خلاصه: در پی مصرف بی رویه ی سوپ پیاز، مالی تبدیل به پیاز شده و تحت نظارت مادام پامفری شب ها توی یخچال میخوابد. دامبلدور برای جلوگیری از تبدیل بقیه اعضا به پیاز، از اعضا درخواست درست کردن غذا میکند. تا الان، مینروا و مودی و دافنه، آَشپزی کردهند و در تمامی این آشپزیها، جینی به عنوان وردست و کمک آشپز حضور داشته.
همگی اعضای محفل با توجه به غذای مطلوبي که دافنه برایشان پخته بود، گرفته بودند خوابیده بودند و خیلی لذت میبردند از زندگی. اما هیچکس صدای هق هق شبانهی او را نشنید...
جینی ویزلی، با موهای قرمز!لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ
ناگهان افکت های نوری، فضای اتاق جینی را روشن کرد و جینی دیده میشد در حالی که سوار بر اسب سفید پرطلا، به پرواز در آمده بود و رسماً داشت دور تا دور اتاقش را دور افتخار میزد.
جینی! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت، وقتی روشنی چشمهایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود؟ لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه دستهایت، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟ جینی! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی، و اینک جینی! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست، در انتظار تو...لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ
در این بین، یوآن نشسته بود توی یخچال و سعی داشت با باز و بسته کردن در یخچال، کشف کند که چه کسی چراغ یخچال را موقع بستن خاموش میکند و تا حد خوبی به جواب نزدیک شده بود که ناگهان مالی از لای در نیمه باز، چشمش خورد به ساعت دیواری خانوادگی ویزلی ها و دید که عقربهی جینی رفته روی قسمت اسب سفید پرطلا و خیلی بهش برخورد. به همین دلیل از یخچال زد بیرون و چنان جیغی زد که همهی محفلیون از خواب پریدند به جز دامبلدور.دامبلدور یک جادوگر بینظیر و کاردرست بود و کعنهو استاد اوگوِی ، فرو میرفت توی خلسه و خلاصه که بیدار نمیشد.
لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای
البته من این رول را قبلا خواندهم. به کسی نگوييد اما دامبلدور نهایتاً بیدار میشود و بلاتریکس هم تهش میمیرد و شرمنده که گفتم و مزهش پرید...
مالی که متوجه عدم حضور مهرهی کلیدی حریف - که دامبلدور بود- نشده بود، مونولوگ سفتی را آغاز کرد:
-بیشورا! دختر طفل معصوم من رو صب تا شب بیگاری کشیدین ازش؟
لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ
و دست کرد توی اتاق و دخترش را از روی اسب سفید پرطلا اورد پایین به طوری که اسب پرهاش ریخت. مالی اشاره ای به دست های پینه بسته و پوست دلمه بستهی دخترش کرد و با رفرنس کردن مکالمهای که هری توی کتاب با رون داشت، گفت:
-این بچه تنها موقعیت ازدواجش بخاطر پوست بینظیرش بود. بانو رولینگ بارها توییت کرده بود که جینی skinny هستش. چیکار کردین با این بچه؟ این بود عشقی که میگفتید؟محفل محفل که میگن شمایین؟
لای لالال...
جفتک پراند و گرامافون لوکس محفل که کلی پایش هزینه رفته بود و جیسون از مسافرت سوغات اورده بود را شکست تا موزیک متن آنهشرلی قطع شود. سپس یک اپرای بی نقص را شروع کرد:
-پــــــــس چیـــــ شد عشــــــــق؟
ندای عشق مالی، قلب دامبلدور پیر را لرزاند و فهمید که در این دیار، اوگوِی بودن کافی نیست و گاهاً باید کمی شیفو بود. فلذا چشمهای نقره فام درخشانش را باز کرد. باد این کولرهایی که آخر رول تعریفش را میکنم واسهتان، زد توی چشمهایش و چشم هایش خشک شد و عمیقاً سوخت. فلذا دوباره چشم هایش را بست و با چشمان نقره فام بستهاش که تصویر جادویی بینقصی خلق میکرد، گفت:
-چی شده مالی؟ چرا گرامافونا رو میریزی تو سطل آشغالا؟
-چی میخواستی بشه آلبوس؟ بچهم. پارهی تنم... نیگا کن چی به سرش آوردن!
و درحالی که دامبلدور داشت نگاه میکرد چی سرش آوردند، سرش را برگرداند سمت دافنه و مکگونگال و مودی و جیغ زد:
-تقصیر ایــــن سه تاست! اینها از دختر من بیگاری کشیدهن. آخرشم ماهی پختن که بچه م خوشش نمیاد.بچه تو این سن به پیاز نیاز داره. هونصد نوع عنصر توی پیاز هست که در راستای skinny کردن کودک به کار میاد.
و چونان عصبی شد که شروع کرد به پرتاب طلسم به سمت بلاتریکس و فحش بد داد به طوری که بلاتریکس خجالت کشید و مُرد.
دافنه با لبخندی خاص،از آنها که مخصوص متولدین خاص جولای بود، رو کرد به مالی و دامبلدور و جینی و همه و گفت:
-سوء تفاهمی پیش آمده است. من غذا را ده دقیقه قبل از سرو کردن، گذاشتم توی زعفران تا خیس بخورد و غذا کاملا برشته بوده.
دامبلدور که حساب کار دستش آمده بود، لبخندی زد و رو به مالی گفت:
-دیدی مالی؟ همهش سوء تفاهم بوده... و فکر میکنم که باید یه تغییری به دکوراسیون اینجا بدیم.
مالی که بخاطر قضاوت عجولانهاش حس بدی داشت، سرش را پایین انداخت و گفت:
-همهش سوء تفاهم بود...
یه سوء تفاهم ساده...
تمام شد. حالا که قضیه مثل روز روشن شده بود ، زخم های سوءتفاهمی جینی داشتند التیام مییافتند و نیست و نابود میشدند کعنهو ولدمورت که جز جیگر زدش و نیست و نابود شد. سوء تفاهم بد است. به راستی که گاهی اوقات، سوء تفاهم ها باعث کدورت و رنجش بیدلیل میشوند. حال آنکه میشود با مهر، رنجش های بیدلیل تبدیل به خوشیهای بیبدیل بشوند و عشق و صفا، زیر سایهی از این کولر گازی جدیدها که خیلی حال میدهد، تا ابد پاینده بمانند.
محفلی ها دافنه را که سبب این شادی شده بود دوره کردند و بلند کردند و پرتش میکردند توی هوا و دوباره میگرفتندش. تو گویی قهرمان مسابقات کبدی منطقه شده بودند و قرار بود بروند استانی و مسبب همهی اینها، دافنه بود...
در این اثناء، مالی یادش آمد که پیاز شده بوده و نمیتوانسته این حرکاتی که پیش پای شما انجام داد را انجام بدهد و قطعاً پای جادوی عشق میان بوده. حالا که ماموریتش تمام شده بود دوباره پخش زمین شد و پامفری آمد با برانکارد جادویی بردش گذاشتش توی یخچال.
محفلیها هم که جشنشان تمام شده بود، رفتند خوابیدند تا فردا شود و یکی همت کند برود صبحانه بسازد.