جلسه اول
همه به شخصی که درست رو به رویشان قرار دارد زل زده اند.
کسی که به نظر میرسد مدرس این درس است ولی از هنگام ورود تا الان هیچ صحبتی نکرده است.
- سلام من پروفسور لیسا تورپین هستم و میخوام درس پیشگویی رو بهتون تدریس کنم و... تو!
لیسا دستش را به سمت یکی از جادو آموزان کشید.
- من؟
- نه پشت سریت.
- من؟
- بله شما! اخراجی! ۵۰ امتیازم از گروهت کم کردم.
دانش آموز گیج و منگ به لیسا نگاه میکند. ولی لیسا رویش را برگردانده و به او نگاه نمیکند.
- چرا؟
- چون که قرار بود دقیقا سی و هفت دقیقه دیگه بعد از دیدار با بهترین دوستت که توی این کلاس نیست بهم بگی توربین. حالا برو.
دانش آموزش با شرمندگی از کلاس بیرون رفت.
- خب خوبه. اون چند دقیقه ای هم که اومدم سر کلاس و حرف نزدم بخاطر این بود که با همتون بخاطر سر و صدا کردن قهر بودم.
نگاهی به چهره تک تک دانش آموزان انداخت و به ادامه حرفش پرداخت.
- حالا هم ازتون میخوام چند تا از روش های پیشگویی رو برام بگید.
ناگهان تعداد زیادی دست بالا رفت.
- یکی یکی بگید.
- فال قهوه!
- فال تاروت!
- فال حافظ!
لیسا با خشم به تمام دانش آموزان نگاه کرد.
- نمیخواد شما بگید. با این روشای مشنگیتون. خودم میگم. بهترینش استفاده از گوی پیشگوییه. گوی هاتونو در بیارید.
دانش آموزان یکی یکی گوی های پیشگویی را از توی کیفشان در آوردند.
- دستتونو بذارید روش و آروم تمرکز کنید روی مه سفید توی گوی.
لیسا هم مثل دانش آموزان چشمانش را بسته بود، دستش را روی گوی گذاشته بود و درحال تمرکز بود.
که ناگهان صدای جیغی افکارش را شکست.
- مه من قرمز شد!
- مال من داره آبی میشه!
۱_ توی چه شرایطی رنگ مه توی گوی عوض میشه؟ (۷ نمره)
۲_ چرا گوی پیشگویی گرده؟( ۳ نمره)