ولی حالا که بود میتوانست از مزایایش برخوردار شود. نمیتوانیم اسمش را بیاوریم و ریش پشمکی چشم تو چشم شدند.
-عه تام اونجوری نگامون نکن خوب نیست.
و با این دستش به نوه هایش علامت داد که پاشید پاشید فلنگو ببندیم.
لرد که از قبل دست ریش را خوانده بود که حتما هم خوانده بود چوبدستی کبریایی خود را دراورد و با ان لِیزرسبز تیزش دور تا دور جایی را که ایستاده بودند و به وسعت تمام جایی که همه ایستاده بودند بُرید و زمین از زمین کنده شد و همین که خواست به پرواز در بیاید صدای زمین درامد که:
-اقا ببخشید یه لحظه میشه صبر کنید؟
-چیه زمین چی میگی تو این وضعیت ؟
-یه کم از اون پس لرزه های زلزله ای که چند لحظه پیش درست کردین تو من مونده . من نمیتونم تحمل کنم با خودتون ببرید.
و زمین غرشی کرد و باد سه گلوله ی از زمین کنده شده را به سمت همه پرت کرد.
-عه...! اون... شبیه منه!
یکی از گلوله ها به سمت هکتور امد و دستش هایش را باز کرد برای گرفتن هکتور. همین که هکتور خواست داد بزند سایه خودش را در بغل هکتور انداخت که البته قدش تا زانوهایش هم نمیرسید و گفت:
-بابایی!
والحق که شبیه دگورث بود. زلر و ویزلی هم همین مشکل را داشتند.
همین که خواستند چیزی بگویند بووم کودکان منفجر شدند و خاک زیر پایشان ترک خورد. رز زلر سریع به حالت سایلنت در امد و رویش را به سمت هکتور برگرداند. هکتور هم نمیدانست حالا وقت امتحان کردن معجون جدیدش است یا وقت کروشیو کاری با این کنه های دلنچسب، نگاهش را به اربابش انداخت و دید که اربابش روی صندلی مخصوصشان نشسته و وینکی با دو مسلسل مجهز بالای صندلی و نجینی از پایین پای ایشان محافظت میکند.
-اوووه سرورم شما خیلی باشکوهید.
لرد از روی تخت بلند و شد و به سمت دامبلدور امد و وقتی خیلی نزدیک شد گفت:
-چرا؟ چرا هر وقت تو نزدیک ما میشی برای ما اتفاق های بدی میافته؟ دیگه نمیذاریم تکرار بشه. بکشیدشون یاران من!
و مرگخواران به محفلی ها حمله کردند و جنگ سختی شروع شد. از هر طرف صد طلسم و معجون و جادو و جنبل پرت میشد.
بعضی ها پناه گرفته بودند. بعضی ها به فکر وسایل هایشان بودند و وسایلشان را از جلوی انهایی که پناه گرفته بودند ور میداشتند و جای امنی میگذاشتند.
تعدادی اخ و اوخ شنیده شد و چندین نفر روی زمین افتادند و جمعیت کم شد. حالا همه را میتوانستی بشناسی!