هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-یا زیرشلواری مرلین!

تکلیف ویولت را که یادتان هست؟ دانش آموزان حداقل تا آن موقع مرلین را داشتند اما پس از آن باید تنها به زیرشلواری خود اطمینان می کردند. در میان جمع دانش آموزان سکوتی حاکم شده بود که تنها گیر افتادن در تالار اسرار، آن هم در حالی که باسیلیکی شش سر بالای سرتان ایستاده و چشمانش را به شما دوخته، می توانید شاهد همچین سکوتی باشید، تازه به احتمال قوی در آن زمان، سکوتتان نشانه مرگی آرام خواهد بود.
-یه نفر گریفی شجاع می خوایم!

خب حقیقتا در کلاس موجودات جادویی گریفی بودن خیلی به درد می خورد. گریفیندوری های کلاس در حال لعنت فرستادن به هر کلاه و بنیان گذاری بودند که مشخصه گریفیندور را شجاعت معرفی کردند. پای آبرو در میان بود به هرحال! یوآن و رکسان اولین قدم را برداشتند و الان چه انتظاری دارید؟ که مثلا صدای دست و جیغ و هورا پشت بندشان بلند شود. این جا کلاس موجودات جادویی‌ست، چه انتظار ها دارید؟ هرلحظه باید مراقب می بودید که سر یا دستتان به فنا نرود و یا مثلا با دندان های یک گرگ تیکه پاره نشوید و حالا هم که این موجودات کله اژدهایی!
-کسی یادشه اسمشون چی بود؟

رکسان فکر کرده بود شاید مثلا پیش از برداشتن قدم دوم، اگر اسمشان را بداند، بهتر می تواند ارتباط برقرار کند.
-قصد نداری که دهنت سرویس بشه؟

الادورا که توسط پروفسور بودلر با دیوار یکی شده بود، پاسخگوی سوال رکسان بود. رکسان تصمیم گرفت اسم و فامیل را کنار بگذارد و تنها به روش برقراری ارتباط با این کله یورتمه ای ها فکر کند. کله یورتمه ای که رکسان به طرفش می رفت، شاید روحیه ی دانش آموز مذکور را به خوبی می شناخت. رکسان دید که با یکی از تیغ هایش، یکی از بچه ها را یورتمه برو به سمت خانم پامفری فرستاد.

کله یورتمه ای موردنظر تیغ هایش رو به بیرون بودند. خب، ویولت چگونه آن ها را از بین برده بود؟ دقایقی را در سکوت گذراند. مسلما رکسان نمی توانست با بغل کردن، آن تیغ ها را از بین ببرد. نگاهی به دور و اطرافش انداخت. یوآن تا این لحظه خوب عمل کرده بود، الادورا بیش تر شبیه جوجه تیغی شده بود و به نظرش دانش آموزانی که روی زمین افتاده بودند، می توانستند کودهای خوبی برای درختان اطراف باشند.

انگشتانش را به سمت موجود بی قواره دراز کرد. تیغ های آتش گرفته از چله رها شدند. رکسان بدون معطلی روی زمین پخش شد. تیغ ها از بالای سرش گذشتند و خب، بیچاره کسانی که آن عقب بودند. امیدوار بود در یکی از کلاس های قبلی، فن جا خالی دادن، به خوبی به آن ها آموزش داده شده باشد.

سر رکسان در یک متری پای آن کله یورتمه ای ها بود. همین طور که سرش در خطر له شدگی قرار داشت، به این فکر کرد که پاهای این موجود چقدر شبیه موتورند! خب شما می دانید که پاهای حیوانات، هرچه قدر هم گرد باشند، هیچ وقت، هیچ وقت، شبیه چرخ نخواهند شد ولی خب مجبور بود می فهمید، مجبور!

دستش را بر روی چر..پاهای حیوان گذاشت و انگشتانش را روی سطح بدنش کشید. شاید آن موجدات به هیچ دردی نمی خوردند ولی حداقل به پرورش قوه ی تخیل کمک زیادی می کردند. زیر لب تکرار کرد:
-زینش قشنگه، مدلشم خوبه، نگاه کن روش عکس تیغای آتشین داره!

حیوان آرام شده بود. مسلما خبر نداشت که در حال تشبیه شدن به موتورسیکلت است وگرنه تا به حال رکسان را به لقاالمرلین پیوند داده بود. رکسان کم کم از جایش بلند شد. نوک انگشتانش را روی یکی از تیغ های موجود کشید. تیغ ها تکانی محسوس خوردند و غیب شدند.

رکسان لبخندی زد و سعی کرد بر روی پشت موجود بنشیند. یکی از پاهایش را بلند کرد و همین که پایش به پشت حیوان برخورد کرد، با تیغ های آتشین به درخت پشت سرش میخ شد.

به هرحال می دانید، قوه ی تخیل هم باید تا حدی اجازه فعالیت داشته باشد!


ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!



سلام رکس!

ببین من به عنوان خودت، پستتو خوندم و دیگه لازم نیست از لحاظ املایی و نگارشی و پاراگراف بندی بهت تذکری داده بشه. (از بس که نقد شدی!)

خب، اولین پستت توی خبرگزاری ها بود و به نسبت خوب عمل کردی به نظرم.


این پستت طنز خوبی داشت ولی می تونستی روی سوژه اصلی مانور بیش تری بدی، قسمت هایی که در مورد دزدیده شدن جام بود می تونستی طنز بیش تری به کار ببری.

این که از مسائل ایفای نقش استفاده کردی تو پستات، ایده خوبیه. همیشه از این ایده ها داشته باش!

از شکلکا اسفاده ی مناسبی داری ولی از شکلک همر زیاد استفاده می کنی. یکیم بهتر بود بعد از این جمله این شکلکو میذاشتی:

نقل قول:
- جادوگران و ساحرگان عزیز به پایان اخبار رسیدیم، تا خبر بعدی خداحافظ!


من دیگه نمی تونم بیش تر از این نقد کنم [نقدم زوری میشه مگه؟ ]فقط بیش تر روی لحظه های حساس تکیه کن. بعضی از لحظه ها می تونن بیش تر از این خنده دار بشن.

خوب برو بیرون که دیگه حوصله نقد کردنتو ندارم...


ها؟!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
امتیازات جلسه‌ی اول مامج!


سام‌ جمیعاً!

من قصد دارم یه حرکتی بزنم تو این کلاس، بینم چطوری جواب می‌ده و نتیجه‌ش چی می‌شه.

خب ما خعلی شنیدیم که هدف این ترم هاگ، آموزشه نه رقابت. من از تازه‌وارد ایفای نخش توقع ندارم شخصیتش ساخته و پرداخته و مستحکم باشه. انتظار هم ندارم به شخصیت گمنام و ناشناس ویولت بودلر مسلط باشه. نتیجتاً..

[ دانگ منو می‌کشه، ولی.. ] امتیاز این جلسه کلاً واس همه 30 رد می‌شه.

آمــّــا! ازتون توقع دارم به نقدایی که روی رولاتون می‌نویسم اهمیت بدین و جلسه‌ی بعد، من مجبور نشم تکرار کنم حرفامو. نتیجتاً، جلسه‌ی بعد پاشید بیاید و من کُپی پِیست کنم نقد جلسه‌ی اولو، نه تنها می‌زنم تو سرتون صدای کله‌اژدری یورتمه‌بُرو بدین [ ] بلکه تازه اون موقع‌س که از سی نُمره شروع می‌کنم به کم کردن. تصویر کوچک شده



گریفندور



آلیس لانگ‌باتم [ رکسان ویزلی ]

آلیس، مدت‌ها از وختی که بهت به خاطر همچین رولی تبریک می‌گفتم گذشته. سؤال اولت قوی بود. در سطح معمولی یه آلیس لانگ باتم. خندیدم، راضی بودم ازش.

آمــّــا سؤال دوم که به شکل ناجوانمردانه‌ای از تسلطت روی شخصیت ویولت سوء‌استفاده کردی.

به نظرم می‌تونستی خیلی قوی‌تر بنویسیش. احساس خود ِ من اینه که تمام قدرت و قریحه‌ی طنزنویسی و چشمه‌ی خلاقیتت رو روی قسمت اول سؤال تخلیه کردی و سؤال دوم رو با اون قدرت ِ اولی ننوشتی! خودت قبول داری؟ برای آلیس لانگ باتم این رول خیلی معمولی بود. کجاس اون رماتیسم مغزی ِ مخصوص ِ گریفیا؟!

گیدیون پریوت

هوووم.. پریوت!

اول یه چیزی بگم؟ خیلی رد پای خودم رو توی رولت می‌بینم. شایدم اشتباه می‌کنم. ولی احساسم بهم می‌گه سبکی که به کار بُردی، به سبک من نزدیکه. به قول ِ دوستی اون "فرزانگی ِ ابلهانه‌"ی رولای منو داره! و دقیقاً چیزی که اگر شکلک نداشت، می‌شد به یه رول طنزوجد نزدیک شه. امّا دُز بلاهتش پایینه.

بهت توصیه می‌کنم انیمیشن ببینی. یا فیلم و سریالای طنز. راسّش، روونا منو ببخشه، می‌خوام یاد بدم چطور کاملاً احمقانه، جدی باشی.

حواست به لحن ِ رولت باشه. یه دست نبود. بین ِ نوشتاری و گفتاری دو دو می‌زد. یه جاهایی ضعف علامت‌گذاری داشتی. توصیه‌ی همیشگی‌مون: رولت رو قبل از ارسال یه بار بخون!

و نکته‌ی آخر این که: اسیر وسوسه‌ی شکلک‌ها نشو گیدیون! یه شکلکایی هستن که خعلی بامزه و خفن‌طورن، ولی به اون لحظه نمیان. بعد از تموم شدن رولت، پیش‌نمایش رو بزن و ببین مثلاً فلان دیالوگ به فلان شکلک میاد؟ برای رولای طنز، سعی کن به شکلکای جادوگران مسلط باشی. رمز موفقیت اکثر طنزنویسامون همینه.

یوآن آبرکومبی

یوآن!

پسر! تو محشری! ببین، مصاحبه‌ی مورفین گانت رو در مورد این که چطوری طنز می‌نویسه، خوندی؟ تو دقیقاً همون کاری رو می‌کنی که گانت می‌کنه. کوچکترین جزئیات و حواشی ایفای نقش، دنیای واقعی، دنیای جادویی، شکلک‌ها، شخصیت‌ها و هرچی دم ِ دستت میاد رو بهم ربط می‌دی و رول می‌نویسی. این قدرت توی تو ذاتیه و چیزی نیست که با تمرین و تکرار به دس اومده باشه. تو، دقیقاً مثل مورفین، دقیقاً مثل جیمز، طنزنویس به دنیا اومدی!

و دقیقاً از همین لحن ابلهانه‌ی پستات برداشت می‌کنم که طنزوجدنویس قدرتمندی می‌شی آبرکومبی. قوی‌ترین طنزوجدنویسی که من تا به حال دیدم!

روی شلغم مانور بده. بیشتر در مورد یوآن بهمون بگو. چرا روباه؟ چرا شلغم؟ تکیه‌کلام‌هاش؟ لحن حرف زدنش؟

توصیه‌ی آخر: هیچ تیکه‌ی طنزی رو دوبار ننداز. حتی اگه در حد آپگرید و آپدیت شدن پاها باشه. اینطوری رسماً اعلام می‌کنی که: من اینجا کم آوردم!

تدی لوپین

نقد می‌خوای تواَم؟!

یه چی دلم می‌خواس بت بگم تدی. می‌خواستم بگم تو خیلی بهتر از این هستی و قوی‌تر از این می‌تونی بنویسی، ولی دیدم دقیقاً نقطه قوت ِ تدی و رولاش همینه. این که راحت می‌نویسه. بی خیال می‌نویسه. دنبال بهترین مشقاش نی. فقط دلش می‌خواد خودش و نهایتاً جیمز لذت ببرن از رولاش.

من اینو خعلی دوس دارم! :)

جرج ویزلی

سام جرج.

خــــب.. ما اینجا یه نقد ِ اساسی داریم. اولین مسئله‌ای که مطرحه، ظاهر رولته جرج ویزلی. با این رول مقایسه کن ظاهرش رو. ببین وختی یارو دیالوگ می‌گه، اینطوری می‌نویسیم:

اکبر گفت:
- من امروز اصغرو دیدم.

مثلاً ها.

بعد یه اینتر ِ دیگه و ادامه‌ی رول. ضمناً، رولت همه‌ش دیالوگه پسر! فضاسازی؟ توصیف؟ کمک به هم‌ذات‌پنداری خواننده با محیط؟! چارتا دونه شکلک مثلاً جهت ِ تلطیف محیط؟

غلط تایپی هم داشتی بابای ِ رکسان. قبل از ارسال، حتماً حتماً حتماً رولت رو یک بار بخون!

در حال حاضر، یه سری اشتباهات خیلی عمومی و پیش پا افتاده داری که با یه نگا به همون رول ِ نمونه‌ای که دادم خدمتت، روال می‌شه کارت و می‌رسیم به بخشای بعدی.

امتیاز گروه گریفندور: 45


ریونکلا


-

امتیاز گروه ریونکلا: 0


هافلپاف


باری ادوارد رایان

اول این که هلگا خیرت بده با این اسمی که انتخاب کردی.

دوم!

ببین باری، لحن روایتت خیلی یکنواخت و عادی بود. اصلاً هیجان موقعیت رو به خواننده‌ت منتقل نمی‌کرد. باب شماها با یه گرگینه یه جا گیر افتادین، باس خعلی هرج و مرج و سروصدا بیشتر باشه. باس جوش و خروش بزرگترا واس در رفتن از اونجا خعلی بیشتر بگیره منو. شلوغش کن! آشوب به پا کن! رول ِ نمونه رو ببین. این آشوبیه که من دنبالشم. و بدیهیه که به پا شه! چرا انقد ریلکس و پشت سر هم تعریف می‌کنی؟ چرا احساسی توی رولت نی؟ می‌دونی چی می‌خوام ازت؟

و ضمنا، باری! شخصیت‌پردازی! ازت یه چیز خاص ِ مختص باری ادوارد رایان می‌خوام! یه علاقه‌ی خاص، یه حیوون ِ خاص، یه میوه‌ای که همیشه می‌خوره، یه هله‌هوله‌ای که دوس داره، یه تکیه کلام.. می‌دونی چی می‌گم؟ یه چیزی که تو رو متمایز کنه. یه چیزی که به کمکش بشه توی رول‌های سطح ایفا، برای باری رایان یه نخشی تعیین کرد! نه این که صرفاً دیالوگ‌پُرکُن باشه!

جیرینگ؟

تافتی

عامو! گرگینه صدای "عـــــــــــــــو" نمی‌ده ینی؟

اون تیکه‌ای که لُردک حذف شناسه شد، اول یاح یاح خندیدم، بعد به مصیبت ِ بعدش اندیشیدم و این که چی‌طو همه دهنمون صاف می‌شه، شدم. :))

بعد حالا شرمنده اخلاق ورزشی ارزشی‌ت ها، آما این شخصیت‌پردازی تافی کجاش بود؟!

عجقم؟! ویولت؟! تو مطمئنی داری در مورد ِ همین ویولت حرف می‌زنی؟!

نکته: نکنه توام با هونصدسال سابقه‌ی رول‌نویسی و نقد کردن، منتظر نقد بودی؟! من که می‌دونم اومدی که هافل سهمیه‌ی ارشدشو از دس نده.

امتیاز گروه هافلپاف: 36



اسلیترین


آشا

من قصد دارم برم تغییر شناسه بدم از بس که ویولیت و ویلیوت و ویلون و سیلون خطابم کردی.

ویو.. لِت.. تکرار کُن آشا! ویـ..یُـ.. لِت! ویولت! آباریکلا!

تبهکار رو هم این شکلی می‌نویسن.
سوتی تایپی. قبل از ارسال چی؟ آقربون ِ بچه‌ی چیزفهم!

گفت، اینتر، "-" ، دیالوگ.

نقد. تلگرافی. دلم می‌خواد.

رول. توپ. دس. مریزاد.

مورفین گانت

من تو رو نقدت نمی‌کنم. خعلی اوضاعت خرابه داداش. با یه نقد و دو تا نقد کارت را نمیفته. شوما یه سر برو ویزنگاموت.

امتیاز گروه اسلیترین: 36



ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۸:۵۹:۱۴
ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۹:۰۹:۴۲

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سهمیه مناطق - تکلیف جلسه اول


1. جون ِ سالم به در ببرید! [ 15 امتیاز ]

ملت با دیدن تد ریموس گرخیدند و گریختند و به سر و کله ی خود و دیگران کوبیدند و به یکدیگر و در و دیوار خوردند تا بلکم راه خروج و فراری بیابند اما راهی جز خروجی بید کتک زن باز نبود و لاجرم صدها نفر از دانش آموزان هاگوارتز مثل موقعی که در مدرسه های مشنگی زلزله یا مانورش می آمد ریختند جلوی یه گُله سوراخ و هی همدیگر را کروشیو و سکتوم سمپرا زدند که بتوانند زودتر از دیگری فرار کنند و چه خون ها و تلفاتی که در همین صحنه داده شد و اکثرشان هم محفلی بودند چون غیر از اکسپلیارموس وردی بلد نبودند و اینجا هم دیگر خبری از رولینگ نبود که آواداها برگشت بخورد و عشق به دادشان برسد. اینجا هر کی وردش پرزورتر بود برنده بود!

خلاصه که یک خروجی کوچک بیشتر نبود و هزاران دانش آموز مشتاق رهایی و اوضاع به شدت یادآور کنکورهای دهه هفتاد بود. از آن ور هم تد ریموس مراحل تبدیلش را کامل کرده بود و می پرید و یکی یکی بچه های بی گناه را گاز می گرفت و بعد از هر گاز قربانی جیغ می کشید و بعدش تبدیل به گرگینه می شد و او هم در کنار تد ریموس به گاز گرفتن ملت می پرداخت و این ویروس به طور تصاعدی گسترش می یافت تا اینکه اکثریت ملت را گرگینه ها تشکیل دادند و بقیه هم یا فرار کردند یا زیر دست و پا له شدند یا سکتوم سمپرا شدند و فقط مورفین ماند و لشکری انبوه از گرگینه هایی که او را دوره کرده بودند و آب از لب و لوچه شان می چکید. مورفین که دید اوضاع اینجور است یک کپسول قرمز مورفینوس انداخت بالا. گرگینه ها هم نامردی نکردند و همه با هم ریختند روی مورفینوس. مورفینوس هم یک حرکتی زد که همه ی گرگینه ها اینجوری:

تصویر کوچک شده


به اطراف پرت شدند و بعدش که مورفینوس دید حریف آن همه گرگینه نمی شود گفت: لامشبا! چن نفر به یه نفر؟! و مجبور شد یک حرکت اینجوری:

تصویر کوچک شده


بزند که باعث شد برود به فضا و بعدهای زمان و مکان را درنوردد و قوانین فیزیک نیوتونی و اینشتینی و کوانتوم را در هم شکند و در تالار اسلیترین ظاهر شود و در گوشه ای عزلت گزیند و خرقه ی تیم خرس های تنبلش را بر سر کشد تا فول شارژ شود برای کلاس بعدی.

2. سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته شاگرداش آورد بنویسید. [ 15 امتیاز ]

ویولت توی دفتر دانگ نشسته بود و در حالیکه یک گوشی (از آن هایی که پروفسور اسپراوت موقع بیرون کشیدن مهرگیاه ها به ملت داده بود.) روی گوش هایش داشت به اطراف نگاه می کرد و اینجوری: سوت می زد.
دانگ هم در حالیکه به ویولت خیره شده و اینجوری: روی میزش ضرب گرفته بود از گوشی مشابهی استفاده می کرد.

و آقا یعنی دور و برشان پر بود از جغدهایی که اینجوری: و از توی در و دیوار و پنجره و دودکش و چاه و تهویه و همه ی سوراخ سنبه های اتاق با نامه هایی این شکلی: می ریختند توی دفتر. شما اینجور بگیر که انگار دامبل برای دعوت کله زخمی به هاگوارتز دارد جغد می فرستد! یعنی اینقد زیاد! و خب چون هیچکس نامه ها را باز نمی کرد با صدایی 10 برابر می ترکیدند و اغلب، جغدهای حامل نامه را هم می ترکاندند و خلاصه کاغذ پاره و خون و پر و دل و روده و جنازه ی نیمه هضم شده ی موش و مارمولک و چرک خیارک غده دار بود که روی سر و صورت دانگ و ویولت می ریخت.

دانگ به سبک تام ماروولو ریدل چوبدستیش را در هوا تکان داد و نوشت: چه توضیحی داری بودلر؟

ویولت هم به همان سبک نوشت: داوش! بچه نباس سوسول بار بیاد که! باس این مسائلو ببینه مرد بار بیاد! آره باو!

دانگ اعصابش به هم ریخت و نوشت: چی میگی واسه خودت؟ نمی بینی اوضاع رو؟ من جواب این والدینو چی بدم؟ الاناست که سر و کله ی لوسیوس و هیئت امنای هاگوارتز پیدا بشه. من چی باید بهشون بگم؟ چی دارم که بگم؟ من نمی دونم چرا در مورد کرم های فلوبر تدریس نمی کنی؟ من تا کی باید پاسخگوی...

دانگ همینجور برای خودش می نوشت و می نوشت غافل از آنکه ویولت مدتیست دفتر را ترک کرده و غافل از آنکه چرک های خیارک غده داری که روی سر و صورتش ریخته و ابتدا او را شبیه لرد سیاه کرده بودند حالا باعث شباهتش به ایوان روزیه شده اند!

بالاخره استخوان های دانگ هم در میان امواج چرک های خیارک غده دار که حالا دفتر را پر کرده بودند ذوب شد و گازهای متصاعد از چرک ها به خاطر ته سیگاری که فیلچ بیرون دفتر انداخت منفجر شد که در اثر این انفجار، برج مدیریت به طور کامل تخریب شد و طی آن 584 نفر از دانش آموزان و دبیران و فیلچان به میرتلان و بینزان و سایر اشباح هاگوارتز اضافه شدند و مدرسه به مدت 4 سال تعطیل شد.

این اتفاق که در تاریخ هاگوارتز به رسوایی فلچر گیت مشهور شد، حادثه ی باز شدن حفره ی اسرار در سال های گذشته (معروف به ریدل گیت) را نیز تحت تاثیر قرار داده و به عنوان وحشتناک ترین دوره مدیریت در تاریخ هاگوارتز شناخته شد. آنقدر که حتی به جای عکس دانگ یک قاب خالی کنار عکس مدیران سابق هاگوارتز چسباندند و یک سال بعد همان را هم برداشتند که دیگر اسمی از این مدیر منفور و نالایق باقی نماند.

ویولت بودلر نیز بعد از این حادثه به رومانی رفت و با چارلی شاخدم به پرورش انواع اژدها پرداخت و هرگز نامی از وی به عنوان مقصر اصلی رسوایی فلچر گیت در تاریخ ثبت نشد.

پیوست:



jpg  morfinus01.jpg (34.48 KB)
27009_53ce74adcbf68.jpg 300X210 px

jpg  morfinus02.jpg (28.09 KB)
27009_53ce74e216453.jpg 292X300 px


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۸:۱۹:۰۴


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۱ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
از چه گویم که جز شادی چیزی نیست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
حالا که قبوله من مشخمو اوردم شرمنده دیر شد
همان گونه که کودکان از دست تدی گرگه در میرفتند ویزلی سال اولی هم پابه فرار گذاشته بود و مانند جت در میرفت تا این که...
-جمش کنید بابا راوی: چرا؟؟؟؟
-درس دیالوگ بگو بچه
راوی:بله درسته از اول

خوب همون جوری که کلاس موضوعش گرگینه بود و تدی گرگه هم افتاده بود دنبال بچه ها جورج هم پا به فرار گذاشته بود.
جورج:الفراااااااااااااااار خسته شدم بس کنید.
وایولت:در رو بچه ،داد نزن .
جورج:من میجنگم.
وایولت:میخورتت یه جوری در رو من رفتم.
جورج:همچینک بی راه نمیگه ها آآآآآآآآآآخ.
جورج که همینجوری داش میدویید و گرگ هم پشتش، پنجولای گرگه چوبارو از رو زمین میکند دو پرت میکرد. که به همه حداقل یکیش به همه خورد.
نویل:میشه ساکت شی دارم به اتود فک میکنم و در میرم خیلی کار سختی هست مبیفهمی؟
جورج:برو بابا دلت خوشه، با مذاکره حلش میکنم.
صب کن تد آروم باش بیخیال قصه و قانون باش بعضی مشکلات توی تو هس که کنار میام من با اوناش.
تد:خوب بگو عووووووووووووو.
جورج:تدی.
تد:هان؟
جورج:گرگینه جونم.
تد:چیه؟
جورج:مو خوشگله.
تد:میگی یا بترکونمت؟
جورج: باش جوش نیار،بزا من برم، بامن کاری نداشته باش، من تو موهام سم دارم ،سمل ویزی، اگه منو بخوری کهیر میزنی.
تد:چرا باید اینکارو بکنم؟
جورج:آخه چون که بهت زیر میزی میدم.
تد:جون من چی میدی حالا.
جورج:یه پک کامل از مغازه.
تد:نچ.
جورج:باشه ولی اونجارو نیگا یه گرگ دیگه.
تد:کو کجاست.
جورج:اونجا پشتت نیگا چه خوشگله.
تد که همین جوری داش نیگا میکرد جورج گفت:به طرف در خروجی.
تد:نامرد پس بقیه کوشن؟
جورج:فرار کردن گرگ بوووووووووووغ.
تد:بگیرمت میکشمت جورج.
جورج:میتونی بگیر.
خلاصه این جورج قصه من پابه فرار گذاشت. جورج بدو تد بدو، جورج که کوچیک بود راحت تر از تونل گذشت تا گرگ گنده و اون رفت بیرون، ولی تد گرفتار بید کتک زن افتاد.
مقش دیوم:
آلیس:بچه ها.
بچه ها:جانم؟
آلیس:های پرو نشین ها ما ماهیتابه کبودتون میکنم.
باید به والی یه درس خوب بدیم.
گیدیون:بریم به دانگ بگیم.
جورج:رفتم گفت به من چه.
ویکتور:پس چه باید کرد از کی شکایت کرد از این شانسی که مارو مشایعت کرد.
نویل:شاعر نشو بینیم بابا.
آلیس:ها فهمستم بیاین جلو بهتون بگم...
اندکی بعد در دفتر وایولت بودلر...
تق تق تق
در با قیژ قیژی باز شد و وایولت از دیدن کسی که دید تعجب کرد و او کالین بود.
وایولت:کالین اینجا چی کا میکنی؟
کالین:یه کسی اومد با شما کار داشت، گفت بگم اسمش کنت نمدونم چی لاف بود، یه ابرو یه سره هم داش، گف با بچه ها درس رفتار کن وگرنه مانی پانی سانی لانی چمدونم اینو میکشه،میشناسیش؟
وایولت که داشت میمرد از ترس با همه خوش رفتار شد




ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۶:۵۵:۰۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

موی قرمز را به خاطر بسپار
ویزلی هرگز نمی خشکد


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
* تدريس يك روز زودتر از زمان مقرر انجام ميگيرد.
** تكاليف ارسال شده تا نيمه شب روز سه شنبه مورد قبول هستند.

-____________________________-


جلسه دوم


آيا تا به حال به زير شلواري كسي در يك موقعيت بحراني آويزان شده‌ايد؟

ببينيد؛ واقعيت اين است: براي آويزان به هر چيزي در يك وضعيت قرمز؛ اول بايد از دوام و استحكام آن مطمئن باشيد. باور كنيد يا نه؛ زير شلواري ها؛ حتي از نوع مامان دوز و حتي به رنگ بنفش ِ خال‌خال پشمي - قوه‌ي تخيل نداريد؟! بنفش خال خال پشمي را هم من بايد برايتان توصيف كنم؟!- و حتي.. بهتر است بگويم " به خصوص" نوع باستاني ِ آن؛ دوام چنداني ندارند. نتيجتاً؛ وقتي 30 دانش‌آموز همزمان آويزان زير شلواري مرلين شوند.. مي‌دانيد.. عفت و عصمت و يك عمر پاكدامني مرلين.. خب! اين روزها آدم به زير شلواري خودش هم نمي‌تواند اعتماد كند!
-________-


- اينا ديگه چه كوفتين؟!

يك جاهايي در زندگي؛ شما از شدت استيصال موهاي خود را مي‌كنيد. از يك نقطه‌اي به بعد؛ فقط در سكوت به افق خيره مي‌شويد و بعد؛ اگر به مرحله‌ي رد دادن برسيد.. لب پايينتان را مي‌دهيد جلو؛ با انگشت اشاره‌تان به آن ضربه مي‌زنيد و صدايي شبيه "بووبوودي.. بووبوودي..بووبوودي.." در مي‌آوريد از خودتان. شاگردان ويولت بودلر چيزي بودند بين نقطه‌ي دوم و سوم و خود ِ ويولت؛ طبعاً مدت ها بود كه نقطه‌ي سوم را رد كرده و در افق محو شده بود.

- كله اژدري هاي يورتمه بُرو!

با دست‌هايي در جيب؛ خوش‌خلق از جلسه‌ي موفقيت آميزش با دانگ و موافقيت ضمني او با روش‌هاي تدريسش [ "به درك!! هر غلطي مي‌خواي بكن!! روانيم كردي!!" و استراتژي هميشه برنده‌ي ويولت در مستهلك كردن اعصاب طرف مقابل ] جواب مري كاترمول مات و مبهوت را داد و آنگاه؛ دوري مانند طوفاني از بلا؛ نازل شد:
- من اعتراض دارم! هيچ جاي كتـ.. زندگي‌نامه‌ي هري پاتر اسم اين موجودات نيومده!

ويولت نيشخندي زد:
- عــــِــع! يو لاست! وزير سابق وختي شاهد فرار لردك و زنگوله از توي وزارتخونه نازنينش بود؛ گفتش: «به حق كله اژدري هاي يورتمه برو!» اگه درست يادم باشه البته.

نقطه‌ي سوم كذايي خاطرتان هست؟ دانش‌آموزان چهارنعل به آن سمت مي‌شتافتند.

ويولت چرخي به دور موجوداتي بي نهايت زشت؛ شبيه به دايناسورهاي پرنده‌ي جوجه تيغي‌مانند زد. به سمت يكي از آنها رفت و آغوشش را گشود. در ميان نفس‌هاي بند آمده‌ي دانش‌آموزان و اين اميدواري كم‌رنگ كه "الان مي‌خوردش!"؛ موجود رعب‌آور ناگهان مانند توله‌سنگي دست‌آموز سرش را پايين آورد؛ تيغ‌هايش در هوا محو شدند و اجازه داد دستان ويولت به دور پوزه‌ي مخوفش حلقه شوند.

- خب حداقل آتيشمون نمي‌زنن!
يوآن سعي كرد اميدوار باشد.

- اوه چرا. تيغ‌هايي كه كعنهو جوجه‌تيغي پرت مي‌كنن؛ تو هوا آتيش مي‌گيره.
يوآن تصميم گرفت براي هيچ چيزي سعي نكند.

معلم ِ ديوا.. روا.. خل و.. هممم.. غيرعادي!شان به سمت آنها برگشت:
- اين مامانيا كه مي‌بينين؛ اگه باهاتون دوس شن؛ لات ترين و با مرام ترين رفقاي دنيان. يادتونه به هيپوگريفا باس احترام مي‌ذاشتين؟ خب؛ به اينا باس نشون بدين دوسشون دارين و واقعيت اينه: چيزي ني تو دنيا كه باز كردن در قلبتون به روش؛ تسليمتون نشه.

زير چانه‌ي كله اژدري را خاراند:
- خلاصع.. اين شوما و اين كله اژدري هاي يورتمه برو. وختي برگشتم؛ يكي يه رفيق كله اژدري داشته باشين.

سوت زنان به سمت جنگل ممنوع حركت كرد كه گيديون پشت سرش داد زد:
- آخه چطوري؟!

بدون اين كه برگردد؛ جواب داد:
- هركي روش خودشو واس دوس داشتن داره!

نگاه سي دانش آموز همزمان به سمت كله اژدري ها برگشت.
و بعد..
يك هم‌آوايي ناخودآگاه:
- يا زير شلواري مامان دوز مرلين!

اوه.. عزيزانم! شما بايد با دقت تدريس پروفسور بودلر را مي‌خوانديد..!
-_____________________-


شرح تكاليف!


اينو ديدين؟ بهش ميگن طنزوجد. موقعيت طنز؛ ذات نوشته طنز؛ توصيف ها طنز؛ اما ظاهرش؛ لحنش؛ روايتش؛ همه و همه جدي. به عبارتي؛ يك روح طنز در يك كالبد جدي!

اين جلسه قراره يه سبك جديد رو امتحان كنيم. يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز] موفقيت يا شكست شما اصلاً مهم نيست. من فقط برام دو تا مسئله مهمه:
1. آشنايي و امتحان كردن رول طنزوجد.
2. شخصيت پردازي. [هركي روش خودشو واسه دوس داشتن داره! ]


و امّــــا.. ده امتياز باقي مونده!

ميدونم يه كار جديده ولي وحشت نكنيد؛ اصلاً كار سختي نيست:
ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

كوتاهي و بلندي نقد برام بي اهميته. اين كه اشتباه باشه نقدتون يا درست هم برام اهميتي نداره. ميتونين از تاپيك هاي نقد سرتاسر ايفا كمك بگيريد.

چيزي كه برام مهمه؛ سر و كلّه زدنتون خعلي ريزبينانه و دقيق؛ به عنوان يه منتقد سوم شخص با روليه كه خودتون نوشتيد. برام مهمه كه ياد بگيريد واقع‌بينانه؛ رول خودتون رو ارزيابي كنيد. ازتون نقد حرفه‌اي و هواار كيلومتري نميخوام. يه چيز ساده و جمع و جور!

ايفاي نقش فقط نويسنده نمي‌خواد..

ناظر و منتقد هم مي‌خواد..! :)

موفق باشيد!


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۴:۲۲:۱۹
ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۴:۳۳:۲۹

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
** گرگ گنده گریف که خرس گنده شد **


المشخ الاول:

- پناه بگیرین!‌

با فریاد ویولت، صدای سوت بلند طلسمی از این سر اتاق بلند شد که وقتی به اون سر داشت می‌رسید دیوار صوتی رو شکست و تخت قدیمی گوشه‌ی اتاق رو که قدیما ریموس و بعدنا تد ریموس روش میخوابید منفجر کرد!‌

- وای ددم وای.. کفش جدید آدیداسم..
- تو ناراحتی که کفش نداری... یکی رو دیدم که پا نداره! برو از خدا بترس یا مرلین یا هر چی که بهش معتقدی.

اوون یه لحظه هاج و واج به جیمز نگاه کرد که اینو گفت و گیدیون جانباز رو از زیر آوار کشید بیرون و انداخت رو شونه‌اش و تو افق محو شد. اوون هم خودشو جم کرد و اون یکی کفششم در آورد تا نشون بده اصلا به مادیات اهمیت نمیده و آماده‌ی رفتن شد که...

- راه خرعووووج کدوعوووعووووم وره؟
- توووتووووو توووووو.......
- ممممممممممممنننن..... خوعوعو چیه؟
- ببین منو.. چه لاغرم.. چه پوست و استخونم... چه رنگم زرده..
- خعععب؟
- خب منو نخور!

تدی سرشو خم کرد و با کنجکاوی چند لحظه‌ای اوون رو تماشا کرد. این بچه چرا اعصاب نداشت؟ چرا باید اونو بخوره؟ اونم تو این شرایط؟‌ مگه قحطی اومده؟ اما اگه راه خروجو بلد بود شاید میتونست با این تهدید فرار کنه.

- باعووووووشه نمیخوعوووورمت ولی شرط داره!
- نوکترم هستم... جون بخواه.. نه..نه .. نخواه. غلط کردم... بگو چیکار کنم؟
- کمکم کن از اینجاعووو برم بیرعوووووعوون.

این دفعه اوون با کنجکاوی به این توله گرگ که چند جا از پشماش به خاطر آتیش بازی در جریان گز گرفته بود، خیره شد.

- تو چرا میخوای بری بیرون؟

تا حالا گرگ چهارزانو دیده‌اید؟ خب مهم نیست که ندیدید ولی اوون در اون لحظه دید که تدی چهارزانو نشست و غمباد گرفت که...

- من آخه سهمیه خرس گنده‌ی گریفم!‌
- تو چه حرف زدنت درست شد.. عهه.. ولش کن... خب چه ربطی داره؟
- خب باید مشقو درست بنویسم... باید زنده بمونم و از زیر بیدن کتک‌زن در بیام تا نمره کامل بگیرم و واسه گریف افتخار و اینا بیارم!
- هوووومممم....
- هوووممممم.... تصویر کوچک شده


بهر حال نفع تدی در این بود که بتونه زنده از زیر بید کتک زن خارج بشه و امتیازشو بگیره و نفع اوون در این بود که هیولای ترسناک شیون آوارگان رو کنار خودش داشته باشه تا هم بقیه زهره ترک بشن، هم بقیه به خفانیت ( از خفن بودن میاد) اوون ایمان بیارن و هم خودش بدون خطر گازگرفتگی زنده بمونه.

و به این ترتیب مشخ اول با پخش موزیک حماسی به پایان رسید!

المشخ الدیوم:

- دوشیزه‌ی محترمه‌ی مکرمه‌ی ترشی انداخته‌ی فلک‌زده... آیا بنده وکیلم؟
- عروس رفته قاصدک بچینه!
- برای بار دوم... دوشیزه ی فلان و بهمان و اینا... آیا بنده وکیلم؟
- عروس رفته گلاب به روتون!
- برای بار سوم و بار آخر میپرسم... اگه بازم ما رو بپیچونی مجبورماز روشای دیگه استفاه کنم... دوشیزه ویولت بودلر... بگو بله و قال قضیه رو بکن!

ویولت از پشت تور سفیدش به شاهدای عقدش نگاه کرد:
- خب شوخی خوبی بود... خندیدیم... هاهاهاها... میشه بی خیال شین بریم سر خونه زندگیمون؟

شاهدین: :no:

- :no: ینی نمیشه بی خیال شین یا :no: ینی شوخی نبود؟‌

شاهدین: :no:

- ها اوره‌کا... اوره‌کا ینی میتونم به جای بعله بگم نه؟‌

شاهدین:

- خو چیه چرا اینجوری نگاه می‌کنین... با شونصد من شینیون نمیتونم ربان اختراعمو به کله‌ام ببندم... هر کی یه نقطه ضعفی داره خو!

- ویولت هر چی لفتش بدی، سخت‌تر میشه... بعله رو بگو..قال قضیه رو بکن.

- اووووووولاااااااااف!

ویولت که تا این لحظه از پشت توری درست نمی‌تونست دامادو ببینه، تا صداشو شنید همچی برق سه فاز پروند و از جاش شصت متر پرید. بعد تازه شاهدا رو شناسایی کرد... چهارتا از شاگردای گل و بلبل کلاس موجودات جادوی اونجا چماق به دست ایستاده بودن. تدی و جیمز هم بالا سرش قند می‌سابیدن!

- تو هم بروتوس؟

تدی همینطور قند به دست شونه‌شو بالا انداخت و گفت:

- ریشه‌ی همه مشکلات همین تجرد بیخوده! خواستگار به این خوبی داری، هی بپیچونش... هی بپیچونش... اگه از اول زنش شده بودی، دیگه لازم نبود معلم کلاس بشی که همون جلسه اول ۵ تا کشته و ده تا زخمی داده.

-مگه من گرگم؟ مگه من کشتمشون؟

- تو .. منم ..کشتی.. ویولت!

اینجا موسیقی ملایم خیلی غمگین..از اینا که رو کارتون تو ایام عزاداری پخش میکنن، توسط دی‌.جی. مجلس پلی میشه. ویولت که اشک تو دماغش دلمه زده بود از لای شینیونش چوبدستیشو میکشه بیرون و در یک لحظه نیمبوس دو هزار و ایناشو ظاهر میکنه و جلو چشم همه میپره روش و در حالی که اوج میگیره، بالای سر همه یه دور میچرخه و "اگه منو میتونی بگیر" گویان از کادر خارج میشه.

این بود مشخ دوم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین



(سوال اول)

یکی بود یکی نبود. غیر از مرلین و مورگانا و سالازار و گودریک و روونا و هلگا و ... کس دیگه ای نبود.

روزی، ویلیوت برای پیدا کردن روزی، بدو بدو رفته و معلم شد. غافل از اینکه حقوق دبیری بیش از حد پایینه و بر خلاف مدارس مشنگی هفته ای دو روز تعطیلی نداره. تازشم تابستونا هم باید بیاد یا کلاس های فوق العاده بذاره یا با شهریوری ها سر و کله یزنه.

این ویلیوت که در پی پیدا کردن موضوعی برای تدریس جلسه ی اول بود یوهویی یه آفتاب پرست کوچولو موچولو رو میبینه.

میگه آشا کوچولو؟ کوچول موچولو؟ میای با هم بازی کنیم؟

- نه که نمیام.

- چرا نمیای؟

- واسه اینکه من سیاهم. پیش همه یه طبهکارم. اما تو چی؟ روی سفید، قلب تمییز، روبان بنفش! واه و واه و واه!

ویلیوت دلخور شده بود. چون در ذهنش یه همچین تصویری از آشا داشت و میخواست اون جوری درستش کنه.
در دل میگه من یه روز تو رو برمیدارم میندازم تو آکواریوم با دیواره های رنگین کمونی. بشی دوست مارمولکم. بیبین من کی بهت گفتم. و کنان از آشا دور شد.

ویلیوت که همچنان در پی پیدا کردن موضوعی برای تدریس بود. تدی رو میبینه که موهای فیروزه ایش رو پریشون و واسه ویکی دلبری میکرد.
جلو رفته و در گوشش یه چیزایی گفته بود. حالا ویلیوت صرّه ی زهر هلاهل، برای آشا را در دست داشت. تصمیم داشت با یه تیر دو نشون بزند.


روز تدریس – هنگام تبدیل شدن تد

آشا که ترس در چشمانش موج میزد سعی کرد لبخندی بزند و گفت: آهای تدی ملوسم ... میخوام تو رو ببوسم ... مامانم نمیذاره ... میگه تدی مو داره .... تدی بیا بازی کنیم .... تا مامانو راضی کنیم .... حالا با هم ... تدی بیا بازی کنیم تا مامانو راضی کنیم!

تمام دانش آموزان در پی راهی برای فرار بودن و از سر و کول یکدیگر بالا میرفتن. جیغ میزدن و بدتر از تدی گاز میگرفتن و چنگ مینداختن.

تد لبخند زنان به آشا نزدیک میشد و آشا شعر خوانان و ترسان و لرزان، عقب عقب راه میرفت. همین طوری که میرفت از پشت به کسی بر خورد کرد.
مهم نبود چه کسی پشتش بود. همون جوری یقشو گرفت و پرتش کرد جلوی تدی.
به یاد آورد که بچه بود، وقتی میترسید خواهرش جلوی در میخوابوندش و میگفت تو جلو در بخواب، هر وقت آقا گرگه اومد، اول تو رو بخوره. تا تو رو بخوره من فرار میکنم. شاید تد اون بخت برگشته رو میخورد و آشا فرصت فرار کردن به دست می آورد.
ولی نه! انگار بخت به اون روی آورده بود. تد حتی یه نیم نگاهی بهش ننداخت. مستقیم و آروم آروم، آهسته به سمت آشا میومد.
از طرف دیگه ویلیوت گم شده بود و معلوم نیست کجا رفته بود ( رجوع شود به سوال بعدی) آشا نشست رو زمین و زانوهایش رو بغل کرد. لول شد و گردالی! بعد رنگ صورتی به خود گرفت. با یویوی صورتی جیمز مو نمیزد.
چهره ی تد در هم رفت و یه نمه تعجب و سر در گمی به خودش گرفت. در کنار جیغ و دادهایی که دانش آموزان میکشیدند و با وجود در از دیوار بالا میرفتن و زیر تخت قایم میشدند، جیغی منحصر بفرد و متفاوت به گوش رسید.

- یویویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم ... دوریش برایم مشکله ... کاشکی اونو میبستم.

تد که فکر میکرد آشا رو گم کرده، با بی میلی با سر اشاره ای به شی صورتی رنگ روی زمین کرد و یه عوعوی از روی ناراحتی کشید و دور شد.
جیمز دم یویو رو گرفته و به در و دیوار و سر و صورت مردم کوبانان، از آنجا دور شد.


(سوال دوم)

آمّا ولیوت! ... ویلیوت وقتی دید دانش آموزان سال اولی ای که خودشونو به در و دیوار میکوبیدند و جیغ کشان و فریاد زنان مامانشون رو فرامیخونن، سعی داشت کمی آرومشون کنه.
گفتیم که پی روزی و اینا بود و نمیخواست کارشو از دست بده.
یکی از ممد ویزلی ها که فرزند شهید ( در دفاع مقدس هاگورتز شهید شده بود پدرش) چون سهمیه هم داشت احساس کرد باید خودی نشان بدهد، بدو بدو رفت پیش مامانش و یه چیزایی بهش گفت که الکی هم شده بیارتش مدرسه.

مادرشم چادرشو سر کرد و یه چندتا بچه ی شهید تازه به دنیا اومدش رو (!) زیر بغل زد و به سمت دفتر مدیریت مدرسه رفت.
سینیور فلچر ذره بین به دست داشت یه انگشتر رو روی میزش بررسی میکرد. مادر همون طور که چادر رو دور کمرش گره زده بود و یه بچه هم زیر بغلش داشت با یه لقد محکم و گـــــــــــــــــوداخ گویان در دفتر رو باز کرد:

- خدا مرگم بده! بچم میاد اینجا درس یاد بگیره شما اینجوری باهاش برخورد میکنین؟ این چه مدیریته؟ این چه تدریسه؟ این چه سیستم آموزشیه؟

دانگ که برای لحظه ای سرش را بالا آورده بود و با بی میلی به اونم خانم متشخص نگاه میکرد، گفت:

- اینجا همه چی درهمه! ... برو خود معلم رو پیدا کن باهاش صحبت کن. ما تو تدریس دبیرامون دخالت نمیکنیم.

سپس دوباره سرش رو پایین انداخت و به انگشتر روی میزش خیره شد.

مادر هم که در به در دنبال ویلیوت میگشت با فرزندش پا به شیون آوارگان گذاشت و از گیسوان ویلیوت گرفت و اونو بیرون کشید.

ویلیوت که رنگ بر رخسار نداشت، گیج و مبهوت پرسید: شما؟

- من گاوم!

- جانم؟

- من گاوم!

- یعنی چی؟

- اگه بچم گوساله باشه، منم میشم گاو!

- کی به بچتون گفته گوساله؟

- تو نگفتی؟

- نچ!

مادر:

ویلیوت:

ممد ویزلی:

سپس مادر دمپایی ابری خود را از پا دراورده و جیغ کشان از این سر شیون آوارگان تا ناگراوآ نویش دنبالش کرد:

- به من دورخ میگی؟ میخوای آبروی منو ببری؟ نیگا منو مجبور میکنی چیکارا بکنم؟ خجالت نمیکشی؟ الان استخونای پدرت توی قبر میلرزه که فرزندی مثل تو داره! مـــــمــــد! جز جیگر بگیری مـــــــــــمــــــد !


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۲:۵۴:۵۲
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۷:۴۰:۵۰

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
موقشنگ ِ هافلپاف



1. جون ِ سالم به در ببرید! [ 15 امتیاز ]

- نفــــس‌کش!

عربده‌ی تافی سایتو میبره بالا و عمامه‌ی کوییرلو جابه‌جا میکنه. کوییرل از شدت عصبانیت پا میشه بره شناسه‌ی تافیو ببنده که نوبت به تدی میرسه:
- غـــــــــــــررر! (صدای گرگینه مثلن! )

بقیه‌ی بچه‌ها هم مثل سایر نوگلان عرصه‌ی علم و دانش ترجیح میدن خودشونو به خطر نندازن و یه جایی قایم بشن، اما اساسن ویولت خعلی پلیدتر از این حرفا بود و وسط تکلیفش نمیشد جایی قایم شد! تافی نوگلان عرصه‌ی علم و دانش رو پشت خودش قایم میکنه و محض به بازی گرفتن شخصیت کوییرل دوباره فریاد میشکه:
- نفس‌کـــــــــــــش!

تدی دیگه عصبی میشه و میپره روی تافی و گلوی تافیو میبره، اما چون تافی باید نجات پیدا کنه توسط نویسنده زنده میمونه. به این میگن حفره در پی‌رنگ!

تدی متعجب میشه و شروع میکنه به خوردن کلیه و جگر تافی... ایییی...

نوگلان عرصه‌ی علم و دانش:

البته کار نوگلان از شکلک بالا هم گذشته، همه در هم محو شدن و از ترس چسبیدن به هم و دیگه اجازه بدین بیشتر از چسبیدن نریم جلو!

تدی در کمال آرامش به بلعیدن و نوشیدن و خوردن ادامه میده و به این درک میرسه که رستورانی بهتر از شیکم تافی وجود نداره. تافی که میبینه داره از دست میره به این نتیجه میرسه که چاره‌ای جز استفاده از حربه‌ و تکنیک همیشگیش نداره:
- نفـــس‌کــــش!

تدی جا میخوره و از شدت صوت تافی پرت میشه عقب. کوییرل با دوماغ روی منوی مدیریتش فرود میاد و لردولدمورت طی این اشتباه حذف شناسه میشه! تافی که نه گلو داره و نه روده و نه دل به همت نویسنده ( همـــر!) از جا بلند میشه و به سمت تدی حمله میکنه:
- منو میخـــــوری؟ میـــخورمــــت!

نوگلان عرصه‌ی علم و دانش چشاشونو میبندن و پوشکا رو از جیب رداشون میکشن بیرون. تافی میپره روی تدی و با یه لگد به زیر شکم تدی اونو گیج میکنه...

نوگلان: مگه ضربه به شیکم بخوره گرگینه گیج میشه؟

تافی آه میکشه و میفهمه نوگلان چیزی از آناتومی گرگینه‌ها نمیدونن و واقعاً معلوم نیس ای ویولت چی درس داده اصن! تافی بعد از اینکه تدیو گیج میکنه یه مشت میزنه تو سرشو میپره رو تنشو با زور و زحمت بالا میره و میرسه به دریچه‌ی زیر بید کتک‌زن.

- آخیش!

تافی که خودشو کشونده بیرون، در بی‌اعتنایی مطلق به نوگلان که با تدی توی شیون آوارگان تنها موندن با یه لبخند به افق نیگا میکنه.

- پس بالاخره اومدی!

تافی برمیگرده و سمت چپشو نیگا میکنه. پروف کوییرل با منوی مدیریتش جلوش قدم علم کرده و با برق شیطانی چشاش نیگاش میکنه...

2. سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته شاگرداش آورد بنویسید. [ 15 امتیاز ]

دس‌کج به ویولت نیگا میکنه که سرشو انداخته پایین. دفتر مدیریت خفه ‌ست و سراسر عصبیت!

- آخه تو معلمی ویولت؟ تمام نوگلان عرصه‌ی علم و دانش شهید شدن! تافی هم که از اساتید برجسته‌ی ما بود توسط کوییرل به جزایر بالاک تبعید شد. چی بگم بت؟

ویولت سرشو میاره بالا.

- پایین! پایین!

ویولت سرشو میندازه پایین!

- بالا!

ویولت سرشو...

راوی: دِ بسه نویسنده‌‌ی اشتر! چیز دیگه بلد نیستی بنویسی؟

جماعت پشت صحنه: خخخخخ!

- ویولت! الآن ازین دفتر میرم بیرون داوش، به جای من یه هیپوگریف وحشی مجاری میاد تو و بلایی که سر بچه‌ها آوردیو رو خودت تکرار میکنه! افتاد داوش؟

ویولت حرفی نمیزنه و دیگه سرشم نه پایین میگیره نه بالا. دس‌کج میره طرف در و با یه لبخند ِ براومده از غرور ِ به دست‌اومده از کاردانی ِ خودش ( نویسنده: اوووف!) در ِ دفترو باز میکنه...

درجا در از جا در میاد( ) و دس‌کج زیر یورتمه‌ی هیپوگریف له میشه و هیپوگریف دو تا جفتک هم روونه‌ی فک ِ دس‌کج میکنه و به شکلی رمانتیک میره طرف ِ ویولت و صورتشو میماله به صورت ویولت.

- اوووخ... عجــقم! هیپوی نازنینم، از آخرین‌باری که دیدمت چقد بزرگ‌تر شدی تو... ... مجاریا همیشه نژادشون بهتره.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۱:۲۲
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
جون سالم بدر ببرید!

هوای مسکون در حیاط هاگوارتز، بسیار ناز و خوشگل و مخصوص رولنویسی نشون میداد و نسیم آروم و جیگرناکی می وزید و علاوه بر اون، هیچ موجود ژانگولرگونه و لولوخرخره ای در اون حوالی نمی پلکید و در کل اوضاع بسامان و جوانمردانه بود.

بـــــــــــــــــــــــــات...

ساختمان نعره ی زلزله زدگان!

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- ویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- تیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
- حــــــالا مـــــن تــــــــو این هاگـــیـــر واگیـــــر مصــــــــرع چــــــهارم از کـــجا گیـــر بــــــیارم؟؟!

گرگ بد گنده که تا چند دقیقه پیش حالت نیمه منشوری به خودش گرفته بود، حالا بصورت فول و کاملا منشوری عوعوکنان می زوزید و هر نوگلی رو که سر راهش سبز میشد، با زوزه های باندخراشش به دست نیروی بی جبهه و البته فانتزی "شلوار خراب کن" می سپرد و خلاصه ریشه ی تازه رشد کرده ــش رو از جا می کند!

برخلاف اکثریت عموم، گیدیون گوشه ای کز کرده، زانوی غم بغل گرفته بود و با سوز هرچه تمام تر سیم های گیتار آکوستیک نازنین ــش رو به لرزه در می آورد و آواز تک زیستی سر میداد:

- وقتی نیستی.. درررن.. هرچی غصه ــس تو صدامه... دیران دیران.. وقتی نیستی.. درررن.. هرچی اشکه تو چشامه... :fan:

البته معلوم نبود در این شرایط مخوف و وحشتناک انگیز در باغ کدوم "جیگری" سیر میکرد اما خب.. هرچی که بود اوضاع و احوالش از آلیسی که به تقلید از فیلم "رستگاری در شاوشنک" دیوار رو عجولانه با ماهیتابه محفور الحفرا می نمود، فجیع تر نبود.

در این بین، استاد کلاس با دقت سرگرم بستن روبان همه کاره ــش بود تا بلکه راهی برای خلاصی از این مخمصه به ذهنش برسه اما افسوس که چرخ دنده های مغز نابغه ــش به روغن زنی اساسی احتیاج داشتن!

شلغمی چاق و چله مدام تا بالای سرش اوج میگرفت و بعد در دست چپ روباه مکار فرود می اومد. به هرحال این دو از خطر دریده شدن معاف بودن; یکی به خاطر استاد بودنش و دیگری به دلیل "شلغم شانس"!

- چرا عینهو ▓▒▓▒ نیشستی اینجا؟ یه حرکتی، ژانگولری، چیزی!

یوآن چشم از تدی و جیغ جیغوهای باغ علم و دانش که مشغول "گردش سوّم" دور ساختمان بودن، برداشت.

- چه حرفا! خود اونی که دسته گل به آب داده باید راست و ریستش کنه، به من مربوط نیس!

ویولت بالاخره دست از روبانش کشید.

- به هیچ وجه بت نمیاد گریفیندوری باشی!

- مث اینکه ترس بدجوری رو مغز روونایی ــت اثر گذاشته!

- ترس؟؟ من؟ حاجی ــت آپشنی به اسم ترس نئاره اصن!

- پس باید قبول کنی که بالا چش جیرجیرکات ابروئه!

اما قبل از اینکه فرصتی برای گریختن بدست بیاره، ساعد گنده ی ویولت دور گردنش گره خورد و به صورت مجزا و به دور از جمع، به گیس و گیس کشی پرداختن که به دنبال اون، شلغم شانس از دست یوآن لغزید و کف اتاق افتاد و قل خورد و دو جفت چشم از حدقه در اومده هم قل خوران بدرقه ــش کردن! ریممبر؟

- اوه مای دروغین پیغمبر...!

تدی خیلی زود متوجه قضیه شد و دست از سر نهال های جیغول برداشت و با چهره ای که بیشتر از قبل به گرگینگی آغشته بود، با گام های دو-سه متری به سمت دو شخص سابق الاستثناء شتافت.

- ععععوووووو!

یوآن و ویولت آپگرید کردن قوزک پاها رو به خروس فایتینگ ترجیح دادن و قبل از اینکه با چنگالای تیز تدی مو قشنگ سر به نیست بشن، هرکدوم با شیرجه ای خدا امتیازی خودشونو به جمع نوگلا رسوندن.

الــــــــفــــــــرار؟ نچ! الـــــــــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــطـــــــــــــــــــــــــــار!

قطاری به رنگ سیاه و قرمز از ملت بوجود اومد که قرمزیش به دلیل جمعیت کثیر گریفی ها بود و سیاهیش هم مربوط به روی سیاه شده ی ویولت از شرمساری!

همه میچرخیدن و میرقصیدن و مینوشیدن از این جام [؟] ! تدی هم سعی میکرد شلوار کوپه ی آخری قطار رو که ویلیام دائم الآپست بود، به چنگ بیاره اما سعی و تلاشش تا یک میکرومتریش بیشتر جواب نمیداد!

- ویولت دعا کن صحیح و سالم گیرت نیارم وگرنه ▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒ !

- حولو تو این گردشو تا تهش بيگى بينیم آخرش چی میشه!

- بچه ها احیاناً کسی حالش بهم نخــــ.. اوووق

- واسّا قطار! واسّا قطار! من میخوام پیاده شم!

روباه صحرا به عنوان راننده ی لوکوموتیو به سمت چپ پیچید اما با نویل که در این شرایط ناشرایط کاری به جز پز دادن اتود قرمزش به ذهنش نمیرسید، روبرو شد. نویل مثل همیشه در هیچ چارچوبی نمی گنجید!

- برو کنار نویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل!

اما نویل همچنان در عالم اتود متود غرق بود.. دوازده متر...

- بهت میگم برو کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــار!

کله ــش باد داشت.. هفت متر...

- کتلت خوشت ميــــــــــــــــــــــــــاد؟

اتود! هنوزم تو فکر اتود! .. سه متر...

- خود دانــــی!

خوشبختانه نویل به خودش اومد اما بد موقعی! از شدت ماست زدگی پاهاش لانگ شدن. کوپه ها جیغ کنان یکی یکی از لای اونا رد میشدن و همین هم سبب شد تا نویل از فرط وحشت، بعد از فرستادن يه جيغ n ريشترى، دستای طویلشو بگیره جلو!

اوون گذشت.. باری هم همینطور.. اینم از ویلیام.. و...

ایـــــــکــــــــــــــش اووووووعـــــــــق [افکت فرو رفتن اتود تو حلق تدی!]

سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته !شاگرداش آورد بنویسید

- با مایتابه بزنم فرق سرش، متورم المتورمین شه؟

- نـــــــــــــــــــــــــــــــع!

- دینامیت بندازم تو حلقومش؟

- نــــــــــــــــــــــــــــــــع!

- حشره کش چی؟

- اینم نــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

- پس چیکارش کنیم؟

- بفرستیمش پیش دانگ!

اینو گیدیون با قاطعیت گفت. موهای سفیدش بی سر و صدا فریاد میزدن: "شیطون بازی تعطیل!"

- که چی بشه؟

- دینامیت بندازیم تو حلقومش که پوستمونو بکنن؟ یا نمیدونم با حشره کش مسمومش کنیم که دانگ فاتحه مونو بخونه؟

گولاخان، پررو ها و شیطونهای جمع هم به ناچار پیشنهاد کلیشه ای گیدیون رو پذیرفتن و اوستاد نیمه بیهوش رو که مدام جیغ میزد: "آخ! ایقد محکم نیگی!" بردن سمت دفتر مدیریت مدرسه.

دفتر مدیریت مدرسه!

- ویولت...

- دونگ یی... [همون جوری که عالیجناب میگفت!]

- که اینطور! هرچه زودتر فلنگو ببند که..

- دانگ! باور کن من...

- گفتم زود فلنگو ببند که باس به کارای عقب افتاده ــم برسم!

ویولت قطره ی اشک گنده ای رو از رو گونه ــش پاک کرد و در حالی که بقچه ــش رو با روبانش میبست، با بغض گفت:

- این بود حرف آخرت؟

- بـــــــــــعــــــلـــــــــــــــه!

یهویی بچه ها:

و ویولت بی توجه به فریاد "نرو"، "لا تذهب" و "دنت گو" نوگلان یهویی دل گنجیشک شده ی علم و دانش، همراه با موسیقی متن غم انگیز فیلم "روزی روزگاری در آمریکا" در افق محو شد و دیگه کسی خبری ازش به گوشش نرسید تا اینکه در کتابی به نویسندگی برادر خوش ذوقش آورده شد:

نقل قول:
... سال ها بعد خسرو قاصدک زیر پلاسی مندرس جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به خاک برد...


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تکلیف اول:

بعد از اینکه تبدیل تدی کامل شد و تصمیم گرفت یکی دو دقیقه قبل از غذا خوردن دراز بکشد و خرناس بکشد,دانگ گفت:

-من که مدیر ایفا و هاگم و این جلف بازیا به من نمیاد.برم به مدیریت هاگ برسم...مرلین رو چه دیدی؟شاید يه معامله ای هم گیرم اومد.

و با صدای پاق گوشخراشی ناپدید شد.
ویولت هم گفت:

-منم که استادم.منو چه به این کارا؟مشکل خودتونه.من رفتم تا باقی ماجرا رو از پشت مانیتور دنبال کنم.

و او هم رفت.نوبت آلبوس دامبلدور پیر شد و دامب با خف خف ناجوری گفت:

-منم که عوضی وارد سوژه شدم.بای بای!

و رفت.
جادوآموزای نوگل باغ دانش که می دیدند اگر اینجوری پیش برود دیگر هیچ بزرگتری نمی ماند,یقه بقیه گنده ها را گرفتند که مطمئن شوند جایی نروند ولی وقتی دیدند که بقیه هم با دلایل شیر اندر مار و گورکن اندر کلاغی مانند تعمیر یویو فرار کردند, فهمیدند که دیگر باید یا فرار کنند یا دست به دامان سیاه های در خدمت ارباب شوند و زار بزنند که:

-تو رو خدا لرد سیاهه رو احظار کن بیاد این گرگه رو بترسونه.

و تصمیم گرفتند سفیدی خالص خودشان را تبدیل به سفیدی شیری نکنند و با شجاعت بمیرند!

(حالا يه نگاه به بالا بندازین ببینین کی به کیه )

ولی وقتی فهمیدند که حوصله کشت و کشتار ندارند و اینجا از قهرمان بازی خبری نیست, نشستند و دست رو دست گذاشتند.
ویکتورکرام گفت:

-میخواین با گوی زرین محبوبم مشورت کنم؟
-نه.

بیل آپست همیشه در آپست مانده گفت:

-میخواین تبدیل به گربه شم و برم کمک بیارم؟
-نه.

سارا کلن گفت:

-میگم چطوره بجنگیم و شجاعانه بمیریم؟
-این همون نظر اولی نبود؟
-چرا.
-پس نه.

تا اینکه باری رایان همیشه در صحنه و بیش خوش بین گفت:

-چطوره فرار کنیم؟
-پس چرا اینجا نشستیم و چایی و بیسکوییت احظار کردیم و ریش سفید مصنوعی گذاشتیم در حالیکه میتونستیم زودتر فرار کنیم؟

همه چشم ها با بدگمانی به طرف چای و بیسکوییت روی میز که توسط آلیس ساخته شده بود و ریش مصنوعی آسپ(آلبوس سوروس پاتر)رفت.

ناگهان خرناس کشیدن تدی گرگینه خاموش شد.مری کاترمول که از این خاموشی ناگهانی کمی می ترسید,گفت:

-پس فرار کنیم؟

همزمان با فریاد [ الفرار ] دسته جمعی هرکس به گوشه ای از شیون آوارگان فرار کرد.
-------------------------------------
از راهروی کوچکی که بیشتر شبیه لوله ی فاضلاب بود و بوی نامرتبطی هم نمیداد, خودش را بالا کشید.
تکه های درخت بید در هر طرف راهرو افتاده بود.علاوه بر نور کمی که از انتهای راهرو می آمد,این هم یک دلیل دیگر که این راهروی آخر بود.
بعد از چندین دقیقه که به نظرش چند ساعت بود,به زیر درخت بید رسیده بود.صدای نعره های تدی که حتی با این حال او هم رگه از شیطنت در آن به گوش میرسید, در راهرو ها می پیچید.
به زحمت خود را بالا کشید و سرش را از سوراخی بیرون برد.چند ثانیه قبل از برخورد با شاخه ی بید کتک زن, سرش را کنار برد و دست راستش را بیرون آورد.چند دقیقه ای تلاش کرد تا بالاتنه اش را کاملا از تونل بیرون برد.
تنها چند خراش برداشته بود.این یک رکورد محسوب میشد که بید کتک زن او را نکشته بود.
از دخمه زیر پایش صدایی شنید که فریاد میزد:

-هی کرام!زودباش.زودتر تا منم بتونم بیام.

خیلی سریع کاملا خودش را بالا کشید.حتی صبر نکرد تا ببیند چه کسی پشت سرش از سوراخ بیرون آمد.
بسختی توانست از دست بید رها شود.حالا وقت انجام کاری بود.

الان فکر کنم این تکلیف بالایی جدی-طنز تلفیقی بود.نه؟
اگه مشکلی نیست این تکلیف دومی رو هم در ادامه این اولی می نویسم:

تکلیف دوم:

ویکتور در دفترِ ویولت را با قدرت باز کرد و داخل دفتر رفت.تقریبا از چیزی که می دید,نفسش بند آمد.
ویولت روی صندلی مخصوصش,پشت کامپیوتر مشنگی نشسته بود و چیپس(نوعی خوراکی مشنگی) و قورباغه شکلاتی میخورد.
به محض این که متوجه ویکتور کرام شد,گفت:

-خو.پاس موافعق شودای؟

که باعث شد مقداری چیپس و شکلات از دهانش به بیرون پرت شود.
ویکتور گفت:

-میشه دوباره بگی؟

ویولت محتویات دهانش را قورت داد و گفت:

-پس موفق شدی؟
-میبینی که اینجام.
-بیا اینجا بشین.

و به صندلی باستانی کنار مانیتور اشاره کرد.وقتی کرام نشست,ویولت مانند پیشخدمتی دیوانه که ادعا میکند بابانوئل است,دسته ای چیپس به ویکتور تعارف کرد:

-خوشمزه س.
-نه ممنون.

ویولت چند قاصدک را از لباسش به پایین انداخت و محتویات مشتش را یکجا بلعید!
ویکتور گفت:

-بریم سر اصل مطلب؟
-بریم.

و ویولت از صندلی‌اش بلند شد.

-نه اون اصل مطلب!از اون نظر!
-نه دیگه.از این یکی نظر.

و نشست.
ویکتور درحالی که یک قاصدک را فوت میکرد گفت:

-الان همه اعضای هاگ میان و میریزن سرت!من برا هشدار اومدم.
-و؟؟؟
-و نداره.
-خب اینو که خودمم میدونستم.
-و يه چیز دیگه...
تکه آخر حرف ویکتور در هیاهوی جمعیتی که از انتهای سالن فریاد جنگ برآورده بودند(!)گم شد.
-خب دیگه.من باید برم.
و ویکتور پا به فرار گذاشت.
-------------------------------------

-خب ویولت.الان وقت تسویه حسابه.

تدی درحالیکه در صف اول انتقامجویان ایستاده بود,این را گفت.
ویولت که همچنان جلوی کامپیوتر مشنگی نشسته بود با خونسردی گفت:

-مطمئن نیستم چون من الان رئیسم.

و به کامپیوتر اشاره کرد.ادامه داد:

-من میتونم. هرجور بخوام این رول رو تمام کنم و...

آلیس وسط حرف ویولت پرید و گفت:

-صبرکن ببینم.ما که وسط هاگوارتزیم.تو هاگ هم برق نیست.پس کامپیوترمون دیگه چیه؟

ویولت با تعجب به مانیتور زل زد.
ویولت:
بقیه:

و این گونه بود که نسل قاصدک منقرض شد.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.