- واقعا چهار ساعت راه رفتی الین؟ چهار ساعت روی زمین؟ بدون جارو؟
- ببند دهنتو سیخو جون!
شک داشت جاروی براق روی دیوارصدایش را شنیده باشد. البته اگر جارو ها گوش داشته باشند! که خب به نظر می رسید این یکی داشته باشد. ولی با گوش یا بی گوش! الین خسته تر از آن بود که بخواهد حرف بزند.
فلش بک: چند ساعت قبلقرار گذاشتن کاری نبود که در تخصص الین باشد. در واقع اگر اختیار به دست خودش بود، ترجیح می داد این زمان را صرف تمرین کوییدیچ یا آشپزی یا هر کار دیگری بکند. هر کاری بجز قرار گذاشتن با هری یرز
*! هری پرز! یا هر اسم لعنتی دیگری! ظاهرا اعضای تیم هایدلبرگ هیچ کاری جز قرار گذاشتن با ساحره های هارپی هالی هد پیدا نمی کردند. و تنها دلیلی که باعث شده بود گویندالین به این قرار تن دهد، مسابقه هفته آینده با هایدلبرگ بود! به خاطر همین قرار بود که حالا ریسک کرده و به در خانه لسترنج آمده بود.
در واقع آمده بود بپرسد باید چکار کند تا پسرک دم نداشته را بگذارد روی کولش و فرار را بر قرار ترجیح دهد، با آن اسمش!
ولی...
هیچ وقت نمی توانید مطمئن باشید که در خانه لسترنج ها با چه کسی روبرو می شوید. مثلا، الین هرگز فکرش را هم نمی کرد که با پالی چپمن روبرو شود.
- سلام پالی؟ اوضاع خوبه؟
- اگه با رودولف کار داری خونه نیست!
- چرا من با اون کار داشته باشم؟
- چون همه ساحره ها باهاش کار دارن.
با وجود سوز سردی که می وزید، گویندالین حس میکرد گرمش شده است.
- خب آره کارش دارم. ولی فقط میخواستم ازش چند تا سوال بپرسم! برای اینکه ...
-
- برای اینکه یه نفر ازم خوشش نیاد!
- فعلاً که نیست. به جاش بیا با من بریم خرید. آخه فردا دومین ماه گرد علاقه خاص من و رودولفه. میخوام جشن بگیرم!
ماه گرد؟ واقعا آدم ها برای ماه گرد آشنایی هم جشن می گیرند؟ گویندالین جشن گرفتن را دوست داشت ولی ماه گرد؟ شک داشت جزء علایقش دسته بندی شود.
-
خب باشه بریم.
فقط یک ساعت طول کشید تا گویندالین از موافقتش پشیمان شود.
.
.
.
- اون گیره کروات خوشگله الین؟
- رودولف پیراهن می پوشه که کراوات بزنه؟
- پس اون جا کلیدی!
- با اون قلبای روش؟
.
.
.
.
حساب ساعت از دست گویندالین در رفته بود.
- پالی؟ اون غلاف چطوره؟
- کدوم اون قرمزه؟
- نه اون مشکیه. همونی که دورنگه!
پالی وارد شده و از مغازه دار درباره غلاف سوال کرد.
- اینو مخصوص قمه های سی سانتی ساختن. رنگ بندی داره. ضامن سر خود داره. یه قمه هم اشانتیون داره.
.
.
.
الین به ساعت مغازه نگاه کرد.دو ساعتی بود که پالی مشغول انتخاب رنگ غلاف شده بود.و الین تصمیم داشت بنشیند.
ولی... در مغازه ای که صندلی نداشت، کجا باید می نشست؟ ساعت نزدیک شش بود. و قرار بود ساعت شش و نیم هری را در بستنی فروشی فلوریش و بلاتز ببیند. ولی با این وضع...
- اهم... پالی؟ من... باید برم... در واقع قرار دارم و هنوز اماده نشدم!
- چی می خوای منو همینجوری ول کنی و بری؟
- ممم خب چرا اون سبز و طلایی رو برنمیداری؟
- سبز اصلا به طلایی نمیخوره!
- هی! این رنگ تیم منه ها!
- خب بد رنگه!
گویندالین این را به خاطر سپرد تا سر وقت درباره اش بحث کند.
- پس اون قرمز و مشکی رو بردار.
- قرمز؟ آخه اون اسلیترینی بوده!
- هافلپافی بوده عزیزم. و قرمز چون با تتوهاش ست میشه!
پالی ناخن هایش را روی میز کشید.
- خب باشه قرمز- مشکی ولی اینو عوض کنید چون خاک داره.
.
.
.
- نه اینم نه. گوشه رنگش کثیفه.
.
.
.
- وای نه من اینو نمی برم! گوشه سمت راست پشتش یه لکه داره!
- پااااااالی!
مشخص نشد پالی به مقصودش رسید یا تصمیم گرفت بلاخره تمامش کند. چون بلاخره مورد چهارم را تایید کرد.
- همینو میبرم! حالا باید براش جعبه کادو بگیرم!
- میشه اینو تنهایی بگیری؟ من واقعا دیرم شده!
- باشه الین. ممنون که اومدی!
گویندالین باید تقریبا تمام دیاگون را برعکس می دوید! ولی آیا فایده ای هم داشت وقتی ساعت هفت و ربع شده بود؟ وقتی به بستنی فروشی رسید، هیچکس آنجا نبود.
هیچکس به جز فلوریش!
- ببخشید یه پسر جوون... موهاش قهوه یه ... یه جاروی...
- بشین دختر جان! همونی که یه جاروی نیمبوس 2013 داره؟
الین با نفس تنگی سر تکان داد.
- گفت منتظرش نباشی چون میخواد درباره قرار امروزتون تو زمین بازی مذاکره کنه!
********
الین وقتی با خستگی روی تخت چرت می زد به این نتیجه رسید که آدم ها به سه گروه تقسیم می شوند.
گروه اول، اگر قصد خرید داشته باشند، از مغازه اول به دومی نرسیده، یک خروار خرید کرده اند.
گروه دوم، یک دور تمام خیابان را جستجو می کنند و در نهایت به سراغ همان جنسی می روند که در مغازه سومی دیده اند.
و گروه سوم، علاوه بر اینکه تمام خیابان را سه بار بازدید می کنند، تقریباً شصت و شش بار بین مغازه نهم و هفده ام و هشتاد و ششم رفت و آمد می کنند تا بلاخره خرید کنند.
گویندالین فهمیده بود که گروه سوم، بهترین گزینه برای خراب کردن قرارها هستند.