هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
1- عمیق تر نگاه کنید! یه مثال جادویی کاملا طنز و من در اوردی از پیشگویی با راه تمرکز و ذهن بیارید! (6 نمره)

والا استاد ما یه پروفسور تریلاونی داشتیم که کلاً این بنده خدا شخصیتی بس اسکول داشت.
اما بعضی وقتا یهو خل و چل می شد و تمرکزش بالا میرفت و یه چرت و پرت هایی می گفت.
بعد ها که ما رفتیم تحقیقات به این نتیجه رسیدیم که این بابا چون هی اسکول بازی در می آورد هیچوقت تمرکز نداشت. ولی وقتی خل و چل می شد دیگه که دست خودش نبود اسکول بازی در بیاره، در نتیجه تمرکزش می رفت بالا و درست پیشگویی می کرد.

2- حالشو ببرید! یه مثال جادویی و یقینا من در اوردی از راه دوم که عشق باشه بیارید! (6 نمره)

اون پیشگویی جلسه اول ما که دعوامون کردین کاملاً از راه عشق بود.
من عشق درونم به قلیان اومد. قِلیان نه ها، قَلَیان.
بعد عاشق یکی شدیم که خودمون نمی دونستیم کیه، ولی خب عاشق شدیم دیگه. عاشقی که گناه نیست.

الهی اون شوهر خیالی م برام بمیره که چقدر خوب و آقا بود.

3- تمرین کنید! خیلی کم و مختصر و به سلیقه ی خودتون در مورد طنز یا جدی، راههایی که گفتم رو تمرین کنید.

- خب هلگای عزیز. ممنون که اومدی تا تکالیف من ِ پیرمرد رو انجام بدی.
- چاکریم بابا آلبوس.
- خب فرزندم اول از راه تمرکز برو.

هلگا چهار زانو روی زمین نشست و هر دستش رو روی سر یکی از زانو هاش گذاشت و شروع کرد به تمرکز گرفتن.
ولی هر چی زور میزد تمرکزش نمیومد. هی پخ های جدید سالازار توی ذهنش میومد که از هیکلش تعریف و تمجید کرده بود. مطمئن بود سالازار میخواد مخش رو بزنه.

اما الان وقت این فکرا نبود. آلبوس مثل چارلی معلق () بالای سرش وایساده بود و منتظر پیشگویی بود.

با خودش کلی فکر کرد و از مرلین طلب کمک کرد که ناگهان چیزی به ذهنش رسید.

- ای آلبوس دامبلدور، برای تو اتفاق های خوبی خواهد افتاد! منتظر باش. منتظر مقدار زیادی برتی بات که به تو می رسد باش.

آلبوس که یه لحظه عنان از کف داد و بیخیال وقارش شده بود جیغ زد:
- یا شورت یقه هفت ِ مرلین! برتی بات؟

هلگا که متوجه اشتباهش شده بود گفت:
- نه بابا وحشی بازی در نیار. خود برتی بات که نه. از اون شوکول خوشمزه هاش منظورم بود.

آلبوس نفس راحتی کشید و گفت:
- درسته فرزندم. آفرین... آفرین! خبر بسیار خوبی را پیش بینی کردی. امتیاز این سوال را کاملاً گرفتی. حالا برو راه دوم.

هلگا که سر از پا نمی شناخت گفت:
- من و سالازار دوباره با هم ازدواج می کنیم.

آلبوس دوباره عنانش رو از کف داد و با کله توی دیوار رفت و فریاد زد:
- ای مرلــــــین من چه گناهی به درگاه تو کردم که باید اینو همش تحمل کنم؟! منو بکش راحت کــــــــن. سوروووس کجایی؟ بیا راحتم کن لا مرووت.




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
اطلاعیه!


پیرو درخواستهای دانش آموزان قد و نیم قد عزیزم! از اجباری بودن طنز توی تکلیفهای پایین صرفنظر می کنیم. جدی هم مورد قبوله! صندوق پستی ریش اینجانب هم فعلا پر شده بعد از تخلیه خبرتون می کنم فرزندان.. همچنان تکالیف به شکل زیرست:

1- عمیق تر نگاه کنید! یه مثال جادویی من در اوردی از پیشگویی با راه تمرکز و ذهن بیارید! (6 نمره)

2- حالشو ببرید! یه مثال جادویی و یقینا من در اوردی از راه دوم که عشق باشه بیارید! (6 نمره)

3- تمرین کنید! خیلی کم و مختصر و به سلیقه ی خودتون در مورد طنز یا جدی، راههایی که گفتم رو تمرین کنید.(18 امتیاز)


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
جلسه ی سوم کلاس پیشگویی



ای کسانی که ایمان آوردید..شما ای مشتاقان حور و غلمان! شما به سمت کلاس پیشگویی بشتابید و به نردبان نقره ای چنگ اندازید و متفرق نشوید که اگر بشوید برای شما ضرری مبین است! چی تبلیغات؟ نه عزیز من این چه حرفهاییست؟ پناه بر خدا! اینها صرفا آیاتی بسیار سیاه و شیطانی بود که مرلین نازل کرد، گرچه بعد از انزال نزول این برکات گوشش به دست بابای بزرگوارش کنده شد!

جمعیت انبوهی پشت نردبان نقره ای صف کشیده بودند و به یاد صف مواد کوپنی دهه ی شصت و هفتاد شمسی هل های جانانه و بسیار مشتی به هم می دادن و خلاصه لذتشو می بردن! بهتر از اون این که صف مختلط بود و لزومی به چادر سر کردن و از این دست مشنگ بازی های سودجویانه نبود! اما شما را به این حرفا چه کار عزیزان من، به نردبان چنگ بزنید تا بریم سر کلاس!

چند دانش آموز کلاس چهارم و پنجم که به هر حال به سن مناسبی برای تقاضای حور و غلمان رسیده بودند(!)، دوان دوان و مشتاق نردبان و تنبان یکدیگر رو چنگ زده بودند تا هرچه سریعتر برسن بالا و اون شاه داف یا احیانا پاف مربوطه رو قبل از بقیه به چنگ بیارن اما بدانید عزیزان من که عبرت ها چه بسیارند و عبرت گیران چه قلیل و اندک و باقی هم بسیار ابله!

هر آدم عاقلی می تونست به این نتیجه برسه که این کلاس پیشگویی، کلاس تغییر شکل هم هست و هیچ چیز، هیچ وقت در این دو ساعت زودگذر دنیا کلاس پا برجا نمیمونه و هیچ دو جلسه ای شبیه هم نخواهد بود.

پس اینطور شد که مشتاقان و شبقت گیرندگان این دفعه هم مثل دفعه ی قبلیها وقتی به کلاس رسیدند از نا امیدی پخش زمین شدند و دیدند که حور و غلمان و بیکنی سابق رو هم اون لولوی سابق برده! در عوض...

آسمان آبی تمیزی بر فراز کلاس وجود داشت که شاید عجیب ترین مورد موجود بود. آسمان صاف و ابرهای کومولوس سفید و باد خنکی که معلوم نبود از کجا می وزید. و تک درخت بیدی که با این نسیم می لرزید، وسط کلاس روی نیم تپه ای پوشیده از سیزه و گل های وحشی زرد و بنفش قرار گرفته بود. و آخر از همه دامبلدور که با ردای زرد کهربایی قدم زنان جلو می آمد که اگه ریش های سفیدش در باد نمی جنبید با گوگوش ِ هیاهو اشتباه گرفته می شد! هرچند تعدادی نخبه این اشتباه رو مرتکب شدن.

دامبلدور که این جلسه آشکارا با جلسات قبل فرق می کرد و خبری از بزله گویی و شوخی در وجودش نمانده بود، زیر شاخه های لرزان بید متوقف شد و با صدای بم خواب آورش شروع به صحبت کرد:

- خب عزیزان من.. فرزندان روشنایی یا تاریکی یا اقلیت کم رنگ توسی و خاکستری! خوش اومدید به جلسه سوم کلاس پیشگویی! سوالی هست؟ از جلسات قبل طبعا!

سوالی نبود و فقط چند نفر در ذهنشان به این فکر کردند که تکلیف اول خودش کنکوری بود لامصب و تعدادی فوش چیز دار توی ریش دامبلدور انداختند. دامبلدور که به رسم اوقات جدی بودنش دستانش را پشت سرش به هم گره کرده بود، شروع به قدم زدن کرد و در همان حال گفت:

- بله! می دونم نو گل های باغ علم و دانش، خیلی براتون سخت بود که علم و طنز رو به هم پیوند بزنید اما این کاریه که ما هر جلسه داریم انجام می دیم و از این به بعد هم انجام می دیم.. تو دل شوخی ها هم می تونه حقایق باورنکردنی ای وجود داشته باشه.. به هر حال.. من تصمیم گرفتم این جلسه رو به جوابهای مناسب برای سوال یک اختصاص بدم.. و یقین داشته باشید که تاکید خاص من روی این موضوع بوی سمج می ده! سوال؟!

و از اونجایی که علما و فلاسفه و فقهای حاضر در جمع همه مثل بزهای بزستان نگاه می کردند دامبلدور ادامه داد:

- چه چیزهایی شما رو از زمان جدا می کنن؟ ذهن و دل شاید.. لحظاتی که فکرتون یک روز تموم درگیر یه مشکل و مساله ست احتمالا کائنات هم با شما همسو میشه، وقتی به جایی می رسید روز و ساعت رو گم می کنید. کاری که ذهن شما در این رابطه می کنه تمرکزه! چیزی که شما عزیزان رو از یه مشنگ متمایز می کنه، هر طلسمی که انجام بدید تمرکز می خواد، پیشگویی هم یه جادوئه پس با تمرکز میشه راهی درش یافت! بیدل بابا جان!؟ شما این دفعه دل و قلوه که پیدا نکردین؟ هر وقت پیدا کردی خبر بده پدر جان تا یه دلبری دلداری چیزی برات پیدا کنیم تا دچار ارور شخصیتی نشی! هوووم.. سوال؟!

و خلق همچنان مصر و پایبند به اصل بوژبوژی پیشین! دامبلدور ادامه داد:

در سازمان اسرار اتاقی هست که بلاه بلاه! همتون این رو شنیدید اگه دست کم یه بار اون کتابهای رولینگ جوان رو خونده باشید.. راه میان بری که سریعتر به مقصد می رسه! عشق سریعتر متمرکز میشه، فرقی نداره عشق به چی.. فقط کافیه احساسات شما با کاری که می کنین کاملا پیوند بخوره و به حالتی جدایی ناپذیر در بیاد! احساسات شما رو از زمان که هیچ! از مکان هم خارج می کنن! بله هلگا.. اون چیز داغی که شما گرفتید ننه جان هیچ لیمویی تا به حال تجربه نکرده بود!

لیمو شیرین هزار ساله ی هاگوارتز هر هر خندید و با به یاد آوردن حال و حولی که زیر پتو داشت در احساسات مسخ شد و چشماش سفید شدن و در جا پس افتاد و چندتا ممد امدادی مدد رسانده و هلگای عزیز رو از صحنه خارج کردند!

دامبلدور، برگشت و روی چمن ها زیر درخت بید نشست، نفس عمیقی کشید و با صدای بلندتری گفت:

- تکلیف جلسه ی بعدتونو یادداشت کنین!

1- عمیق تر نگاه کنید! یه مثال جادویی کاملا طنز و من در اوردی از پیشگویی با راه تمرکز و ذهن بیارید! (6 نمره)

2- حالشو ببرید! یه مثال جادویی و یقینا من در اوردی از راه دوم که عشق باشه بیارید! (6 نمره)

3- تمرین کنید! خیلی کم و مختصر و به سلیقه ی خودتون در مورد طنز یا جدی، راههایی که گفتم رو تمرین کنید.


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)

ویرایشیدیم اینجارو، امداد غیبی رسید! :دی ... اممم میدونی که؟

یه پدیده مشنگی هس بش میگن نوستالوجی فک کنم!
این جوریه که الان مثلا من یه آهنگ قدیمی میخونم که شما تو بچگیت شنیدی، نوستالجی بعد زمانو میشکونه میبرتت به بچگیت .... بعد شما ببین قدرت کارو که اگه بیام یه چی قدیمی تر بخونم ممکنه صاف برگردی به دوران جنینی

مشنگ ها پدیده ی دیگه ای به نام سی دی و مدل جدیدترش که تازه اومده و بش میگن دی وی دی هم دارن که کار مشابه رو انجام میده، با این تفاوت که زمان و مکان و شخصیت رو همه رو یه جا میشکونه! مثلا شما یه بار دست اهل و عیال و ... رو میگیری میری کوه و در و دشت صفاسیتی! بعد سی دیش میکنی هی فرت و فرت میتونی بری صفا سیتی!

حتا ممکنه سی دی یه بنده مرلین دیگه ای دراد شما با اهل و عیال ایشون بری پیک نیک که اصلا کار پسندیده ای نیست و توصیه نمیشه و در همین راستا آهنگ سی دی رو بشکن از خواننده مشنگ یاس پیشنهاد میشه.

2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)

به شکل جای سرسبز و خوشگلی در میاد که دور تا دورش با درختای پرپشت و انبوه پر شده و اون وسط هم یه کوه آتشفشان قرار داره. اولش ملت کلی کف میکنن و از این فضای سبز و خوش عطر و بو لذت میبرن، اما بلافاصله بعد از جلب شدن توجه همه به کوه آتشفشان که از قضا از توش دود و مقادیر کمی سنگ جزغاله شده به به بیرون پرتاب میشه، حال و هواشون عوض میشه و از اول تا آخر کلاس میمونن که باید از طبیعت لذت ببرن یا نگران فوران آتشفشان باشن.

در نهایت هم با اتمام کلاس آتشفشان فوران میکنه و کلهم ملت با ترس و جیغ و داد از کلاس می گرخن و اونجا عاری از هرگونه دانش آموز یا جنبنده ای میشه.

3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)

- این صدای چیه؟

تعدادی دختر ریونی دور هم جمع شدن و با تعجب به اطراف نگاه میکنن.

- هوووم، انگار صدا از اونجا میاد!

هر چهارنفر به آرومی جلو میرن و به نقطه ی نامعلومی خیره میشن. یکی از اونا انگشتشو به نشانه ی سکوت جلوی دهنش میگیره و خیلی آروم زمزمه میکنه:

- یعنی یکی زیر شنل نامرئی رفته؟

پادما دهنشو به گوش سه تای دیگه نزدیک میکنه و میگه: بیاین غافلگیرش کنیم!

چهارتایی با فاصله از هم می ایستن و از هر چهار طرف به اون نقطه ی نامعلوم یورش میبرن و "پخ کنان" مثلا خودشونو رو شخص قائم شده پرت میکنن.

- دوشومب!

چهارتایی رو هم پخش و پلا میشن و دریغ از یافت شدن شخصی در اونجا. دافنه بعد از کنار زدن چو از روی خودش، شروع به ماساژ دادن سرش میکنه و میگه:

- اه چطور ممکنه، این صدا از کجا میاد؟

- هـــیــــس! ... خوب گوش کنین ... شبیه صدای لینی نیست؟

چهار دختر تا جایی که در توانشونه گوشاشونو تیز میکنن و به صدا گوش فرا میدن.

- انگار رزم اونجاست ...

اندرون چاله ی زمانی:

- رز همه ش تقصیر توئه! اینجا دیگه کدوم گوریه؟ اون چی بود؟ یه چیزی مارو خورد!

رز با ناامیدی نگاهی به اطراف که سفیدی مطلقه میندازه و میگه: انگار رفتیم تو دفتر نقاشی یکی. مثل اون کارتونا! هیجان انگیز نیست؟

لبخند هیجان زده ی رز با دیدن چشم غره ی لینی رو به خاموشی میره و به جاش میگه:

- فک کنم یه چاله ی زمانی قورتمون داده!

لینی با عصبانیت و دست به کمر، جلوی رز قد علم میکنه و میگه:

- چی؟ اون مارو قورت داده؟ نخیرم! این تو بودی که مارو یکراست تو دهن شیردال فرستادی.

رز درحالیکه با دستاش به موهاش ور میره، چشماشو از لینی برمیداره که بره یه دوری به اطراف ...

- آخه اینجا اطراف داره؟ همه ش سفیده! حتی نمیدونم رو چی وایسادیم! زمینه؟ آسمونه؟ اصن تکیه گاه ما کجاست؟

رز با تعجب برمیگرده و میپرسه: تو چطوری افکار منو خوندی؟

- نخوندم، نویسنده بهم گفت.

رز با شگفتی رو زمینی که نمیبینه میشینه و میگه: اوه یعنی تو با اون رفیقی؟

- نه ابله، من خودم نویسنده م.

- جالبه!

اما بلافاصله به خودش میاد و میگه: هی بوقی! پس چرا الکی تقصیر من میندازی؟ پس این تو بودی که مارو تو این دردسر انداختی نه من! این رول توئه نه من.

لینی پشتشو به رز میکنه و جواب میده: خب که چی؟ در هر صورت که تو توی رول من مارو انداختی تو چاله. رز این کارو کرده نه من!

رز دست از کل کل برمیداره و میگه: خیله خب حالا چرت و پرت نویسی بسه، رول زیادی طولانی شد. جمع کن این بساطو برگردیم خونه زندگیمون داشتم سکته میکردم ... گفتم واقعا بلعیده شدیم رفت ...

رز دوباره یاد اطراف میفته و میگه: حالا یه جای بهتر نبود؟ نمیشد آینده یا گذشته میرفتی؟ احساس میکنم تو زمان بی زمانی رفتیم. شایدم وقتی که مرلین میخواست مداد رنگیاشو برداره و مارو تو کاغذ دنیاش نقاشی کنه.

رز دوباره نگاهشو به لینی میندازه و میگه: در هر صورت ... جمع کن بریم.

و اینجاست که لینی با تکون شدیدی از خواب بیدار میشه و با خوش حالی به دخترای دیگه ی ریونی که تو خواب عمیقی فرو رفتن نگاه میکنه. همه ش یه خواب بود ... چقدر خوب بود که این ماجرای بلعیده شدن خوابی بیش نبود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۳ ۰:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۳ ۰:۵۲:۴۷



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)


والا ما توی دربار این مورفین که بودیم وقتی می خواست تصمیمی بگیره می گفت هلگا بپر یه بست چیز اعلا بیار می خوام حکم حکومتی بدم.
یه بار که مورفین تصمیم گرفته بود دو نفری تصمیم بگیریم، رفتیم زیر پتو و... نــــه! اوی بی ادب منحرف از اون پتو ها نه! از همین پتو معمولیا!
بله، عرض می کردم! پتو رو کشیدیم رو سرمون و مورفین یه چیز داغ اون زیر داشت... بی شعور گاز پیکنیکی رو میگم!
بعد این یه چیزی رو گذاشت رو گاز پیکنیکی (ببینم می تونی فکر بد کنی؟ ) داغ که شد یه سری عملیات انجام داد و یه دود غلیظی فضا رو پر کرد و حس عجیبی بر ما مستولی شد!

جاتون خالی، بعد زمان که هیچی، بعد مکان رو هم شکستیم!

2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)

پروف جان با توجه به این که این دفعه حوری و غلمان گذاشته و همه رفتن دَدَر دودور و احدالناسی نیومد کلاس شرکت کنه (البته به جز هافلیون غیور پرور همیشه در صحنه! ) یه افکت جهنم میذاره که فک مک کل الیوم ملت سرویس شه.

قشنگ آتیش می باره از در و دیوار، روی صندلی ها گله گله آتیشه ملت بشینن فیها خالدونشون می سوزه!

3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)

هلگا وسط سالن مطالعه ی هافلپاف نشسته بود و پاش رو روی اون پاش انداخته بود و به فکر فرو رفته بود.

- اوی با تو ام! کجایی؟ تکلیف های پیشگویی رو انجام دادی؟

هلگا از فکر بیرون اومد و گفت:
- هان؟ نه بابا من چاله ی زمانی از کجام در بیارم آخه؟
- خو من دارم دانشمند.
- جان؟ تو چاله ی زمانی داری؟ چطوری؟ :

بیدل دستش رو توی پر شالی که دور کمرش بسته بود کرد و یک کیسه ی پارچه ای دربسته بیرون آورد.
- بیا این برام مونده فقط، خرابش نکنیــــا! برو بش برخورد کن.

هلگا تا در کیسه رو باز می کنه به چاله ی زمانی برخورد می کنه و بلعیده میشه!

یه حسی مثل غیب و ظاهر شدن بهش دست داد و ویـــــژ و ویـــــژ و ویــــــژ و ویـــــــژ رفت تا زارپ وسط ایفای جادوگران خورد زمین!

چیزی که به صورتش خورده بود رو برداشت و متوجه شد یک نسخه از روزنامه ی پیام امروزه که تیتر اولش به انتخابات وزارت اختصاص داده شده بود!

- چارلی ویزلی یا هرماینی گرنجر؟ کدام بر کرسی وزارت سحر و جادو خواهد نشست؟

هلگا با چهره ای مانند روزنامه را ورق زد.

- لاگین دوباره ی مدیر ایفای نقش، ایوان روزیه، پس از 12 سال و 312 روز!

این که دیگه به پیشبینی نیاز نداشت.

- لرد ولدمورت بالاخره پس سالیان سال مالیدن پوزه ی عزرائیل به خاک، بالاخره بر اثر نقد 73 پست در یک روز اور دوز نموده و جان به جان آفرین تسلیم نمود. گفته می شود شکافی بر روی سنگ قبر وی برای رد و بدل نقد تعبیه شده است.

خیلی عجیبه.

- حزب شوهران بانو هافلپاف مراسم یادبود آن فقید بزرگوار را برگزار می کند!

الهی بمیرم برای خودم.

هلگا روزنامه را کناری انداخت و دید که ملت با خوشحالی دارن میگن چارلی ویزلی وزیر سحر و جادو شده و هلگا مرلین را شکر کرد که در این زمان مرده است.




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)

تفریح فقرا!
مفصل بگم؟ بسیار خوب...
ارزانترین تفریح موجود در دنیا، نشستن پدر خانواده در مرکز دایره ای است که محیط آن را سایر اعضای خانواده پر کرده اند. پدر محترم باسن مبارک را کج نموده گاز خوشبو و خوش صدایی از آن خارج می سازد و سایرین هرهر می خندند و دست و پا می کوبند و از این چیزا!

حال اگر در ژنتیک افراد خانواده، ژنی خاص که در بین ماگل ها به ناحق عامل ایجاد بیماری صرع شناخته شده وجود داشته باشد، و دست برقضا فرد مورد نظر دقیقا در معرض شلیک گاز مذکور قرار بگیرد و فاصله ی وی با محل برگزاری مراسم (!) کمتر از 50 سانتی متر باشد، ژن مربوطه بلافاصله فعال گشته و مرزهای زمان را برای فرد موردنظر درهم می شکند.

لیکن هیچ تضمینی نیست که این فرد بتواند از موهبت به دست آمده، به طرز مناسب استفاده نماید. به هرحال... استعداد افراد با هم برابر نیست.

2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)

تخت های چوبی با متکاهای قالیچه ای ایرانی که روی هرکدام از تخت ها دو سه عدد قلیان قرار داده شده. محل برگزاری نیز در مرکز جنگل ممنوعه و زیر سایه ی درختان اسطوخودوس می باشد که بتوان درصورت فقدان تنباکوی میوه ای از برگ های اسطوخودوس استفاده کرد. خیلی هم خاصیت دارند و مفیدند!

آلبوس جوان! یعنی قرار است شما از روی دست ما تقلب بنمایید و فضاسازی مناسب را انتخاب بنمایید؟

3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)

(سخته ها!)

کلاس پیشگویی تموم شده بود. بیدل پیر، دلی که از زیر نیمکت کلاس پیدا کرده بود، توی دستش قل میداد و متفکرانه دنبال راه حلی می گشت تا از شرش خلاص بشه... هرچی باشه، مدتها از دست مشابه این دل رنج کشیده بود و دیگه نمی خواست داشتنش رو تجربه کنه. همینطور که دل رو توی دستش قل میداد و عمیقانه بهش زل زده بود، متوجه ی یک سوراخ ریز در ناحیه ی بطن چپ اون شد! اول فکر کرد شاید گذرگاهی از آئورت به اون سمت باز شده ولی وقتی انگشت پیر و چروکیده شو به سمت سوراخ گرفت، جاذبه ی شدیدی انگشتش رو کشید.

با حیرت سرش رو بالا گرفت تا ببینه کسی دور و برش هست یا نه. تدی و جیمز تازه از کلاس هایی که تدریس می کردن، بیرون اومده بودن و داشتن درمورد وزیر شدن تدی دعوا می کردن. تدی قسم می خورد که این یه توطئه س و جیمزی اصرار داشت که در طی دوران امتحانات ماگل شناسیش، تدی توسط دلورس اغفال شده و لابد دو روز دیگه عروسیشونه و این کلاه هم زیرزبونی ای هست که عروس پیر به داماد نوجوونش داده تا راضی به ازدواج شه.

بیدل نگاه دیگه ای به دلی انداخت که توی دستش داشت. به طرف جیمزی و تدی رفت تا دل رو به اونا بده. با خودش فکر می کرد: "شاید جاذبه ی این دل بتونه سوتفاهم بین این دو نوجوون رو رفع کنه..." ولی گویا دل این نظر رو نداشت. به طور اسرار آمیزی توی دست بیدل چرخید و سوراخش دقیقا روی کف دست بیدل قرار گرفت و در یک لحظه، تدی و جیمز که شاهد نزدیک شدن پیرمرد به خودشون بودن، دیدن چهره ی پیرمرد با رنج بسیار زیادی درهم شده و بعد، دیگه بیدلی وجود نداشت درحالی که یه دل قرمز و خونین، روی زمین قل می خورد و به طرز شگفت آوری شروع به تپیدن کرده بود.

جیمز و تدی اختلافشون رو فراموش کردن و با عجله به سمت دل دویدن. دلِ سابقا چروکیده و مرده، حالا می درخشید و قرمز خوشرنگی رو به خودش گرفته بود. تدی چوبدستی خودش رو به سمت دل گرفت و اولین وردی که به ذهنش رسید رو زمزمه کرد: آلوهومورا!

در کمال تعجب، دل از ناحیه ی دهلیز راست باز شد و کمی بعد بیدل با چشمانی که از ترس یا حیرت گرد شده بودند، دوباره پدیدار شد. در این لحظه دل، دود کرد و کم کم شعله ور شد و درعرض چند ثانیه کاملا از بین رفت. آنتیوس از پشت سر همه جیغ کشید: بیدل! دوست گرانقدرم! چه بر سرت آمده بود؟

بیدل نگاهی به دو نوجوان پیش رو انداخت و به سمت دوست دیرینه اش چرخید: باور نمی کنی اگر بگویم لحظه ای پیش، سوار بر اسب خود، در کنار قلعه و منتظر بودم تا برای رسیدن به چشمه ی خوشبختی انتخاب شوم. باور می کنی؟ آماتای زیبایم درست کنار من ایستاده بود و نمی دانست خوشبختی درست در کنار ماست و نیازی به چشمه ای برای رسیدن به آن نداریم...

جیمز با ناباوری گفت: ولی بابا بیدل! این قضیه مال حداقل هزار سال پیشه!

بیدل چیزی نمی شنید. با حسرت به خاکستر دلی نگاه می کرد که برای یک لحظه او را به شیرین ترین عشق زندگیش رسانده و برگردانده بود... جادویی برای دوباره ساختن آن دل وجود داشت؟


ویرایش شده توسط بیدل آوازه خوان در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۰:۲۶:۰۰

هه!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۰۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
جلسه ی دوم کلاس پیشگویی


تمام مشتاقان زمستان و خواب و دود و دم و قلیون سرا تازه اونم از نوع مختلطش دوان دوان، بسیار مشتاق و سبقت گیرنده از هم، به سمت کلاس پیشگویی رهسپار بودند و حتی در مواردی دیده شد که برای هم کلاسی هایی که تندتر می دویدند جف پا می گرفتند تا یک وقت بالشتک های خوبتر را دیگران هاپولی نکنند!

در انتها با کشت و کشتار و من بکش و تو بکش و کشیدن های بسیار، یاد فیروز آقا کریمی افتادم؛ همگان به سر منزل مقصود رسیدند ولی ضد حال عظیمی خوردند و از شوک حادثه فقط تونستن همونجا که قرار داشتند تلپی رو زمین بشینن.

تمام بالشتکها جمع شده بودند و دود و دم و قلیون های سابق رو هم لولو برده بود! در عوض حوضچه های آب گرمی با آبهای معطر قل زننده و تختهای استخری و حور و غلمان ها و رودهای جاری من تحتشون(!) گوش تا گوش کلاس رو فرا گرفته بود. پروف خیر ندیده بهشتی ساخته بود و خودش در مقام سازنده با آغوش باز پشت تریبون جغدی معروفش ته کلاس ایستاده بود.

- عزیزکانم! اوهوو هوو هوو! می دونید که من دستی هم در تغییر شکل دارم، بفرمایید بشینید، یا بخوابید یا شنا کنید.. مایو و بیکنی و موارد لازم دیگه هم تو اون کمد بغل دستتون هست، فقط تاکید می کنم چیزی از کلاس کش نرید که سوسک میشید!

جماعت بهت زده ناگهان به خودشون اومدن و دیدن چنین بهشتی سراسیمه تر از قبل به سمت حوضچه ها و حوری ها و غلمانها و باقی موارد حمله ور شدن! دیده شد که فیلیوس فلیت ویک که از نمره های بالای کلاس هم بود دوان دوان به سمت یکی از حوضچه ها رفت و شیرجه زد توش.. اما هرگز بیرون نیومد چون وقتی پاش به کف حوض رسید میلیونها متر با سطح آب قل زننده فاصله داشت! به هر حال تقدیرست و مرگ هر کسی را یک طور می رباید!

و بشنوید از حور و غلمانهای لپرکانی که .. هوووم .. نشنوید.. به درسمان برسیم که از اوجب واجباتست..

دامبلدور پس از جاگیر شدن تمام دانش آموزها، ریشش را تابی داد و شروع به سخنرانی کرد:

- عزیزان دل روشنایی.. و تاریکی.. و بی رنگهای بی گروه! هووم.. خوش اومدین به کلاس پیشگویی، هفته ی قبل درسمون راجع به چی بود؟ بله خانوم عمه جسی؟!

- راجع به هیچی پروف ِعزیز دل!

- کمک خوبی کردید عمه! خب پس بیاید این جلسه کاملا توجه کنیم به مبانی علمی پیشگویی، پیشگویی چطور انجام میشه از لحاظ منطقی و علم و ریاضی؟! می خواین نظر بدین بابا بیدل؟!

- نه می خواستم بگم که من این زیر یه دل پیدا کردم.. کمکم کنید تا بادل نشدم!

- ممنونم از توجهت به درس پدرجان! می گفتم.. پیشگویی با شکستن مرزهای زمان انجام میشه، وقتی شما به جایی برسید که زمان در اطرافتون بی معنی بشه می تونید پیشگویی کنید اما چطور؟ در معبد دلفی خروج یک سری گازهای آتشفشانی عقل کاهنه رو زایل می کردند و از این رو کاهنه از بعد زمان خارج می شد و حرفهای دوپهلو و رمزآلودی می گفت که به پیشگویی معروف شد! یکی دیگه از موارد متاخر چاله های زمانی هستن.. این چاله ها مثل رمزتازهایی می مونن که توی زمان آدمها رو جا به جا می کنن برخلاف رمزتاز که انتقال های مکانی رو..بله خانوم وارنر؟!

- پیشگویی از طریق کارتها و اشکال و خوابها چطوری با این منطق هماهنگ میشن پروف؟!

- می خوای اونا رو بذاریم برای جلسات بعد؟! بیاید این جلسه رو به انجام تمرینهایی در همین زمینه بگذرونیم.. تکالیف اینهاست.. هرچه سریعتر دست به کار شید!

تکالیف:

1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)

2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)

3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)


- فقط دو نکته! دو تا غواص بفرستید جنازه ی مرحوم فیلیوس رو از حوض بکشن بیرون! دمپایی و شامپو و حوله و بیکنی و اینا رو هم کش نرید.. سوسک میشید.. از من گفتن..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
شرح نمرات جلسه ی اول کلاس پیشگویی


گریفیندور:

آلیس لانگ باتم: 26
مخلوقات تمام چیزهایی هستن که خلق شدن، می تونستین بگین شلوارک مرلین مثل فلیت ویک! اتفاقا گفتم مخلوقات که دستتون باز باشه برای ایده های خلاقانه..

نمرات اندکی هم که از تکلیف سوم کم شده صرفا به مسائل نقدی و حرفه ای رولتون مربوطه، که خب اینجا جای نقدشون نیست.

جسیکا پاتر: 29
غیر از اینکه نمره ی سی فقط واسه استاده و بس و به همین راحتی به کسی سی نمی دیم، مشکلی که وجود داشت پیشگویی کردن شما در داستان بارز نبود.. صحنه آرایی بود فقط و کمی خطرناک!!

اسلیترین:

شرکت کننده ای نداشت!

هافلپاف:

هلگا هافلپاف: 28

نمی دونم چرا وقتی رو یه موضوعی تمرکز می کنی کلا روش قفل میشی! هلگا شوهر می خواد همه می دونیم ولی دیگه خیلی تکراریش نکن مادر جان!

بیدل آوازه خوان: 29
دقیقا همون حرفی که به جسی هم زدم!

ریونکلا:

پادما پاتیل: 24
اون سوالات سه نمره ای رو گذاشتیم که هم شما نمره ی بهتری بگیرید هم میزان خلاقیتتون رو بسنجیم! نباید اینقدر راحت ازش رد بشید.. باقی امتیاز هم به مسائل فنی رول برمیگرده.

لینی وارنر: 28
رول لینی وارنر! رول! من رول می خواستم نه نیمه رول!

فیلیوس فلیت ویک: 28
من به شما گفتم پیشگویی رو بگو.. بعد دقیقا همون قسمت رو نقطه ی مجهول پستت قرار دادی ؟! هیچ برتی باتی طعم این ضدحالی که شما زدید رو نداره!

و همانطور که گفتم نمره ی سی برای استاده فقط!

پ.ن: درخواستهای نقد خارج از هاگوارتز پذیرفته می شوند! :|


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۲۳:۵۷:۴۴

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

کار کارِ انگلیساست ... به نظر می رسه ملکه و وزیرِ وزغ مملکت و گانتِ چیز کش دست در دست هم دادن به زور، تا دامل ما را کنند پفیوز ...

البته نباید دست های پشت پرده را نیز از یاد برد.

در ضمن از نظر علم جادوگری، پیشگویان بزرگی همچون آلبوس دامبلدور که روزانه برای امرار معاش هم پیشگویی می کنند، به دلیل بار روحی فراوانی که حضرت آپولو بر روی دوش آنان می گذارد، به خواب آلودگی بسیاری دچار می شوند.

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

به نظر می رسد اولین پیشگو شصخ شصخی شلوارک مرلین است !

بلی! شلوارک مرلین احتمالا اولین پیشگو بوده است چون همه ما به دلیل یک افسانه قدیمی که در آن مرلین با استفاده از الهامات شلوارکی اش خود را نجات می دهد به شلوارک آن قسم می خوریم!

البته زحمات پرفسور ج ن ت ی و همچنین شما را از با سن هزاران هزاراران سال نباید فراموش کرد که چقدر برای رشد و پیشرفت پیشگویی در جامعه زحمت کشیدید.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه!)

- چی؟ پیشگویی کنیم؟ من نمی تونم بگم 5 دقیقه بعد قراره چه بلایی سرم میاد، انوقت 10 سال آینده ام رو چجوری پیشگویی کنم؟

پرفسور فلیت ویک با آمپر سوراخ شده و چهره برافروخته و البته صدای زیر و نازکش، در کلاس پیشگویی و رو به لینی ورانر فریاد می کشید و منظره مضحک و خنده داری را ایجاد می نمود.

لینی وارنر در حالی که سعی می کرد جلوی خنده خود را بگیرد، زیر لب گفت:
- آروم باش ... فیلیوس .. ببین کاری نداره که؛ اول میشینی جلوی گوی، بعدش خیلی راحت چشماتو می بندی و از خودت صدای دروگه در میاری، بعد یهو یه سری الهاماتی بهت می رسه و اونو توی کاغذ می نویسی !

و در حالکی پوزخند می زد و به چارچوب درب تکیه می داد، ادامه داد :
- به همین راحتی، به همین خوشمزگی ... !

پرفسور فلیت ویک که کم کم سیر تکاملی برعکسی را از رنگ بنفش به قرمز و سپس صورتی و بالاخره سفید متمایل به صورتی طی می کرد، رویش را از لینی برگرداند و به دانش آموزان پای منقل و چیزکشی نگاه کرد که در کنار پنجره دمر خوابیده بودند.

فضای کلاس بوی عجیبی می داد و پر از ظرف های عود و اسفند و یک سری مواد دیگر بود که به آرامی دود می کردند.

روی زمین هم صندلی ها و میزهای واژگون شده _پس از برخورد دانش آموزان فراری از کلاس_ پخش و پلا بودند و هر از گاهی فلتی ویک مجبور می شد آن ها را کنار بزند.

فلیت ویک به سمت یکی از میز ها رفت که هنوز سرجایش بود و گوی آن را لمس کرد؛ سپس پشت صندلی نشست. لینی وارنر گفت:
- خب دیگه من تکلیفم رو انجام دادم، پس تو هم سریع تر انجام بده و پاشو بیا تالار، حسابی باهات کار دارم.

و به سرعت از در کللاس بیرون رفت. موهایش در بادی که از سقف به سمت درب خروجی در جریان بود، تکان تکان می خورد و با چشمان آبی رنگش منظره محصور کننده را می آفرید.

پرفسور فلیت ویک ذهنش را خالی کرد و کمی شقیقه اش را مالید و سپس در گوی نگاه کرد؛ هیچ چیز جز انعکاس بی قواره چهزه خودش را نمی دید.

چشمانش را بست و نمره ای فکر کرد که این پیشگویی می توانست برایش به ارمغان بیاورد؛ یک نمره 24 به همراه دو سوال ساده دیگر، نمره 30 را به او ارزانی می داشت.

تصاویری از ستاد رانده شدگان و جیغول پاتر و آلبوس دامبلدور در جلوی رویش ظاهر شدند. سپس یک فلش به سمت آن تصویر قرار گرفت و تصویر جدید یعنی تصویر یک وزغ نیز در کنار آن و با یک علامت ضربدر ظاهر شد.

فلیت ویک با خود اندیشید در مدت چندین سالی که پیشگویی نکرده بود، پیشگویی هم مدرن شده بود و فلش و ضربدر داشت!

فلیت ویک دوباره ذهنش را روی گوی و پیشگویی متمرکز کرد.

این بار تصاویری مثل جام قهرمانی هاگوارتز و بعد از آن نیز جشن راونکلایی ها در برابرش ظاهر شد. سپس چند تصویر از 4 سال آینده اش و موهای اکثرا سفیدش را دید که به آرامی از جلوی چشمانش می گذشتند و آینده اش را رقم می زدند.

چند دقیقه همانطور روبروی گوی و با چشمان بسته نشسته بود ولی بالاخره چشمانش را باز کرد و لبخندی را که تمام صورتش را پوشنده بود، پهن تر کرد!

سپس ورقه اش را از جیبش در آورد و در جلوی سوال سوم با خط ریز ولی زیبایی نوشت :

پیشگویی 10 سال آینده من به قرار زیر است؛ و تصاویری را که دیده بود، شرح داد.


با تشکر از شما پرفسور ِ پیر و گشاده ولی خواب آلودِ عزیز ما ... پرفسور دامبلدور !



دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوال 1: دامبلدور چیکار کرده که اینقدر خوابش میاد؟ (3نمره)

شما بگو دامبل چی کار نکرده! والا تعداد کارایی که انجام داده از کارایی که انجام نداده خیلی بیشتره و برشمردنش هم سخته و دوشواری داره. اما خب من چندتاشو نام میبرم.

تو تیم کوییدیچ ترنسیلوانیا بازی کرده و سه تا مسابقه داده، از خودش ایده در کرده و دوئل راه انداخته، محفلو از نو آباد کرده و جمعی از یاران قدیمی محفل رو دور یاران جدید محفل قرار داده و با همدیگه رو به جلو و پیشرفت حرکت میکنن.

همه ی اینا چنان خستگی ای بر جان آلبوس دامبلدور پیر و فرتوت انداخته که دیگه باید به خواب زمستونی فرو بره و مدتی رو استراحت کنه تا قوای بدنیش رو از نو بدست بیاره.

سوال 2: از میان مخلوقات چه کسی اولین پیشگو بوده؟ (3 نمره)

مرلین اعظم، جد تمامی جادوگران و ساحرگان عالم. خدایگان جادوگران و ساحرگان و فشفشه ها و ...

البته شاید خیلی از خودش تو پیشگویی نبوغ به خرج نداده باشه و تو این راه واسه خودش اسمی رقم نزده باشه، اما مهم اینه که جرقه هایی از پیشگویی رو از خودش نشون داده و شما گفتین اولین! نگفتین که اولین برترین.

مشخ: طی یک رول وضعیت ده سال بعدتون رو پیشگویی کنید! (بقیه ی نمره دیگه! » یعنی 24 نمره!)

ریش های سفید درازی از سمت راست و چپ مستطیل بالای صفحه ی جادوگران که لوگوی خودش رو در برداره، بیرون زده و تا پایین صفحه کشیده شده ... جادوگران پیر شده ... 20 سالش شده!

محفلیون اینگونه وجود پربرکت بی برکت خودشون بعد از ده سال رو به آیندگان نشون دادن. باقی مستطیل با پس زمینه ی مشکی و ماسک چند مرگخوار در کنار نام جادوگران، پر شده و مرگخوارا هم باقی موندنشون طی این ده سال رو اینگونه ثابت کردن.

همچنان ارباب لرد ولدمورت کبیر ِ فعلی، ارتش قدرتمند مرگخواران رو رهبری میکنه و نه تنها از تعداد مرگخوارا کم نشده، بلکه بیش از دو برابر شدن. در کمال تعجب و حیرت همگان، برای اولین بار، محفل بی صاحب نمونده () و همچنان آلبوس دامبلدور ِ فعلی داره اونارو هدایت میکنه. به سوی نور و روشنایی ...

لینی و رز، بیش از پیش دوتایی دست به حرکات مختلف میزنن و به جایی حمله ور میشن و با رولای خودشون اونجارو بمب بارون میکنن؛ و بی شک همچنان مرگخواران وفادار ارباب لرد ولدمورت کبیر باقی موندن و حالا لینی بعنوان نوه ی پیکسی اعظم (که در آواتار مسنجر اربابه میتونین رویت کنین) پذیرفته شده. جیغ جیغ های رز مثل همیشه ادامه داره و همه جارو تر و تازه و شاداب نگه داشته.

اما لینی یه موفقیت دیگه رو هم بدست آورده ... برگردوندن لونا! هرچند هنوزم گاهی پرمیکشه و میره، اما بعد از مدتی غیبت به علت جادوی جادوگران و اصرارهای فراوان لینی، دوباره برمیگرده و دوباره باز خسته میشه و میره و اگین برمیگرده و این چرخه نمیدونم چرا هنوز بعد از گذشت ده سال از کار نیفتاده و با قوت به کارش ادامه میده ... نمیدونم چرا! خب نمیشه خراب شه چرخه هه؟

جشن تولده سایته، جشن 20 سالگیش؛ و اینبار همه شرکت کردن. از ارباب لرد ولدمورت کبیر گرفته تا آلبوس دامبلدور؛ و یاران تاریکی و روشنایی در کنار هم، دور کیکی که با نام جادوگران مزین شده، جمع شدن. البته یه عده بی طرف و فسیلای دهه ی اول سایت هم وجود دارن که به یاد خاطرات اینجا اومدن.

ای بابا پروف دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه خووو ... خلاصه اینکه سایت جادوگران همچنان زنده مونده و گروهاشم نه تنها پابرجا موندن، تازه قوی ترم شدن و هی بر جمعیتشون افزوده شده و منم موندم و همچنان فعالیت میکنم انشاالمرلین و همه به خوبی و خوشی و سلامتی زندگیمونو طی میکنیم و به امید جشن تولدهای بعدی سایت جادوگران، به فعالیتمون برای زنده موندن سایت ادامه میدیم.

ما تا ابد زنده میمونیم. ما یعنی جادوگران.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.