هکتور درحالیکه پاتیلش قُل قُل کنان پشت سرش حرکت میکرد، ویبرهزنان جلوی در رژه میرفت. زیر لب راههای مختلف راحت شدن از شرّ در را بررسی میکرد و هر بار که فکری خیلی هیجان زده اش میکرد، میایستاد، ویبره شدیدی میزد و دوباره به حرکت ادامه میداد.
داشت مسیر رژه اش را برمیگشت که هیبت شنل پوشی را دید که از دور نزدیک میشد. هر چه نزدیکتر میشد، چهره مرگبار و جدی اش که کلاه شنل را روی موهایش انداخته بود واضحتر میشد. بلاتریکس لسترنج درحالیکه چند پوشه در بالای سرش پرواز میکردند به سمت قلعه میآمد. هکتور به یاد آورد که چندوقت پیش یکی از معجونهای شکنجه را برای بلاتریکس ساخته بود. بلاتریکس از آن معجون راضی بود و حتما الان هکتور را با خودش به جلسه میبُرد.
- سلام بلا
- هکتور !
- خیلی وقته منتظرتم. میدونی که لرد سیاه برای تو ارزش خیلی زیادی قائله. من رو اینجا نگه داشته تا تو رو وارد قلعه کنم
- اسنیپ که اسنیپ بود هرگز نتونست سر من کلاه بذاره هک. تو که هکولی ای بیش نیستی
- من فکر میکردم تو از اون معجون شکنجه راضی باشی. میتونم تشههای شکنجه رو تا ده سال بصورت اختصاصی فقط برای تو درست کنم. حالا بریم توی قلعه که ارباب منتظر ماست
-
- قبوله؟ دارم میبینم که انگار قبوله
- درسته هکتور. قبوله. ولی من امروز مدرکی رو همراهم دارم که حین تهیه کردنش قسمتی از اون مدرک رو از دست دادم. و به شدت روی این موضوع حساسم و میخوام همه چیز تمام و کمال در اختیار لردسیاه قرار بگیره..
- و تشه کامل کردن مدارک دارم
- نه تو کمک بهتری میتونی انجام بدی..
در اینجا بلاتریکس دست درون آستین شنلش کرد و جسد فرد ویزلی رو درآورد و روی هوا شناور کرد.
- همونطور که میبینی هک، یکی از گوشهاش رو از دست داده. خلاصه که نقص افتاده روی جنازه. دوست ندارم لردسیاه رو ناراضی ببینم. تو میتونی گوش خودت رو در اختیار من بذاری تا من این جای خالی رو پُر کنم.
-
- ظاهرن علاقمند نیستی رضایت لردسیاه جلب بشه. منم عجله دارم و نبش قبر کردن این جوجه موقرمز به اندازه کافی وقتم رو گرفت. بهتره که زودتر ب..
هکتور که خود را به لردسیاه و جلسه و صندلی کنار لرد نزدیک میدید چاره دیگه ای ندید.
- قبوله
-
چند لحظه بعد-
- ویبره ات از جیغ زدنت بهتره هک!
- قرار نبود با چاقو این کارو انجام بدی. تو مگه جادوگر نیستی؟!
- بعضی وقتها برای بالا بردن مهارت از چاقو و ابزارآلات دیگه هم استفاده میکنم
بلاتریکس این را گفت و جسد فرد ویزلی را که گوش هکتور در جای خالی گوشش قرار گرفته بود را دوباره درون آستین شنلش برگرداند و به سمت در قلعه رفت.
هکتور درحالیکه جای خالی گوشش خونریزی داشت پشت سر بلاتریکس دوید:
- پس من چی؟ قرار بود منم ببری!
بلاتریکس دستش را رو به روی در گرفت و علامت شومش را نشان داد و قبل از اینکه در را ببندد گفت :
- چطور جرات میکنی برخلاف خواسته لردسیاه حرکتی انجام بدی؟! این گوش سزای عملکرد توئه، که همراه خودم برای لردسیاه میبرم.
بلاتریکس در را پشت سرش بست. و هکتور بار دیگر پشت در قلعه تنها ایستاده بود.
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۱۳:۴۶:۰۴