هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۹:۴۱
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 395
آفلاین
دامبلدور نگاهی به اطراف آشپزخونه انداخت تا دقیقا بفهمه چه چیزایی داره که باهاش آشپزی کنه. بعد از بررسی وسایل آشپزی با عصبانیت و صدای بلندی که محفلی ها بشنون فریاد زد.
-بااااااااید وسایل جدید بگیریم واسه این آشپزخونه.
-با کدوم پول ؟ مدیرا همه بودجه رو به مرگخوارا میدن.

دامبلدور قانع شد و همون پاتیل های قدیمی و زنگ خورده ای که از هاگوارتز پیچونده بودن رو روی گاز گذاشت و زیرشون رو روشن کرد. بعد دستی به ریشش کشید و به طرف یخچال رفت تا محتویات مورد نیاز برای غذای مورد علاقه خودش ،استیک با سبزیجات اضافه رو در بیاره. وقتی به یخچال رسید و درش رو باز کرد ، یه موش سریع ازش بیرون اومد و به زیر کابینت ها فرار کرد. دامبلدور سعی کرد که جلوی جیغ زدنش رو بگیره تا بقیه نفهمن چه اتفاقی افتاده. وقتی بالاخره تونست آروم شه ، مقدار زیادی از ریش هاش که به خاطر ترس از موش ریخته بود رو جمع میکنه و اونهارو هم زیر کابینت قایم میکنه.
جلوی یخچال خم میشه و در حالی که کمرش رو با یه دست گرفته تا نشکنه، با دست دیگه محتویات یخچال رو بررسی میکنه. تخم مرغ ؟ تا اونجا که یادش میومد استیک تخم مرغ نیازی نداشت در نتیجه تخم مرغ رو کنار گذاشت و ماست رو در آورد. نگاهی بهش انداخت و با خودش فکر کرد که بد نیست یه ذره ماست بغل استیک بخورن ، یا اگر استیک به اندازه کافی نبود بقیه ماست خالی بخورن. سطل ماست رو برعکس کرد تا تاریخ انقضاش رو ببینه.

تولید : تولد مرلین ، انقضا: 3 روز بعد از تولید

دامبلدور ماست رو که از سفید به رنگ قهوه ای پر رنگ تبدیل شده بود سریعا از پنجره بیرون انداخت و به طرف یخچال برگشت. هیچ چیز دیگه ای تو یخچال که به درد غذای مورد علاقش بخوره نبود. تیکه موی کنده شده گوشه ای از یخچال بود که دامبلدور اصلا نمیخواست تصور کنه کدوم محفلی با این تیکه مو چیکار میخواد بکنه. جوراب های هری پاتر توی جا میوه ای قرار داشت چون هری دوست داشت که لباسایی که میپوشه خنک باشن. هرمیون هم که هزاران گیاه مختلف برای آزمایش و یادگیری هر چه بیشتر علم گیاه شناسی ،معجون سازی و حتی تغییر شکل گیاهی تو یخچال نگه داری میکرد. دامبلدور با ناامیدی در یخچال رو بست.
هری که بدون هیچ اخطاری پشت در یخچال وایستاده بود، باعث شد بعد از بسته شدن در یخچال دامبلدور سه کیلومتر به هوا بپره و مقدار زیادی دیگه از ریش ها روی زمین بریزه. هری چشمای مظلومش رو باز کرده و در حالی که با انگشتش شکمش رو میمالوند گفت :
-پروفسور ، غذا آماده شد؟

دامبلدور میدونست که بقیه محفلی ها حتی از هری گرسنه ترن و باید سریعا راه حلی برای بدست آوردن مواد اولیه مورد نظرش پیدا کنه.




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
هری و هرمیون رفتند بیرون و هرمیون دست کرد توی کیف هری و یک چیزی در آورد.
-این چیه؟ بسته‌بندیش مثل دستمال مرطوب می‌مونه.
-عه.چیز! اهم اهم.
-اوه!

کاش دست نمی‌کرد توی کیف پسر برگزیده‌ی مردم... به هر حال! ناامید از هری، دست برد توی کیف خودش و یک شیء طویل‌تر در آورد و شروع کرد به بالا و پایین بردن آن شیء و از این کارهایی که رهبرهای ارکستر می‌کنند می‌کرد. نوازندگان ساز تاریخی و کاملِ بشکن، با زدن بشکن های “شیش و هشت” شروع به بستر سازی کردند و خانم فیگ هم پاشد و روی بستر مناسب شروع به قر دادن کرد. شادی و نشاط فضای استودیو را معطر کرده‌بود. خانم فیگ فولادزره، فریاد شروع جنگ را زد:
-بشکن بشکنه.

ده دقیقه‌ بعد

-من نمی‌شکنمــــ.
-بشکن.
-لامروتا. من رهبر این خراب‌شده‌م. آخه واسه چی باید بشکنم؟
-بشکن.
-درسته همه برابریم ولی انصافاً من برابر ترم.
-بشکن.

بشکن زنندگان دامبلدور را حلقه کردند و داشتند به سمت آشپزخانه هدایت می‌کردند. آن لابه‌لا دامبلدور فریاد زد:
-هــــری! کمک.

هری که صدای سوت شنیده بود آمد دوان دوان برود کمک کند که هرمیون با همان شیء که در دست داشت، کاری کرد که هری نتواند دوان دوان برود کمک کند. سپس لبخندی زد و جواب داد:
-ولی آخه خودتون گفتید بشکنه پروفسور.
-واه! چرا مزخرف نقل می‌کنی از زبون من؟ فقط شر و ور تفت بده ها. فقط!
-
-تو خجالت نمی‌کشی من با این سنم برای تو آشپزی کنم؟
-نه. چه خجالتی پروفسور؟ شما الان کانادا هم بخوای بری اگه آشپز باشی رو هوا بهت پذیرش می‌دن. ولی حالا در عوض دانشمند هسته‌ای باش. هچ به هچ.
-همچنان تفت بده. همچنان.

محفلیون گرسنه، دامبلدور را کردند داخل آشپزخانه و در را بستند اما دامبلدور خیلی جادوگر بود انصافاً. با یک حرکت در را باز کرد و گفت:
-هه.

و گفت:
-هه.

و گفت:
-باشه بابا. ولی گرمه. بذارین باد بیاد حداقل.

دامبلدور خیلی جادوگر بود. دامبلدور خیلی گرمش بود. خیلی... و بدین‌سان، شروع کرد به چیدن تدارکات آشپزی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۷ ۱۸:۲۳:۲۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۹:۴۱
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 395
آفلاین
دامبلدور همینجور مزه مزه میکرد و با هر مزه سبزتر میشد. بقیه محفلی ها که میدونستن دامبلدور اینقد مهربونه که حاظره مثل شرک سبز بمونه ولی دل هری رو نشکونه ، خودشون دست به کار شدن و سعی کردن کم کم واقعیت رو به هری بگن. هرمیون کاندید اول بود.
-خوبه هری خیلی عالیه ولی یه چیزی رو در نظر بگیر ، کار تو آشپزی نیست که ، کار تو جان پیچ نابود کردنه. به شغل خودت بچسب ، خوشت میاد یه آشپز بیاد جان پیچ از بین ببره و تورو بیکار کنه؟
-نگران نباش هرمیون ، میتونم جفتش رو باهم انجام بدم. برای مثال واسه درست کردن همین پنکیک ، با یه دست تخم مرغ میشکوندم، با یه دست سر نجینی رو میبریدم.

هرمیون که باهوش ترین محفلی به حساب میومد(بله باهوش ترین بود ، مشکلی داری؟ ) ناموفق بود. بقیه محفلی ها امیدی به موفقیت نداشتن ، وقتی هرمیون نتونه هری رو راضی کنه کی دیگه امکان داره بتونه؟ دامبلدور که حالا از سبز کمرنگ به سبز پر رنگ تبدیل شده بود و آخرین نفس های زندگیش رو میکشید به زور دستش رو بالا آورد و به اسنیپ اشاره کرد. محفلی ها به اسنیپ خیره شدن و به فکر فرو رفتن. آیا منظور این بود که اسنیپ دامبلدور رو بکشه و راحتش کنه از این درد سبز شدن ؟ اسنیپ چوب دستیش رو در آورد و آماده کشتن دامبلدور شد چون بار اول خیلی بهش مزه کرده بود. آملیا که دم پنجره مشغول مذاکره با ستاره ها بود به سرعت به طرف اسنیپ دوئید و چوب دستی رو از دستش گرفت.
-ستاره ها بهم گفتن که منظور دامبلدور اینه که به اسنیپ بگیم با هری حرف بزنه در مورد آشپزی خوبش.

محفلی ها از تعجب زیاد زرد شدن. همگی همزمان دستی به چونه هاشون کشیدن و در حالی که یه چشم رو کوچیک کرده به فکر فرو رفتن. بعد از چند دقیقه آملیا ناامیدانه گفت :
-سوروس ، به هری بگو باید آشپزی رو ادامه بده. اگر مشکل رو حل نکرد ، من یه ستاره به اسمت میزنم.

اسنیپ به طرف هری رفت، رداش رو مرتب کرد و با صدای آروم و با وقار همیشیگیش گفت:
-هری به مامانت رفتی، آشپزی رو ادامه بده و آشپز رسمی کل محفل بشو.

هری اخمی کرد و دست هرمیون رو گرفت و به اتاق بغلی برد. در اتاق رو بست و مطمئن شد که کسی حرفش رو نمیشنوه. بعد به هرمیون نزدیک شد و خیلی آروم گفت:
-من تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت آشپزی نکنم ، فک کنم این اسنیپ یه نقشه ای داره ، بهم گفت که آشپز شو ، حتما میخواد اینجوری باعث شه لرد ولدمورت پیروز بشه. از اولین روز هاگوارتز اسنیپ هرچی گفته رو برعکسشو انجام دادم ، حتی یه بار هاگوارتز یه هفته دیرتر رفتم چون گفته بود به موقع بیایید. قصد ندارم الان هم گوش کنم.

هرمیون که خوشحال بود نقشه دامبلدور،آملیا و ستاره هاش به موفق بوده سری به هری تکون داد و حرفش رو تایید کرد.
-نقشه اسنیپ مهم نیست ، بیا بریم یه آشپز جدید برای محفل انتخاب کنم. چند تا کاندید خوب دارم.




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 234
آفلاین
آشپزخانه خانه شماره 12:

بعد از یک آپارات کردن هری با خانم فیگ، هری مسئول درست کردن صبحانه شده بود.

- هری؟ فرزندم؟ صبحانه کی حاضر میشه؟
- پروف به من نگید از این حرفا!...آی زخــمــم! آآآی!

بعد از شنیده شدن زمزمه های "اینم با این زخمش." هری نعره زد:
- حاضر شد!...تعظیم کنید به پسر برگزیده!

و ماهیتابه ای رو روی میز گذاشت که توش پَنکِیکی به شکل زخم بود. دامبلدور گفت:
- آفرین فرزندم! آفرین!

و محفلیون شروع به خوردن کردن.

- ام...پروف؟ شما هم همون مزه ای که من حس میکنم رو حس میکنید؟

دامبلدور که رنگش داشت به سبز تبدیل میشد، به محفلی ناشناس جواب داد:
- آره فرزندم. حس میکنم.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۹:۰۴ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶

خانوم فیگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
از این گردش گردون، نصیبم غم و درده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
- اومدم ... اومدم ...

شترق!

هری که با صدای مشت‌های دادلی به در از خواب پریده بود، از جا پرید و با سر به سقف کوتاه انباری زیرپلّه‌ی خانه‌ی خاله پتونیا برخورد کرد. در را باز کرد و در حالی که سرش را می‌مالید پرسید:

- چته؟ چرا نیشت بازه سر صبحی؟

- داریم می‌ریم سولوقون!

- من نمیام.

- کی خواست ببرتت! ولی قرارم نیست اینجا بمونی ... ممکنه کارای عجیب غریب بکنی و بلایی سر خونه بیاری.

- داداش اون مال سی سال پیش بود. الان بخوام کارای عجیب غریب بکنم چوبدستیمو در میارم یه دم خوشگل بهت کادو می‌دم!

- دیگه اونش به من ربطی نداره! حاضر شو برو خونه خانوم فیگ وگرنه بابامو صدا می‌کنم.

هری که حوصله بازی با گربه‌های خانم فیگ را نداشت، اول تصمیم به مخالفت گرفت اما بعد به این فکر کرد که درد سرش مشکوک است و شاید ولدمورت قصد انجام کاری دارد که زخم او و نواحی اطرافش به درد افتاده. پس به رفتن تن داد تا بلکه از طریق خانم فیگ که گماشته‌ی دامبلدور بود، با او ارتباط برقرار کند.

تصویر کوچک شده


- دمنوش چی دوست داری برات دم کنم روله جان؟

- زحمت نکشید خانم فیگ ... دو دقیقه اومدم خودتون رو ببینم همش تو آشپزخونه‌اید!

- پس بذار یه فنجون کافی بیارم! پسرم از برزیل فرستاده.

هری در انتظار خانم فیگ نشسته بود و با چشم گرداندن بین تابلوهای پرتعدادی که تمام دیوارهای اتاق نشیمن را پر کرده بودند و یک روبان سیاه کنج هر کدام دیده می‌شد، سعی داشت حدس بزند پسرِ کدام پدر ساکن برزیل است! بالاخره خانم فیگ با دو فنجان قهوه سر رسید و مقابل او نشست.

- دست شما درد نکنه. آمممم ... میگم که ... شما می‌تونید یه پیغام به پروفسور دامبلدور برسونید؟

- چه پیغامی قشنگم؟

- راستش سرم درد می‌کنه!

- آره می‌دونم.

- خوب ممکنه به خاطر این باشه که ولدمورت داره یه کاری ... شما از کجا می‌دونید؟

- خیالت تخت، دردت به خاطر اینه که سرت به سقف زیرپلّه خورده. دامبلدور برام تعریف کرده!

- دامبلدور برراتون تعریف کرده که من صبح سرم خورده به سقف؟

- آره! الانم قهوتو که خوردی پاشو تا بریم پیش خودش ... توی گریمولد به کمک نیاز دارن!

- کمک؟ ولدمورت حمله کرده؟ سر جینی بلایی اومده؟

- نگران نشو بِیبی! چیزی نشده، آلبوس فقط گفت به یه آشپز خوب نیاز دارن.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۳:۳۱ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
خلاصه: در پی مصرف بی رویه ی سوپ پیاز، مالی تبدیل به پیاز شده و تحت نظارت مادام پامفری شب ها توی یخچال می‌خوابد. دامبلدور برای جلوگیری از تبدیل بقیه اعضا به پیاز، از اعضا درخواست درست کردن غذا می‌کند. تا الان، مینروا و مودی و دافنه، آَشپزی کرده‌ند و در تمامی این آشپزی‌ها، جینی به عنوان وردست و کمک آشپز حضور داشته.

همگی اعضای محفل با توجه به غذای مطلوبي که دافنه برایشان پخته بود، گرفته بودند خوابیده بودند و خیلی لذت می‌بردند از زندگی. اما هیچکس صدای هق هق شبانه‌ی او را نشنید... جینی ویزلی، با موهای قرمز!


لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


ناگهان افکت های نوری، فضای اتاق جینی را روشن کرد و جینی دیده می‌شد در حالی که سوار بر اسب سفید پرطلا، به پرواز در آمده بود و رسماً داشت دور تا دور اتاقش را دور افتخار می‌زد.
جینی! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت، وقتی روشنی چشمهایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود؟

لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای


با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه دستهایت، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟ جینی! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی، و اینک جینی! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست، در انتظار تو...

لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


در این بین، یوآن نشسته بود توی یخچال و سعی داشت با باز و بسته کردن در یخچال، کشف کند که چه کسی چراغ یخچال را موقع بستن خاموش می‌کند و تا حد خوبی به جواب نزدیک شده بود که ناگهان مالی از لای در نیمه باز، چشمش خورد به ساعت دیواری خانوادگی ویزلی ها و دید که عقربه‌ی جینی رفته روی قسمت اسب سفید پرطلا و خیلی بهش برخورد. به همین دلیل از یخچال زد بیرون و چنان جیغی زد که همه‌ی محفلیون از خواب پریدند به جز دامبلدور.دامبلدور یک جادوگر بی‌نظیر و کاردرست بود و کعنهو استاد اوگ‌وِی ، فرو می‌رفت توی خلسه و خلاصه که بیدار نمی‌شد.

لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای


البته من این رول را قبلا خوانده‌م. به کسی نگوييد اما دامبلدور نهایتاً بیدار می‌شود و بلاتریکس هم تهش می‎‌میرد و شرمنده که گفتم و مزه‌ش پرید...
مالی که متوجه عدم حضور مهره‌ی کلیدی حریف - که دامبلدور بود- نشده بود، مونولوگ سفتی را آغاز کرد:
-بی‌شورا! دختر طفل معصوم من رو صب تا شب بیگاری کشیدین ازش؟

لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


و دست کرد توی اتاق و دخترش را از روی اسب سفید پرطلا اورد پایین به طوری که اسب پرهاش ریخت. مالی اشاره ای به دست های پینه بسته و پوست دلمه بسته‌ی دخترش کرد و با رفرنس کردن مکالمه‌ای که هری توی کتاب با رون داشت، گفت:
-این بچه تنها موقعیت ازدواجش بخاطر پوست بی‌نظیرش بود. بانو رولینگ بارها توییت کرده بود که جینی skinny هستش. چیکار کردین با این بچه؟ این بود عشقی که می‌گفتید؟محفل محفل که می‌گن شمایین؟

لای لالال...


جفتک پراند و گرامافون لوکس محفل که کلی پایش هزینه رفته بود و جیسون از مسافرت سوغات اورده بود را شکست تا موزیک متن آنه‌شرلی قطع شود. سپس یک اپرای بی نقص را شروع کرد:
-پــــــــس چیـــــ شد عشــــــــق؟

ندای عشق مالی، قلب دامبلدور پیر را لرزاند و فهمید که در این دیار، اوگ‌وِی بودن کافی نیست و گاهاً باید کمی شیفو بود. فلذا چشم‌های نقره فام درخشانش را باز کرد. باد این کولرهایی که آخر رول تعریفش را می‌کنم واسه‌تان، زد توی چشم‌هایش و چشم هایش خشک شد و عمیقاً سوخت. فلذا دوباره چشم هایش را بست و با چشمان نقره فام بسته‌اش که تصویر جادویی بی‌نقصی خلق می‌کرد، گفت:
-چی شده مالی؟ چرا گرامافونا رو می‌ریزی تو سطل آشغالا؟
-چی میخواستی بشه آلبوس؟ بچه‌م. پاره‌ی تنم... نیگا کن چی به سرش آوردن!

و درحالی که دامبلدور داشت نگاه می‌کرد چی سرش آوردند، سرش را برگرداند سمت دافنه و مک‌گونگال و مودی و جیغ زد:
-تقصیر ایــــن‌ سه تاست! این‌ها از دختر من بیگاری کشیده‌ن. آخرشم ماهی پختن که بچه م خوشش نمیاد.بچه تو این سن به پیاز نیاز داره. هونصد نوع عنصر توی پیاز هست که در راستای skinny کردن کودک به کار میاد.

و چونان عصبی شد که شروع کرد به پرتاب طلسم به سمت بلاتریکس و فحش بد داد به طوری که بلاتریکس خجالت کشید و مُرد.
دافنه با لبخندی خاص،از آن‌ها که مخصوص متولدین خاص جولای بود، رو کرد به مالی و دامبلدور و جینی و همه و گفت:
-سوء تفاهمی پیش آمده است. من غذا را ده دقیقه قبل از سرو کردن، گذاشتم توی زعفران تا خیس بخورد و غذا کاملا برشته بوده.

دامبلدور که حساب کار دستش آمده بود، لبخندی زد و رو به مالی گفت:
-دیدی مالی؟ همه‌ش سوء تفاهم بوده... و فکر می‌کنم که باید یه تغییری به دکوراسیون اینجا بدیم.

مالی که بخاطر قضاوت عجولانه‌اش حس بدی داشت، سرش را پایین انداخت و گفت:
-همه‌ش سوء تفاهم بود... یه سوء تفاهم ساده...

تمام شد. حالا که قضیه مثل روز روشن شده بود ، زخم های سوءتفاهمی جینی داشتند التیام می‌یافتند و نیست و نابود می‌شدند کعنهو ولدمورت که جز جیگر زدش و نیست و نابود شد. سوء تفاهم بد است. به راستی که گاهی اوقات، سوء تفاهم ها باعث کدورت و رنجش بی‌دلیل می‌شوند. حال آنکه می‌شود با مهر، رنجش های بی‌دلیل تبدیل به خوشی‌های بی‌بدیل بشوند و عشق و صفا، زیر سایه‌ی از این کولر گازی جدیدها که خیلی حال می‌دهد، تا ابد پاینده بمانند.
محفلی ها دافنه را که سبب این شادی شده بود دوره کردند و بلند کردند و پرتش می‌کردند توی هوا و دوباره می‌گرفتندش. تو گویی قهرمان مسابقات کبدی منطقه شده بودند و قرار بود بروند استانی و مسبب همه‌ی این‌ها، دافنه بود...
در این اثناء، مالی یادش آمد که پیاز شده بوده و نمی‌توانسته این حرکاتی که پیش پای شما انجام داد را انجام بدهد و قطعاً پای جادوی عشق میان بوده. حالا که ماموریتش تمام شده بود دوباره پخش زمین شد و پامفری آمد با برانکارد جادویی بردش گذاشتش توی یخچال.
محفلی‌ها هم که جشنشان تمام شده بود، رفتند خوابیدند تا فردا شود و یکی همت کند برود صبحانه بسازد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۳:۳۴:۳۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۳:۳۶:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۲:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۳:۳۰:۴۴

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۸:۱۰ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
هنگامی که پروفسور دامبلدور داشت یکمی از غذایی که مینروا مک گوناگال درست کرده بود را برمیداشت،صدای زنگ در امد.
جینی گفت:
-من باز میکنم.

جینی رفت در را باز کند و کسی پشت در نبود به جز دافنه!

جینی گفت:
-سلام دافنه،اینجا چیکار میکنی؟

دافنه گفت:
-شنیدم که محفلی ها به آشپز خوب نیاز دارند،من آماده ام که آشپزی کنم و برای اینکه بتوانم عضو محفل بشوم بابد اینکار را بکنم.

جینی گفت:
-باشه،بیا تو.

دافنه به سر میز آمد،به همه سللم کرد و نشست.او فهمیده بود که پروفسور مک گوناگال غذایی اسکاتلندی درست کرده ولی نمیدانست مزه اش چطوری است.
پروفسور دامبلدور یکمی از غذای اسکاتلندی را برداشت و چشید وقتی خورد،گفت:
-مینروا ،درون این غذا چه چیزی ریختی؟

مینروا گفت:
- جگر سفید گوسفند،جگر سیاه گوسفند،دل گوسفند،قلوه گوسفند،پیاز متوسط،روغن ،رب گوجه فرنگی ،نمک و فلفل.

پروفسور دامبلدور گفت:
-خوب است آفرین،غذای خوش مزه ای بود ولی بازم پیاز،کاشکی توش پیاز نداشت ولی حالا مهم نیست.

همه شروع کردند به خوردن غذا بعد از گفتن این حرف پروفسور دامبلدور و همه هم از غذایی که پروفسور مک گوناگال درست کرده بود،تعریف میکردند و میگفتند که خوش مزه است.
در همین زمان پروفسور گفت :
-خوب حالا شب کی میخواهد غذا درست کند؟

من دستم را تا حد که میتونستم بردم بالا،پروفسور مک گوناگال هم دستش را برده بود بالا ولی پروفسور دامبلدور گفت:
-بزارید یک شخص دیگر اینکار را بکند شما قبلا کردید.............دافنه!تو امشب غذا درست کن،جینی هم به تو کمک میکند تا بتوانی جای وسایل را پیدا کنی.
دافنه گفت:
-چشم.

دافنه به همراه جینی به آشپزخانه رفت تا جای وسایل را یاد بگیرد،جینی هم خوب به او همه چیز را به اونشان داد و دافنه همه چیز را به خوبی یاد گرفت.

جینی رفت، دافنه در آشپزخانه تنها ماند،داشت فکر میکرد که چه چیزی درست کند و با خودش گفت:
-اها،فهمیدم،والک پلو با ماهی شکم پر درست میکنم به همراه کباب ترش.

غذای اول:

دافنه دست به کار شد. او رو و داخل شکم ماهی را با آب لیموی تازه آغشته کرد و آن را نیم ساعت در یخچال قرار داد.پیاز را در تابه ای که یک قاشق غذاخوری در آن روغن کانولا ریخت و تفت داد.
پس از نرم شدن پیازها، سیر خردشده و گردوی کوبیده و پس از کمی تفت دادن، رب انار را اضافه کرد.حالا گشنیز خرد شده را نیز اضافه کرد و این مخلوط را از روی حرارت برداشت.
ماهی را از یخچال بیرون آورد و داخل شکم آن را با مایه تهیه شده پر کرد.ته تابه ای نچسب را با 2 قاشق غذاخوری روغن کانولا چرب کرد و ماهی را در آن قرار داد و تابه را در فر (با دمای 180 درجه سانتی گراد) گذاشت.
پس از گذشت 40 دقیقه، ماهی آماده سرو کردن بود البته 10 دقیقه قبل از بیرون آوردن غذا برای سرو کردن، روی ماهی کمی زعفران آب شده ریخت و آن را با یک قاشق غذاخوری کره آب شده آغشته کرد و گذاشت در فر برشته شود.
حالا این غذا اماده بود ،رفت سراغ غذای دوم.برنج والک پلو هم اول والک را درست کرد ، برنج هم در پلوپز درست شد و بعد والک را با برنج قاطی کرد.

غذای دوم:

دافنه، درون کاسه ای روغن ، پیاز و سیر رنده شده ، سبزیجات ریز خرد شده ، گردوی چرخ شده ، فلفل و رب انار را مخلوط کرد .سپس گوشتی را که به شکل درشت و یک اندازه خرد کرده به این مخلوط اضافه کرد.

روی ظرف را پوشاند و به مدت 2 – 3 ساعت درون یخچال قرار داد تا طعم تمام مواد جذب گوشت شود. پس از این مدت زمان گوشت ها را با فاصله یک بند انگشت به سیخ کشید.

سیخ ها را روی کباب پز یا اتش قرار داد و وقتی کباب کمی خود را گرفت رویش نمک پاشید تا ترد بماند.

کباب ترش دارای طعمی عالی و خوشمزه است و بهمراه برنج زعفرانی یا نان سرو میشود.
پایان حالا وقت این بود تا میز را تزیین کند،او با چند تا گلدون پر از گل به سمت میز رفت،گلدون ها را روی میز گذاشت جلو ی هر صندلی یک بشقاب به همراه چنگال و قاشق و چاقو میگذاشت.او غذا هارا هم اورد.آنها را هم روی میز گذاشت.
ساعت 7 بود،خیلی خسته شده بود.5 ساعت داشته غذا درست میکرده و بالاخره همه امدند تا غذایی که دافنه درست کرده بود را بخورند.
دافنه هم خودش امد رو ی یکی از صندلی ها نشست،پروفسور دامبلدور گفت:
-خوب حالا وقت خوردن است به نظرمن که این غذا ها خوشمزه هستند از بوشان میتوان فهمید حالا باید ببینیم چه مزه ای دارند.

پروتی که خیلی گشنه اش بود شروع کرد به خوردن والک پلو با ماهی شکم پر،وقتی خورد جینی از او پرسید:
-مزه اش چه طور بود؟

پروتی هم گفت:
-عالی بود.

جینی چون از ماهی زیاد خوشش نمیامد ترجیح داد که کباب بخورد و به نظر او که خوش مزه بود،به نظر من یکم نکمش را کم ریخته بودم،امشب هم تمام شد و همه غذایشان را خوردند و راضی بودند،فقط کنجکاو بودم تا بدانم که کی فردا آشپزی میکند.


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۲ ۸:۱۳:۲۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۲ ۸:۱۸:۰۵
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۲ ۹:۰۶:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
از آنجایی که مینروا هیچ علاقه ای به خورشت فسنجون نداشت ، به آشپزخانه رفت و آلستور و جینی را مشغول پختن فسنجون دید . بی توجه به آن دو سریع دست به کار شد و دل و قلوه گوسفند را از پلاستیک سفیدی در آورد و شروع کرد به چرخ کردن دل و قلوه .
جینی وقتی دل وقلوه گوسفند را دید ، سعی کرد که اختیار خودش را نگه دارد و بالا نیاورد . به دلیل کنجکاوی زیادی که داشت به مینروا نزدیک شد و گفت :
- پروف شما چی درست می کنید ؟
-هَگیس عزیزم .
-خب این هگیس چجور غذاییه ؟

مینروا بار دیگر کوتاه جواب داد :
-غذای سنتی اسکاتلندی‌ها.

جینی می دانست که مینروا یک اسکاتلندی است ولی تا الان نشنیده بود که مینروا غذا درست کند . مینروا به دل و قلوه چرخ شده گوسفند پیاز و ادویه اضافه کرد و آنها را سرخ کرد.

ظهر ، خانه گریمولد

همه دور میز نشسته بودند از جمله مینروا و غذایش . آلستور آخرین ظرف غذا را روی میز گذاشت و نشست . همه به غذای مینروا زل زده بودند . دامبلدور از همه بیشتر آرزوی خوردن آن غذا را می کرد ، چون چندباری دستپخت مینروا را خورده بود . ولی جلوی خودش را گرفت و با صدایی لرزان رو به بقیه گفت :
- منتظر چی هستین بخورین .

پروتی از آن سر میز فریاد زد :
- پروف چرا اول خودت نمی خوری؟

دامبلدور با چشمانی ریز به پروتی نگاه کرد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
اما از آنجايي كه آرتور فوق العاده غيرتي بود ترجيه ميداد كه مالي تا آخر عمرش پياز باشد اما با يوآن در يك يخچال نباشد.
پس از همفكري هايي كه خاندان ويزلي درباره ي وضع پيش آمده كردند، به اين نتيجه رسيدند كه يك يخچال جديد براي محفل خريداري شود.
پس براي اين كار فرد و جرج فرستاده شدند اما براي جلوگيري از دسته گل به آب دادن توسط اين دو قلو هاي خرابكار، پروتي نيز براي مراقبت از آن ها فرستاده شد!

آشپزخانه گريموند:

آلستور قرار بود به عنوان تست، براي امروز ناهار درست كند. از آنجايي كه لشگر محفل خيلي زياد بود و درست كردن غذا براي همه ي آنها كار بسيار سختي براي يك پيرمرد فرسوده و از كار افتاده، بود. تصميم گرفت كه يك دستيار براي خود انتخاب كند.
چون دختر مالي تنها كسي بود كه به غير از مالي جاي وسايل را در آشپزخانه ميدانست، جيني به عنوان دستيار آلستور انتخاب شد!

- جيني! به نظرت امروز چي درست كنم؟
- نميدونم پروفسور! هر چيزي كه خودتون صلاح ميدونين!

آلستور پس از چند دقيقه فكر كردن، بشگني زد و گفت:
- فهميدم چي درست كنم!
- چي پروفسور؟
- خورشت فسنجون!
جيني:

آلستور در مقابل قيافه ي پوكر فيس جيني، شروع كرد به درست كردن خورشت فسنجون!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۱:۵۷:۱۸
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۶:۴۸:۲۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
هنوز سوال دامبلدور تمام نشده بود که کل محفلیون دست هایشان را بردند بالا و شروع کردند به بالا و پایین پریدن، به طوری که همسایه ی پایینی آمد تذکر داد و آبرویشان رفت.

-چی؟ شما همتون آشپزی بلدید؟

صدای زجه های مالی که در اندرونی سر به بالش می کوفت، شدت گرفت. محفلیون یک‌صدا گفتند:
-بله پروفسور!

صدای زجه های مالی طوری شدیدتر شد که دوباره همسایه ی پایینی آمد تذکر داد و آبرویشان رفت.ناگهان درهای آپارتمان حقیرانه ی واحد دوازده گریمولد باز شد و یک هیبت عصا به دست وارد شد و محکم عصایش را کوبید روی زمین.
- من هم آشپزی بلدم آلبوس!

و چون کاشی لق بود و صدای تق بامزه‌ای می‌داد، دوباره عصایش را کوبید روی زمین تا تقش در بیاید و چنان محکم کوبید که دوباره همسایه ی طبقه پایی...

-درضمن ما همسایه طبقه پایینی نداریم آلبوس! اینجا خونه ی شماره دوازده گریمولده و خیلی خفنه و همش در اختیار خودمونه! برین عشق دنیا رو ببرید بچه ها.

بدین ترتیب، محفلی ها که تا آن روز نمی دانستند خانه ی گریمولد چند طبقه است، رفتند و طبقه های زیرین و رویین را هم خیلی سریع تصرف کردند. مودی هم که دامبلدور به او چشمک اجاق به اختیاری زده بود، عصا زنان به سمت آشپزخانه رفت تا غذای اولین روز را بپزد.
مالی هم همچنان اشک ریخت. چرا که پیاز شده بود و پیاز خاصیت اشک‌آور دارد و مادام پامفری را گذاشته بودند بالاسرش تا مداواش کند و مادام پامفری تاکید کرده بود تا بهبودی کامل، شب ها بگذارندش توی یخچال تا کرم نزند. مشکلش اما با یخچال نبود. اتفاقا یخچال خیلی هم خنک بود و توی آن گرما به مالی حال می‌داد. مشکل آن بود که توی یخچال، شب ها هویجی می‌آمد و می‌خوایبد و هویجش یوآن بود و یوآن مشکل بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۱۵:۲۸:۴۳

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.