مرگخواران که در عمر سیاهشون چیزی از ورزش فکری نمی دونستن و به نظرشون کاربرد مغز در ورزش به اندازه ی کاربرد جعفری در کتلت و در نقش دکور می بود، اجازه دادند مورگانا تا درب مقر محفل هلشون بده. فقط لودو که احساس می کرد چون نه یقه و نه دامنش هیچ کدوم توی دست مورگانا قرار نگرفته ان پس بهش اجحاف شده، فریاد کشید:
- ینی ما که تا اینجا اومدیم نباید لااقل این محل نمودارناپذیر رو تسخیر کنیم؟
ولی مورگانا و بقیه که دیده بودن جیمزی با خشنودی یویو تکون می ده و ست بعدی جیغ هاشم به مناسبت کیش شدن دامبلدور، درحال وقوعه، عاقلانه تصمیم گرفتن بزنن به چاک. لودو که تنها وسط جمعیت گیر افتاده بود چشمش به تدی افتاد که مشتاقانه بهش نگاه می کرد.
موهای تدی به علامت وقت شکار قرمز شده و دندون هاشم کم کم درحال بیرون زدن بودن:
- ببین... روانشناس... هنوز منو روان نشناسوندی ها!
نمیشه لودو رو به خاطر گرد و خاک راه انداختن در حال فرارش، اونم از شدت ترس، سرزنش کرد.
یک ساعت بعدجماعت محفلی هرکدوم یه ور لم دادن و کلن فراموش کردن که لیگ شطرنجی برقراره. خوب آخه اونا که از لرد سیاه دستور نمی گیرن! ولی دامبلدور که به خاطر نجات از مات شدن و آبروریزیش جلوی محفل، از مورگانا ممنونه (هرچی باشه درست وقتی کیش شده بود مرگخوارا رو فراری داده بود!) سرفه ای پروفسورانه می کنه:
- فرزندان روشنایی! اینقدر راحت طلب نباشید. باید یه تیم از خودمون انتخاب کنیم که با مرگخوارا مسابقه بدن!
تدی (که هنوز دلش نخواسته دندون هاشو از حالت گرگی در بیاره) بدنش رو کش و واکش میده:
- بیخی پرفسور جون. مرگخوارا که شطرنج بلت نیستن. واسه همین یه دونه رول هم گیر افتاده بودن و نمدونستن چیکا کنن.
پروف:
- ولی بازم به هرحال ما که نمی تونیم کم بیاریم و مبارزه نکرده شکست رو بپذیریم.
گلرت که هنوزم داره درمورد دوچرخه ی ویولت رویاپردازی می کنه، فکری به نظرش می رسه:
- خوب ما که گیلبرت رو داریم که شطرنج بازیش خفنه. فقط یه کم کنترل روانی لازم داره که ویولت رو هم تیمیش می کنیم تا هم گیلبرت رو کنترل کنه و هم به وقتش بابای پدر جد مرگخوارا رو میاره جلو چششون!
کل محفل با کشیدن خمیازه های طویل و جیمزک با پرتاب چرخشی یویو به درون تنگ (!!!) نهنگ هاش موافقتشون رو اعلام می کنن و بدین ترتیب تیم ملی شطرنج محفل شکل گرفت!