1- یک مورد از ابزارهایی که می تونن بعد زمان رو در هم بشکنن کاملا مشروح بگید (طنز) (5نمره)تفریح فقرا!
مفصل بگم؟ بسیار خوب...
ارزانترین تفریح موجود در دنیا، نشستن پدر خانواده در مرکز دایره ای است که محیط آن را سایر اعضای خانواده پر کرده اند. پدر محترم باسن مبارک را کج نموده گاز خوشبو و خوش صدایی از آن خارج می سازد و سایرین هرهر می خندند و دست و پا می کوبند و از این چیزا!
حال اگر در ژنتیک افراد خانواده، ژنی خاص که در بین ماگل ها به ناحق عامل ایجاد بیماری صرع شناخته شده وجود داشته باشد، و دست برقضا فرد مورد نظر دقیقا در معرض شلیک گاز مذکور قرار بگیرد و فاصله ی وی با محل برگزاری مراسم (!) کمتر از 50 سانتی متر باشد، ژن مربوطه بلافاصله فعال گشته و مرزهای زمان را برای فرد موردنظر درهم می شکند.
لیکن هیچ تضمینی نیست که این فرد بتواند از موهبت به دست آمده، به طرز مناسب استفاده نماید. به هرحال... استعداد افراد با هم برابر نیست.
2- پیشگویی کنید که هفته ی بعد کلاس پیشگویی چه دکوراسیونی خواهد داشت! (5نمره)تخت های چوبی با متکاهای قالیچه ای ایرانی که روی هرکدام از تخت ها دو سه عدد قلیان قرار داده شده. محل برگزاری نیز در مرکز جنگل ممنوعه و زیر سایه ی درختان اسطوخودوس می باشد که بتوان درصورت فقدان تنباکوی میوه ای از برگ های اسطوخودوس استفاده کرد. خیلی هم خاصیت دارند و مفیدند!
آلبوس جوان! یعنی قرار است شما از روی دست ما تقلب بنمایید و فضاسازی مناسب را انتخاب بنمایید؟3- با یه چاله ی زمانی برخورد کردید و بلعیده شدید، با یک رول توصیف کنید. (20نمره)(سخته ها!)کلاس پیشگویی تموم شده بود. بیدل پیر، دلی که از زیر نیمکت کلاس پیدا کرده بود، توی دستش قل میداد و متفکرانه دنبال راه حلی می گشت تا از شرش خلاص بشه... هرچی باشه، مدتها از دست مشابه این دل رنج کشیده بود و دیگه نمی خواست داشتنش رو تجربه کنه. همینطور که دل رو توی دستش قل میداد و عمیقانه بهش زل زده بود، متوجه ی یک سوراخ ریز در ناحیه ی بطن چپ اون شد! اول فکر کرد شاید گذرگاهی از آئورت به اون سمت باز شده ولی وقتی انگشت پیر و چروکیده شو به سمت سوراخ گرفت، جاذبه ی شدیدی انگشتش رو کشید.
با حیرت سرش رو بالا گرفت تا ببینه کسی دور و برش هست یا نه. تدی و جیمز تازه از کلاس هایی که تدریس می کردن، بیرون اومده بودن و داشتن درمورد وزیر شدن تدی دعوا می کردن. تدی قسم می خورد که این یه توطئه س و جیمزی اصرار داشت که در طی دوران امتحانات ماگل شناسیش، تدی توسط دلورس اغفال شده و لابد دو روز دیگه عروسیشونه و این کلاه هم زیرزبونی ای هست که عروس پیر به داماد نوجوونش داده تا راضی به ازدواج شه.
بیدل نگاه دیگه ای به دلی انداخت که توی دستش داشت. به طرف جیمزی و تدی رفت تا دل رو به اونا بده. با خودش فکر می کرد:
"شاید جاذبه ی این دل بتونه سوتفاهم بین این دو نوجوون رو رفع کنه..." ولی گویا دل این نظر رو نداشت. به طور اسرار آمیزی توی دست بیدل چرخید و سوراخش دقیقا روی کف دست بیدل قرار گرفت و در یک لحظه، تدی و جیمز که شاهد نزدیک شدن پیرمرد به خودشون بودن، دیدن چهره ی پیرمرد با رنج بسیار زیادی درهم شده و بعد، دیگه بیدلی وجود نداشت درحالی که یه دل قرمز و خونین، روی زمین قل می خورد و به طرز شگفت آوری شروع به تپیدن کرده بود.
جیمز و تدی اختلافشون رو فراموش کردن و با عجله به سمت دل دویدن. دلِ سابقا چروکیده و مرده، حالا می درخشید و قرمز خوشرنگی رو به خودش گرفته بود. تدی چوبدستی خودش رو به سمت دل گرفت و اولین وردی که به ذهنش رسید رو زمزمه کرد: آلوهومورا!
در کمال تعجب، دل از ناحیه ی دهلیز راست باز شد و کمی بعد بیدل با چشمانی که از ترس یا حیرت گرد شده بودند، دوباره پدیدار شد. در این لحظه دل، دود کرد و کم کم شعله ور شد و درعرض چند ثانیه کاملا از بین رفت. آنتیوس از پشت سر همه جیغ کشید: بیدل! دوست گرانقدرم! چه بر سرت آمده بود؟
بیدل نگاهی به دو نوجوان پیش رو انداخت و به سمت دوست دیرینه اش چرخید: باور نمی کنی اگر بگویم لحظه ای پیش، سوار بر اسب خود، در کنار قلعه و منتظر بودم تا برای رسیدن به چشمه ی خوشبختی انتخاب شوم. باور می کنی؟ آماتای زیبایم درست کنار من ایستاده بود و نمی دانست خوشبختی درست در کنار ماست و نیازی به چشمه ای برای رسیدن به آن نداریم...
جیمز با ناباوری گفت: ولی بابا بیدل! این قضیه مال حداقل هزار سال پیشه!
بیدل چیزی نمی شنید. با حسرت به خاکستر دلی نگاه می کرد که برای یک لحظه او را به شیرین ترین عشق زندگیش رسانده و برگردانده بود... جادویی برای دوباره ساختن آن دل وجود داشت؟
ویرایش شده توسط بیدل آوازه خوان در 1392/10/27 0:26:00