبره!
- کمک اینو از من دور کنید
- کمک این می خواد منو بخوره!
جماعت محفلی
چند قدم جلوتر آبشاری بود که بر سر ملت می ریخت! جینی قدری خوشحال شد. - داشتم می مردم از تشنگی ! من میخوام آب بخورم ... چه....خوووووووووون!!!! خووووووون ....
جیغ های جینی که در سقف طولانی تونل پیچید تقریبا هر کسی را وحشت زده می کرد. شوالیه های شمشیر به دست . میمون های دندان خنجری! مجسمه های مرگخواران و هزاران جایزه نقدی. نه چیزه ....هزاران هیولای دیگر آنها را محاصره کرده بودند. تا اینکه چشم محفلیون به ساختمانی در وسط تونل وحشت افتاد!
این شد که بدون هیچ نوع تفکر دیگری، خود را به درون ساختمان پرتاب کردند....
جایی که روی سردرش نوشته شده بود
- سینما شش بعدی!