هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
#1
خلاصه تا پایان پاراگراف اول این پست(به قلم هرمیون گرنجر) :
محفل نیاز به آشپز جدید داره و بعد از تست کردن چند نفر ، مسوولیت به دامبلدور میرسه. دامبلدور که میبینه هیچ کدوم از محتویات اولیه مورد نیازش تو آشپزخونه وجود نداره ، فونیکس رو انتخاب میکنه تا باهاش غذا درست کنه.


دامبلدور به فکر فرو رفت. محفلیون گرسنه بودند و او باید آن‌ها را یک جوری بالاخره سیر می‌کرد. در حالی که در زمین به دنبال راه‌حل می‌گشت، آن را در آسمان یافت. دقایق سختی را می‌گذراند. انجام دادن آن کار برایش سخت بود. نگاهی به محفلیان گرسنه انداخت که پخش زمین شده بودند و مانند لشکر شکست خورده، بشکن های فالش می‌زدند. فیگ را می‌دید که از فرط خستگی افتاده بود جلوی پادری دستشویی و رعشه گرفته بود. تصمیمش را گرفت. بغضش را فرو خورد و فریاد زد:
-فاااوکس هـــــــووی! بیا می‌خوام قربونیت کنم.
-دروغ می‌گی می‌خوای بزنی.
-

بدین‌سان، دامبلدور افتاد دنبال فاوکس و بقیه هم لبیک گفتند و آن‌ها هم افتادند دنبال حیوان زبان‌بسته و خلاصه جانی تازه بر پیکر گشنه‌ی محفل دمیده شد.

نیم‌ساعت بعد

یک سکوی خیلی بزرگ برای سخنرانی دامبلدور آماده شده بود. بوی گوشت بریان کل خانه را گرفته بود و چشم‌های ملت ستاره‌ای شده بود. روزگار به خوشی سپری می‌شد. محفلیون یک کوچه درست کردند و دامبلدور از لای آن رفت بالای سکو ایستاد. جماعت سراپا گوش بود.

-عزیزانم. امروز این‌جا ایستادم تا حرف مهمی را به شما بزنم. عزیزان! بفرمایید ناهار.

پیرمرد بی‌نوا که از شدت دمای آشپزخانه بیخیال ردا شده بود و جملات بالا را هم با رکابی شیری و پیژامه راه‌راه گفته بود، در جا از حال رفت و محفلیون یورش بردند به سمت دیس ققنوسی که وسط کوچه تعبیه شده بود.

دوباره نیم‌ساعت بعد

بعد از خوردن غذا، خانم فیگ برایشان جا پهن کرد توی هال و گفت بگیرید بخوابید. آوخ از خواب اجباری ظهر. واوخ از خواب اجباری ظهر. که البته هیچ‌کس -حتی خود خانم فیگ هم -نمی‌خوابید و همه به پچ‌پچ می‌پرداختند.
-آقا من چیزی رو حس نمی‌کنم.
-افلیج شدی؟
-نه بابا آرنولده.
-هرکی می‌‌‌خواد باشه. بیت‌الله عباس‌پورش هم با اون همه عظمت تو عنفوان جوانی به قصه‌ها پیوست.
-نه مشتی. میگم آرنولده. یعنی برعکس داره می‌‌‌گه. میگه داره چیزی حس می‌کنه. راستم میگه.
-آره منم دارم چیزی حس می‌کنم.
-از غذاست؟
- من ستارگان را دیدم. از قضا، از غذاست.
-دولت بعد، دولت رمالی و کف‎بینی نیست.
-کی بود گفت ستارگان را دیده؟
-من.
-کیستی سیاهی؟
-آملیا.
-چرا کتابی صحبت کردی؟
-گفتم یکم جو بدم.
-دشمنان. من واقعاً دیگه چیزی حس نمی‌کنم.
-آرنولدی؟
-نه! روح‌الله داداشی‌ام.
-آها.
-چی‌چی و آها؟ آرنولده باو.
-خودش گفت داداشیه.
-خو آره دیگه آبجی. چون آرنولده میگه داداشی‌ام.
-اوه ینی داداشی نیس؟ ینی امر خیره؟
-وای وای وای. تو کی‌ای؟
-فیگم ننجون. یه دقه دندون رو جیگر بذار ببینم چه میگه این پهلوون.بگو جونم. بگو!
- پهلوون چیه باو. گربه‌س!
-پلنگم.
-گربه‌ای.
-داره میگه پلنگه. بگو فدات شم. بگو سینه‌ی من جا داره برا اسرارت.
-بیخیال آقابزرگ. من زن می‌خوام. قصد ادامه تحصیل ندارم.
- پیدا میکنم واست ننجون. پیدا میکنم.
-دل‌درد دارم.
-موافق!
-موافق!
-موافق!
-موافق!
-مخالف.
-زن می‌خوای؟
-نه خانم فیگ. نه! زن نمی‌خواد. زن نمی‌خواد. آرنولده. آرنولده .آرنولده. همه‌چیز رو برعکس می‌‌گه.

در همین اثنا بود که محفلیون یک‌صدا حسشان زد بالا و نعش فاوکس به شکلی ممیزی و دردناک، از بدنشان آمد بیرون و به هم پیوست و جانور دوباره تشکیل شد و به هوا پرید.

-هرچی زده بودیم پرید.
-ایشالله شام!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۸ ۱۸:۱۴:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۸ ۱۸:۲۰:۲۲

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶
#2
هری و هرمیون رفتند بیرون و هرمیون دست کرد توی کیف هری و یک چیزی در آورد.
-این چیه؟ بسته‌بندیش مثل دستمال مرطوب می‌مونه.
-عه.چیز! اهم اهم.
-اوه!

کاش دست نمی‌کرد توی کیف پسر برگزیده‌ی مردم... به هر حال! ناامید از هری، دست برد توی کیف خودش و یک شیء طویل‌تر در آورد و شروع کرد به بالا و پایین بردن آن شیء و از این کارهایی که رهبرهای ارکستر می‌کنند می‌کرد. نوازندگان ساز تاریخی و کاملِ بشکن، با زدن بشکن های “شیش و هشت” شروع به بستر سازی کردند و خانم فیگ هم پاشد و روی بستر مناسب شروع به قر دادن کرد. شادی و نشاط فضای استودیو را معطر کرده‌بود. خانم فیگ فولادزره، فریاد شروع جنگ را زد:
-بشکن بشکنه.

ده دقیقه‌ بعد

-من نمی‌شکنمــــ.
-بشکن.
-لامروتا. من رهبر این خراب‌شده‌م. آخه واسه چی باید بشکنم؟
-بشکن.
-درسته همه برابریم ولی انصافاً من برابر ترم.
-بشکن.

بشکن زنندگان دامبلدور را حلقه کردند و داشتند به سمت آشپزخانه هدایت می‌کردند. آن لابه‌لا دامبلدور فریاد زد:
-هــــری! کمک.

هری که صدای سوت شنیده بود آمد دوان دوان برود کمک کند که هرمیون با همان شیء که در دست داشت، کاری کرد که هری نتواند دوان دوان برود کمک کند. سپس لبخندی زد و جواب داد:
-ولی آخه خودتون گفتید بشکنه پروفسور.
-واه! چرا مزخرف نقل می‌کنی از زبون من؟ فقط شر و ور تفت بده ها. فقط!
-
-تو خجالت نمی‌کشی من با این سنم برای تو آشپزی کنم؟
-نه. چه خجالتی پروفسور؟ شما الان کانادا هم بخوای بری اگه آشپز باشی رو هوا بهت پذیرش می‌دن. ولی حالا در عوض دانشمند هسته‌ای باش. هچ به هچ.
-همچنان تفت بده. همچنان.

محفلیون گرسنه، دامبلدور را کردند داخل آشپزخانه و در را بستند اما دامبلدور خیلی جادوگر بود انصافاً. با یک حرکت در را باز کرد و گفت:
-هه.

و گفت:
-هه.

و گفت:
-باشه بابا. ولی گرمه. بذارین باد بیاد حداقل.

دامبلدور خیلی جادوگر بود. دامبلدور خیلی گرمش بود. خیلی... و بدین‌سان، شروع کرد به چیدن تدارکات آشپزی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۷ ۱۸:۲۳:۲۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱:۵۴ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶
#3
نتایج ترین های مرداد و شهریور محفل ققنوس:

فعالترین محفلی:
آملیا فیلتلوورت

بهترین نویسنده:

آرنولد پفک پیگمی

بهترین تازه وارد:

دافنه مالدون



شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۳۷ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶
#4
نقد چی کشک چی؟
الان من بهت بگم وسط فضاسازی شکلک همر نزن، تو نمیزنی؟
اصن چرا باید بگم؟
رطب خورده منع رطب کند که چی بشه؟

درضمن ممنون بابت لینک کردن پستت.

نقد پست شماره 267 بحث های سر میز غذای هرمیون گرنجر.


اول اینکه یه چیزی بگم بی‌ربط با این پست.
شاید فکر کنی فقط تویی که شناختی راجع به اعضا نداری و علتش هم غیبتته.
به نظرم اینطور نیست! من به شخصه از شناخت ویژگی های بعضی از اعضا(حتی گاهی محفلی‌ها) عاجزم. تمام سعی ما اینه که سوژه هایی بزنیم که هرکی بیاد لااقل درباره‌ی خودش بنویسه. درباره‌ی اینکه خودش چطوری یه هم‌اتاقی پیدا میکنه. اینکه خودش چطوری غذای یک روز محفل رو می‌پزه و...
تا بالاخره با ویژگی های هم آشنا شیم و ازین غریبی در بیایم...

خب... پستت.
خوب بودش. به نظرم بعضی جاها می‌شد بیشتر مانور داد برای خنده‌دار کردنش ولی خودت گفتی که بیشر قصدت نشون دادن سفیدی بود. برای همین تا حدی توجیه میشه.

نقل قول:
دامبلمورت دستی به ریش های سفید بلندش کشید ، بعد دست به جای دماغش که از بین رفته بود و بعد چوب دستیش رو نوازشی کرد و پیش خودش فکر کرد.
-حداقل دیگه درگیری که دامبلدور یا ولدمورت این چوب دستی رو داشته باشه نداریم.


خیلی خوب بود. البته انتظار میرفت همر ببینیم ته دیالوگ!

نقل قول:
همینطور که عکسارو کنار میزد ، به پروفایل مرگخوارا رسید و این بار صفحات اینستاگرام اونارو نگاهی کرد. آرسینوس در حالی شکنجه یه بچه یتیم، کراب در حال کشتن حیوانات اهلی و لینی مشغول استفاده از منوی مدیریت برای شکنجه هرچه بیشتر جادوگران.


این بخشی بود که گفتم میتونست از نظر طنز بیشتر درباره‌ش مانور داده بشه. میتونستی بیشتر صحبت کنی درباره‌ش. اینکه توی bio شون چی نوشتن یا عکسای غیر قابل قبول گذاشتن و این جور ظرفیت هایی که اینستاگرام داره.
نقل قول:

آیا میشه هم ارباب مرگخوارا بود و هم یه محفلی ؟ اونم نه هر محفلی ، رهبرشون.

نمیشه. نمیشه. نمیشه. حتی یه دونشون هم نمیشه.

نقل قول:
مینروا از جاش بلند شد تا حرفی بزنه ولی کراب از این موقیت استفاده کرد و سریع رفت جاش نشست.
-پاشو باو اونجا جای منه.
-جای تو چیه ؟ من الان 2 هفتس اینجا نشستم و تکون نخوردم. حرفی میزنیا ، جای منه. خیالاتی شدی.

تیکه‌ی بامزه و دوست‌داشتنی ای بود.

نقل قول:
-بهترین راه حل اینه که یه مهمونی بزرگ بگیریم تو خونه ریدل ، همه خانواده هاتون رو هم دعوت کنید ، همه با هم یه غذایی بخوریم ، بگیم بخندیم تا با هم آشنا شیم.

تیکه ای که پستت رو منجی سوژه میکنه، همین دیالوگه. حسابی قاطی پاتی شده بود قضیه و نیاز به سوژه‌ی فرعی برای ادامه داشت. این سوژه‌ی فرعی خیلی گسترده‌ایه و علاوه بر اینکه قفل سوژه رو باز می‌کنه، مشت محکمیست بر دهان دشمنان رماتیسم که بر این باورند که نمیشه یک سوژه رو تا بینهایت ادامه داد.

خوب بود.
انتظار داشتم هرمیون با چراغ قوه وارد سالن سینما بشه و ولدمورت رو بکشه ولی ظاهرا خیلی ملایم شده پستات.
این نقد نبود.(چون حس میکنم در شرایط نقد نیستم.) صرفاً با لحنی که کاملا متفاوت با نقد هامه، یکم صحبت یک‌طرفه کردم.

موفق باشی.


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲:۰۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
#5
آملیا

ببخشید! ندیده بودم پستت رو...
چیزی نمشیه گفت. صرفاً عذر می‌خوام.


نقد دیرهنگام پست 133 خاطرات یاران ققنوس آملیا فیتلوورت

نتیجه نمیده. شما اولین نفر نیستید و آخرین نفر هم نخواهید بود که این ایده رو میزنه. برادر،خواهر،همسر،معشوق یا هرچیزی که آدم بسازتش، از دستش بده و غمش رو همیشه با خودش همراه داشته باشه. ایفا این رو نمی‌پذیره. ایفایی رو شاهدیم که خیلیا حتی حاضر نیستن شخصیت های موجود در سایت رو وارد رول هاشون کنن. نمیشه انتظار داشت که بیان و یه شخصیتی که اصلا توی ایفا نیست و نمی دونن چطوری صحبت میکنه یا رفتار میکنه رو واردش کنن.
همه تازه واردا باید سعی کنن اول خودشون رو وارد رول های سایت بکنن و انقدر این پروسه انرژی‌خواه خواهد بود که یحتمل دیگه هوس نمیکنن یک شخصیت خیالی دیگه رو هم واردش کنن.

مسئله بعدی نگارش شماست. جمله بندی ها و شکل و شمایل پستتون رضایت بخش و خوبه. از این نظر از اول هم خوب بودید و خیلی سریع به حد مطلوب رسیدید.

نقل قول:
مادوتا


ما دوتا

نقل قول:
منکه


من که

اینا خیلی ریزن ولی چه بهتر که رعایت بشه حالا که وقت صرف نوشته هاتون میکنید.

طنز خنده دار یا جدی احساسی؟ مسئله این است!
نباید زیگ‌زاگ بزنیم. تیکه های خیلی خنده دار وسط یک پست احساسی درست نیست.
نقل قول:
!باز تلسکوپمو برداشتی؟-

یه همچین طنز ملایمی قبوله، اما اون قضیه سس گوجه و تاکید دوباره بر روش، به نظر من زیادی برای اون فضای احساسی خنده دار بود. خواننده نمیدونه الان بخاطر جمله ی بامزه بخنده یا بخاطر جو داستان، سکوت کنه و این براش اذیت کننده میشه. بهتره که از همون اول، بدونیم که توی این پستمون قراره چیکار کنیم.

آخرین مسئله ای که یه مقدار جای بحث داره، نحوه برخورد شخصیت هاست. آملیای محفلی به برادرش میگه برو گمشو ولی برادر مرگخوار با عشق به خانواده نگاه میکنه و خواهرش رو درک میکنه. این ها متناقض هستن. مرگخواران و محفلیون تیم های فوتبال با رنگ های مختلف نیستند. گروه هایی با عقاید، آرمان ها و خلق و خوی مختلف هستند و هرکس که به عضویتشون در میاد، باید اون خلق و خوها رو رعایت کنه و اصلا باید اون خلق و خو هارو در خودش داشته باشه که به عضویت درشون متمایل بشه. جدا از این، رفتار شخصیت ها خیلی سرد و خواب آلود و در هاله ای از مه هستش. در برابر طوفان احساساتی که سراغشون میاد خیلی آروم واکنش نشون میدن. پدر که پکر نشسته. آملیا هم اول به برادرش میگه گمشو بعدا دلش تنگ میشه و میگه کاش بر می‌گشت. مادر صرفا یه حضور بی استفاده داره و...


خوب بود. موفق باشید!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#6
به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر داستان و اینا نکند.

آقا سلام، سلام آقا!
قبل از شروع، عرضم به حضورتون که من اینجا یه عرضی داشتم که اصن توجه نشد بهش!
خب حالا...
قسمت اول-در مدح و ثنای مدیریت

روا نیست. هیچ اعتراضی به مدیریت روا نیست.
مدیریت کاملا واضح اعلام کرده بود که نمیتونه بیخیال عرق ملیش بشه و گفته بود که یه نفر عادل بیاد مدیر بشه.
ولی هیچ عادلی حسشو نداشت، درنتیجه لینی و رز ناگزیر اومدن مدیر شدن. این رو نباید فراموش کنیم که به راحتی میتونستن اصلا هاگ رو برگزار نکنن...
به هر حال الان هرکاری هم بکنن، عذرشون موجهه. خیلی دلمون آشوبه؟ می خواستیم خودمون درخواست مدیریت هاگ رو بدیم.
حالا از این هم که بگذریم، انصافا سعیشون این بود که عدالت رو رعایت کنن دائما و دمشون گرم چون موفق ظاهر شدن!

قسمت دوم-به من چه؟

انصافا چرا هی منو میندازید جلو؟
گرمه عزیزان. گرمه!
من الان تو سنی هستم که دچار گُرگرفتگی هستم و می سوزه...آوخ!

قسمت سوم-به شما چه؟

ما بچه بودیم جرئت نداشتیم پامونو جلو آقامون دراز کنیم. داستان چیه زرتی اعتراض میدین؟
یک بار نشد یه داوری یه حرکتی بزنه، شما قانون سوم نیوتون بازی در نیارید.
یه روز در عنفوان جوانی یه مرد بزرگ بهم گفت:
-اسمت چیه؟
-آلبوس هستم.


میگیرین چی میگم؟ عه! نمیگیرین؟ خوب چون قسمت اشتباهی رو نقل قول کردم. این تیکه رو منظورم بود:

یه روز در عنفوان جوانی یه مرد بزرگ پس از اینکه اسمم رو پرسید، بهم گفت:
-تو زندگیت سعی بکن شل بیگیری آلموس!

و خوب منم پاسخ دادم:
-آلموس نه! آلبوس هستم.


می بینین؟ ما همیشه در عنفوان جوانی، معترضیم و میخواهیم اصلاح کنیم ولی جای اشتباهی رو اصلاح میکنیم. از تشخیص اصل مطلب عاجزیم.
میگه موهامو آلمانی بزن، ما مدل علی منصور میزنیم.
میگه پیتزا میخوام، ما میگیم لازانیاهامونم خوبه!
پس چه بهتر که بکشیم بیرون و زیاد معترض نباشیم چون خیلی کم پیش میاد که یه نفر به اون حد از بزرگی رسیده باشه که به اعتراضات -هرچند به حق- ــمون جامه‌ی عمل بپوشانه وسط سرما.(البته من گُر گرفتم سردم نیس.)

قسمت چهارم-چه داوری چه لعبتی!
یک روز حسنی به داوری کچلیک اعتراض داشت. رفت به کچلیک گفت ریز نمرات بده و پس از دادن ریز نمرات، معلوم شد که کچلیک حتی از تعداد اینتر ها هم نمره کم کرده و چقد سختگیری بیجا. حسنی از این سختگیری بیجا به هم ریخت و حرفای زشت زد ولی خالی نشد. در ادامه حدس میزنید چیکار کرد؟
به تلافی، در وقت داوری خودش، از تعداد اینتر های گروه کچلیک اینا نمره کم کرد.
و بدین سان، حرفه شریف و عادل و میانه روی داوری کوییدیچ به خرابات رفت. و مدیر هم اگر مجسمه بازی در میاره هیچ تقصیری نداره! از اول هم گفته بودن "گر تو بهتر میزنی بستان بزن" که متاسفانه موقع حمل و نقل، مورچه داستان کرد روی نقطه های کلمه ی"بستان" و اشتباه تایپی شد و سایتو کردن.

نهایتاً

برنده ی نهایی هاگ، کسی نیست جز اون عضوی که بلیت زد:
نقل قول:
هری پاتر چیه بابا؟ دیوانه اید؟ اگه راست میگین یکم جادوی واقعی کنید!
روانیا رو ببینا. هری پاتر! ههههه.




شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۶
#7
سلام!
من به این رولم معترضم.

لطفاً ریز نمراتشو بدین.




شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
#8
نقد خیلی کوتاه ! پست شماره 396 کلبه‌ی سفید رز زلر

یه رول کوتاه و خوب بود.
خوندنش روان بود و جاهایی که خیلی توی ذوق بزنه نداشت.
یه سری نکات رو صرفا اشاره می‌کنم.
مورد اول، سبک نگارشتون هست.
شما برای خوش‌خوان کردن سبکتون، یک جور سبک کتابی اما خودمونی می نویسید. و خاص و خوبه، اما دقت کنید وقتی روی مرز راه می‌رید، ممکنه یکم اینور و اونور برید. یعنی یک‌دفعه خیلی کتابی یا کاملا عامیانه بنویسید.

نکته دوم، درباره‌ی ادامه دادن سوژه هست.
ما باید یاد بگیریم که شهید شدن سوژه دیگه اصلا ممکن نیست. سوژه ها جدیداً از همون ابتدا شهید شده متولد می‌شن. اگر دیدیدم پست قبلیمون به هر دلیلی به سوژه آسیب وارد کرده، نباید خیلی سریع بریم سراغ جارو کردن و بدتر از اون، نادیده گرفتنش.
خیلی کار زشتیه. نفر قبلی وقت گذاشته و رول نوشته، اونوقت با نادیده گرفتنش بهش توهین می‌کنیم. صرفا کافیه یک مقدار فکر کرد.
مثل رول شما! خیلی ساده تونست قضیه رو حل کنه و در عین حال رول قبلی رو هم نادیده نگیره.
این که فکر کنیم ما مهندس سوژه هستیم و برای خودمون تشخیص بدیم که این پست رو یا این تیکه رو نادیده می‌گیرم، خیلی خوب نیست.

موفق باشید.
خوب بود!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#9
دافنه

پستی که یک منتقد دیگه نقد کرده رو نقد نمی‎‌کنم. یک پست باید توسط یک نفر نقد بشه که سر در گم نشید.
شما برای این پستتون توی تالار نقد درخواست دادید.
منتظر بمونید منتقد های همونجا نقدتون کنن.

رز

در جریان درگیری های من بودید! نقد رو براتون ارسال می‌کنم به زودی.


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۳:۳۱ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶
#10
خلاصه: در پی مصرف بی رویه ی سوپ پیاز، مالی تبدیل به پیاز شده و تحت نظارت مادام پامفری شب ها توی یخچال می‌خوابد. دامبلدور برای جلوگیری از تبدیل بقیه اعضا به پیاز، از اعضا درخواست درست کردن غذا می‌کند. تا الان، مینروا و مودی و دافنه، آَشپزی کرده‌ند و در تمامی این آشپزی‌ها، جینی به عنوان وردست و کمک آشپز حضور داشته.

همگی اعضای محفل با توجه به غذای مطلوبي که دافنه برایشان پخته بود، گرفته بودند خوابیده بودند و خیلی لذت می‌بردند از زندگی. اما هیچکس صدای هق هق شبانه‌ی او را نشنید... جینی ویزلی، با موهای قرمز!


لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


ناگهان افکت های نوری، فضای اتاق جینی را روشن کرد و جینی دیده می‌شد در حالی که سوار بر اسب سفید پرطلا، به پرواز در آمده بود و رسماً داشت دور تا دور اتاقش را دور افتخار می‌زد.
جینی! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت، وقتی روشنی چشمهایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود؟

لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای


با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه دستهایت، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟ جینی! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی، و اینک جینی! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست، در انتظار تو...

لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


در این بین، یوآن نشسته بود توی یخچال و سعی داشت با باز و بسته کردن در یخچال، کشف کند که چه کسی چراغ یخچال را موقع بستن خاموش می‌کند و تا حد خوبی به جواب نزدیک شده بود که ناگهان مالی از لای در نیمه باز، چشمش خورد به ساعت دیواری خانوادگی ویزلی ها و دید که عقربه‌ی جینی رفته روی قسمت اسب سفید پرطلا و خیلی بهش برخورد. به همین دلیل از یخچال زد بیرون و چنان جیغی زد که همه‌ی محفلیون از خواب پریدند به جز دامبلدور.دامبلدور یک جادوگر بی‌نظیر و کاردرست بود و کعنهو استاد اوگ‌وِی ، فرو می‌رفت توی خلسه و خلاصه که بیدار نمی‌شد.

لا لالای، لای لالا لای، لای لای لای لای لـــای


البته من این رول را قبلا خوانده‌م. به کسی نگوييد اما دامبلدور نهایتاً بیدار می‌شود و بلاتریکس هم تهش می‎‌میرد و شرمنده که گفتم و مزه‌ش پرید...
مالی که متوجه عدم حضور مهره‌ی کلیدی حریف - که دامبلدور بود- نشده بود، مونولوگ سفتی را آغاز کرد:
-بی‌شورا! دختر طفل معصوم من رو صب تا شب بیگاری کشیدین ازش؟

لای لالالای لای لالالای لای لای لای لای لایــــــــــ


و دست کرد توی اتاق و دخترش را از روی اسب سفید پرطلا اورد پایین به طوری که اسب پرهاش ریخت. مالی اشاره ای به دست های پینه بسته و پوست دلمه بسته‌ی دخترش کرد و با رفرنس کردن مکالمه‌ای که هری توی کتاب با رون داشت، گفت:
-این بچه تنها موقعیت ازدواجش بخاطر پوست بی‌نظیرش بود. بانو رولینگ بارها توییت کرده بود که جینی skinny هستش. چیکار کردین با این بچه؟ این بود عشقی که می‌گفتید؟محفل محفل که می‌گن شمایین؟

لای لالال...


جفتک پراند و گرامافون لوکس محفل که کلی پایش هزینه رفته بود و جیسون از مسافرت سوغات اورده بود را شکست تا موزیک متن آنه‌شرلی قطع شود. سپس یک اپرای بی نقص را شروع کرد:
-پــــــــس چیـــــ شد عشــــــــق؟

ندای عشق مالی، قلب دامبلدور پیر را لرزاند و فهمید که در این دیار، اوگ‌وِی بودن کافی نیست و گاهاً باید کمی شیفو بود. فلذا چشم‌های نقره فام درخشانش را باز کرد. باد این کولرهایی که آخر رول تعریفش را می‌کنم واسه‌تان، زد توی چشم‌هایش و چشم هایش خشک شد و عمیقاً سوخت. فلذا دوباره چشم هایش را بست و با چشمان نقره فام بسته‌اش که تصویر جادویی بی‌نقصی خلق می‌کرد، گفت:
-چی شده مالی؟ چرا گرامافونا رو می‌ریزی تو سطل آشغالا؟
-چی میخواستی بشه آلبوس؟ بچه‌م. پاره‌ی تنم... نیگا کن چی به سرش آوردن!

و درحالی که دامبلدور داشت نگاه می‌کرد چی سرش آوردند، سرش را برگرداند سمت دافنه و مک‌گونگال و مودی و جیغ زد:
-تقصیر ایــــن‌ سه تاست! این‌ها از دختر من بیگاری کشیده‌ن. آخرشم ماهی پختن که بچه م خوشش نمیاد.بچه تو این سن به پیاز نیاز داره. هونصد نوع عنصر توی پیاز هست که در راستای skinny کردن کودک به کار میاد.

و چونان عصبی شد که شروع کرد به پرتاب طلسم به سمت بلاتریکس و فحش بد داد به طوری که بلاتریکس خجالت کشید و مُرد.
دافنه با لبخندی خاص،از آن‌ها که مخصوص متولدین خاص جولای بود، رو کرد به مالی و دامبلدور و جینی و همه و گفت:
-سوء تفاهمی پیش آمده است. من غذا را ده دقیقه قبل از سرو کردن، گذاشتم توی زعفران تا خیس بخورد و غذا کاملا برشته بوده.

دامبلدور که حساب کار دستش آمده بود، لبخندی زد و رو به مالی گفت:
-دیدی مالی؟ همه‌ش سوء تفاهم بوده... و فکر می‌کنم که باید یه تغییری به دکوراسیون اینجا بدیم.

مالی که بخاطر قضاوت عجولانه‌اش حس بدی داشت، سرش را پایین انداخت و گفت:
-همه‌ش سوء تفاهم بود... یه سوء تفاهم ساده...

تمام شد. حالا که قضیه مثل روز روشن شده بود ، زخم های سوءتفاهمی جینی داشتند التیام می‌یافتند و نیست و نابود می‌شدند کعنهو ولدمورت که جز جیگر زدش و نیست و نابود شد. سوء تفاهم بد است. به راستی که گاهی اوقات، سوء تفاهم ها باعث کدورت و رنجش بی‌دلیل می‌شوند. حال آنکه می‌شود با مهر، رنجش های بی‌دلیل تبدیل به خوشی‌های بی‌بدیل بشوند و عشق و صفا، زیر سایه‌ی از این کولر گازی جدیدها که خیلی حال می‌دهد، تا ابد پاینده بمانند.
محفلی ها دافنه را که سبب این شادی شده بود دوره کردند و بلند کردند و پرتش می‌کردند توی هوا و دوباره می‌گرفتندش. تو گویی قهرمان مسابقات کبدی منطقه شده بودند و قرار بود بروند استانی و مسبب همه‌ی این‌ها، دافنه بود...
در این اثناء، مالی یادش آمد که پیاز شده بوده و نمی‌توانسته این حرکاتی که پیش پای شما انجام داد را انجام بدهد و قطعاً پای جادوی عشق میان بوده. حالا که ماموریتش تمام شده بود دوباره پخش زمین شد و پامفری آمد با برانکارد جادویی بردش گذاشتش توی یخچال.
محفلی‌ها هم که جشنشان تمام شده بود، رفتند خوابیدند تا فردا شود و یکی همت کند برود صبحانه بسازد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۳:۳۴:۳۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۳:۳۶:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۲:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۳:۳۰:۴۴

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.