ریونسلی
تیم لولا!
لرد ولدمورت و نولا جانستون
رول دوم گروه،تعیین حرف!
***
فلافل فروشی فلافل پز لردی و فرزندان ریونکلا
نولا نیشخند زنان ، چوبدستی را در جیب ردایش گذاشت و به تابلو ی نصب شده نگاه کرد.
_چی؟لردی؟ تو به ما، لرد سیاه، بزرگترین جادوگر سیاه تاریخ جادوگری...می گی
لردی؟
نولا برگشت و با دیدن لردسیاه ، لبخند دندان نمایی زد و شانه بالا انداخت:
_ ای بابا ! لردی انقدر حرص نخور ! تو گفتی با ما همکاری می کنی تا این فلافل فروشی رو راه بندازیم ! وقتی درست کردن مغازه رو میسپردی دست من و بقیه ریونیا باید فکر اینجاهاشم می کردی !
_اینا چیـــــــن دیگه؟ چرا تو فلافل فروشی کتاب خونه گذاشتید؟
نولا چند قدم جلو رفت و بعد با دیدن چهره ی لرد سیاه لبخندش را جمع و جور کرد و با شور و شوق شروع به توضیح دادن کرد:
_ خب بهتره وقتی میان فلافل فروشی یه سرگرمیم داشته باشن دیگه نه؟ اهم اهم ! مثلا اینجا، همشون به فلافل فروشی و ادویه ها و آشپزی مربوط میشن! نگا: فلافل ترد و فلفلی ! فلافل یا فلانل! فلافل پزی در فر جادویی فلیپ فلوپی! چه گونه با رشته ی فالوده ، فلافل درست کنیم؟ فلافل های فرفری با فلفل سیاه! و... امم؟ لرد؟ جناب ؟ حالت خوبه؟
_
***
چند ساعت بعد:
لرد سیاه در حالی که هنوز غرق در فکر فلافل و فلفل بود پشت میز حسابداری فلافل فروشی نشسته بود و به اشتباه تصمیم مشارکتش با فرزندان عجیب روونا فکر می کرد:
_نجینی؟
مار و یار محبوب لرد از روی میز بر روی شانه ی ولدمورت خزید و جواب داد:
_فســـــــس ! ففـــــس ! فس فس فــــــــــس ! فــــــــــــــــــــس!
لرد نگاهی متفکرانه به نجینی انداخت و با پشیمانی ادامه داد:
_می دونم می دونم! اشتباه بزرگی کردم ولی خب دیگه مرگحوارا هزینه هاشون زیاد شده و بودجه ی جیب مبارک ماهم کم! مجبور بودم! حالا به نظرت از این روش میشه پول درآورد؟
صدایی لرد را از جا پراند و او چوبدستی اش را در یک حرکت بیرون کشید:
_نترس بابا منم نولا! راستی نگران نباش ! همین الان یه فرمول جدید برا فلافلا پیدا کردم! فلافل فلفل با فسفر طبیعی مغز گوسفند! این قطعا فروشش رکورد میزنه!
_