این روزا تو هاگوارتزم امنیت نداریم خداوکیلی کی این جنجال و راه انداخته شخصا باید یه وقت روانشناسی براش بزارم مرتیکه تسترالی رو
همینطور مثل اغلب اوقات درحال فحش رسانی به بعضی از جادوگران مفلوک و داری سندروم آشوب خواهی بودم و سعی میکردم بدون اینکه توجه کسی رو به خودم جلب کنم خودمو به کلاس موجودات جادویی برسونم که البته موفق هم بودم اما در نیمه راه چیزی توجه من رو به خودش جلب کرد.
گوشه راهرو یه ظرف پر از سیب زمینی سرخ کرده داشت بهم چشماکای معنی دار میزد و شکم بی حیای منم قار و قورشو با دیدن ظرف سیب زمینیای چشمک زن راه انداخت، یه شانس خوبی هم که باهام یار بود خلوت بودن راهرو بود که نزاشت ابروم بچسبه به کف پام، خلاصه ماهم بدون شک کردن به سیب زمینیا شروع کردیم به بلعیدنشان.
یه، یه ربع بعد که کلا بیخیال کلاس شده بودم و از خوردن اون همه سیب زمینی با دلپیچه کنار ظرف نشسته بودم احساس کردم چشمام داره گرم میشه و خستگی تمام وجودمو تسخیر کرده اما نه من نباید بخوابم نههههه
چه اتفاقی داره میوفته خدایا من نباید بخوابم نه نباید...نباید بخوابم...
نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته یدفعه همه جا تاریک شده بود انگار وسط یه راهروی خیلی تاریک بودم و از اون ته صدای خنده و اهنگ و اینا میومد گیج شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم اصلا من کیم؟! چرا اینجام؟! هیچی یادم نمیومد. از اونجایی که صدای خنده میومد یه نور سفیدی ظاهر شد انگار داشتن میومدن طرف من...طرف من؟!
وای خدا چیکار کنم فرار کنم؟ صبر کنم ببینم چی ازجونم میخوان؟ اصن من نمیدونم مرگه و شیون یه بار دیگه فوقش میخوان تیکه تیکه ام کنن بریزنم تو قابلمه باهام آش شعله قلمکار بپزن...نور نزدیک شد و از اون دور میشد چندتا حاله زرد رنگ رو تشخیص داد...نه من نمیخوام بمیرمممممم!
نزدیکتر شدنشون باعث شد بتونم بهتر اون حاله های زرد رنگ رو تشخیص بدم یه سری چیزای زرد رنگ مضخرف بودن مثل موز ولی در اندازه بزرگتر و یه لبخند عریض و چشمای مشکی کارتونی هم داشتن
-ما سیب زمینی های افسار گسیخته خواهان اجرای حکم هستیم
-ما سیب زمینی های افسار گسیخته خواهان اجرای حکم هستیم
-ما سیب زمینی های....
-چرا چرت و پرت میگین از جون من چی میخواین؟!
اون چیزای زرد رنگ به قول خودشون سیب زمینی های افسار گسیخته دورم حلقه زده بودنو هی دیالوگ مسخرشونو تکرار میکردن و منم سردرگم تر از قبل هی ازشون سوال میپرسیدم که یهو یه سیب زمینی خیلی اخمو و چوب بدستی چفت پا پرید تو شعارای دادخواهانه سیب زمینیای افسار گسیخته:
-چرا چفتک میندازی پاشو بابا دوساعته اینجا علافمون کردی!
بهتون گفتم این کلا در توهم بسر میبره از این عضو جدید در نمیاد گوش نمیدین که!
-وای خدا بگو اینا همش خوابه...نکنه من مُردم؟!اینجا بهشته؟ نه جهنمه...هعییی نکنه ایست بازرسیه؟!
-بیا اصن این تو باغ نیست!
یکی دیگه ازون سیب زمینیا گفت:
-بابا بدبخت هنوز خوابه بزار کامل اثر بیهوشی بره بعد بیا به حرفش بگیر!
به اونی که بهم گفته بود بیهوشم اشاره کردم و گفتم:
-لابد تو هم نکیری...اونم منکره
شب چندمه قبرمه؟!
منکر بهم یه چشم غره دهن اسفالت کن رفت نکیر هم درتلاش برای اروم کردنش بود، ههه چه جالب نکیر منکرو اروم میکنه اینجوریشو دیگه ندیده بودیم ... راستی اگه من تو قبرم چرا بستنم به صندلی؟! یادم نمیاد همچین وصیتی کرده باشم
بعد به سقف قبرمم لامپ اویزون کردن؟! یادمه از تاریکی میترسیدم ولی این کارا دیگه یکم شک برانگیز نیست؟! راست میگن ادم مردش عزیز تره تا زندش تا بودم چرا ازین کارا نمیکردین
یکم که گذشت سیب زمینی های افسار گسیخته و نکیر و منکر ظاهر ادم گرفتن و من یکم از بهت بیرون اومدم تازه فهمیدم زندم و اینجا هم هاگوارتز خودمونه، به یه چیز خیلی مهم دیگه هم پی بردم اگه تونستین بگین چی بوده بچه ها؟ آفرین کاملا درسته:
-شماااااااااااااااااااا منوووووووووو دزدیدییییییییننننننننننننننن؟!!!
-اگه بخوای اینجوری بهش نگاه کنی خیلی بد جلوه میکنه بهتره دیدتو به این قضیه تغییر بدی
-مرتیکه جزامی منو دزدیدی اوردی اینجا باندپیچیم کردی بعد تازه به طرز نگاهمم توهین میکنی؟! تو دیگه خیلی نوبری به مولا
-نه ببین من فقط...
-اصن من تو کدوم خراب شده ایم؟ اینجا چرا انقد بوی نفتالین میده...دارم بالا میارم
-توی سازمان الف. دالی...فکر کنم باز هاگرید داره اشپزی میکنه ولی خب ما به این کار نداریم دلیل اینکه تو اینجایی اینه که...
-جدی؟!چه باحال همیشه میخواستم یه سازمانو از نزدیک ببینم!راست میگن بخواطر کمبود بودجه مجبور شدین دست به خوردن ویزلیا بزنین؟
-کدوم تسترالی اینو به تو گفته؟! معلومه که نه ... تو اینجایی چون...
- میگم که...
-دِ لعنتی میزاری حرفمو بزنم یا نه؟!
-شرمنده بفرمایید
- فقط یه بار میگم پس خوب گوش کن: ما عضو الف . دالیم اینو که میدونی چیه؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
-همینقدرشم مرلینو شکر...ما یجورایی به کسری نیرو دچار شدیم یعنی بچه های کمی هستن که شجاعت ایستادن در مقابل جوخه رو دارن اکثرن دارن بی طرف میشن ولی این جنگ فقط یه برنده داره
-خب این چه ربطی به من داره؟! اصلا ولم کنین من باید برم سر کلاسم...من خودمم بی طرفم...به خدا اگه دیر کنم لینی کلمو نکنه لایتینا مطمئنن این کارو میکنه پس الهی من پیش مرگتون شم بزارین من گورمو گم کنم قول میدم نرم لوتون بدم
-متاسفانه نمی تونیم این کارو بکنیم...تو باید عضو الف . دال بشی حالا به ظور هرچی که شده...بهتره بدونی نقطه ضعفتو هم میدونیم
-هه نقطه ضعفم؟! حتی پرفسور مک گوناگال که چندین سال پیشش زندگی کردم هم نمیدونتش اونوقت شما میدونین
با سر به منکر اشاره کرد و اونم رفت طرف یه چیز مکعبی شکل و یه دکمه رو زد...یدفعه جیغم رسید به عرش:
-غلط کردم غلط کردم قول میدم الف .دالی بشم فقط اون مایه ی ننگو خاموش کن...خــــــــــامــــــــــوشش کــــــــــــــــــن!
نامردا اهنگ اریانا گرنده رو با کیفیت 360 پلی کرده بودن
دست خودم نبود ببخش لایتینا شرمندتم به مولا
-------------------------------------------------------------------------------------------
-وقتی گفتم سه شما درو میشکنید و نقشه رو شروع میکنید! فهمیدید؟
درحالی که گنگ تر از همیشه به دور و اطرافم نگاه میکردم خودمو تو راهروی طبقه چهار درحالی که با یسری بچه های الف.دال و منکر عزیزم تا کمر خم شده بودیم(هنوز این فلسفه خم شدن موقع انجام کارای سری رو نفهمیدم...خو مثلا کنار دیوار خم شدیم کسی نمیتونه مارو ببینه؟! اینجوری مشکوک تریم که
)یافتم...خدایا اینا چی میگن نقشه چیه؟ درشکنی چیه؟ با پوزیشن گیرپج کرده ها گفتم:
-ببخشید جناب من هنوز نفهمیدم قضیه چیه میشه یه بار دیگه توضیح بدین؟
منکر یه اخم ترسناک کردو گفت:
-چقدر به ملانی گفتم توی خنگ بدرد تی کشیدنم نمیخوری چه برسه به اجرای نقشه فوق سری
برادر تو دیگه چی زدی که با کاسه بشقاب ملامینم حرف میزنی؟! درضمن اگه من بدرد تی کشی نمیخورم تو هم سود رسانیت از باب اسفنجی کمتره...با اون حداقل میشه یه چهارتا ظرف شست، والا
با قیافه خر شرک گفتم:
-من اگه ندونم نقشه چیه که بدرد اب رسانی به گیاهان دریایی هم نمیخورم...تو بگو نقشه چیه بقیش بامن داداچ
-خیلی خب، خوب گوش کنین چون دفعه بعدی یا خودمو میکوبم به دیوار یا شمارو
نقشه از این قراره:
بچه ها با کنده درختی که به سختی به دست اوردیم(به یه کنده خیلی بزرگ که رو دوش ویزلیای بدبخت سوار کرده بودن اشاره کرد)در مخفیگاه جوخه ای هارو میشکنن و گروه مدافع وارد عمل میشن و الکی تظاهر به درگیری با جوخه ای ها میکنن...بعد آندریا درنقش فرشته ی صلح و دوستی حواسشون رو با گفتن حرفای چرت و پرت، پرت میکنه و من هم میرم و اون چیز فوق سری رو کش میرم و از اون طرف به بچه ها اشاره میکنم که بدون مشکوک کردن کسی به پایگاه برگردن و همه چی به خوبی خوشی به پایان دل انگیزش میرسه.
چه منکر خوشبینی
یه دقه صبر کن ببینم نقش من چی بود؟
فرشته صلح و دوستی؟!
من الان باید چه چرت و پرتی تحویل اینا بدم اصلا منو چه به سخنرانی؟! بابا من جمع هراسی دارم منو ول کنین بزارین من برم به بدبختیام برسم...دوربین مخفی چیزیه؟ ایسگامون کردی منکر جان؟
-خب اماده این؟! یک ... دو ... سه!
تا اومدم بگم نه منکر صبر کن در شکست و منم طبق معمول یادم رفت چی میخواستم بگم
.
-ببببببببووووووووووووووووووووووممممممممممم
اقو این جوخه ای هارو میگی یه لحظه خشتک همشون سنگین شد منم خب وضعیتم بدتر از اونا نبوده باشه بهتر نبود ولی چه میشود کرد منکره و سوپرایزاش دیگه
همینجور دوستان درحال زد و خورد بودن که من من یهو حس کردم یکی داره بقل گوشم فاتهه میخونه:
-پیس پیس پیس
یا جد حسین من هنوز نمردم که...
-احمق با توعم
یهو حس کردم منکر جانه خیالم برای مدت زمان بس کوتاهی ارامش حاصل نمود دوباره تکرار میکنم مدت زمان کوتاهی...منکر با اخلاق طبق معمول گولاخیش نزدیک بود یه پس کله ای نسارم کنه ولی خودداری کرد و فقط گفت:
-وقتشه
وقت چیه؟نکنه منظورش اون برنامه ماگلیس که تو شبکه نسیم بخش میشه؟!ولی مسئله این است چرا به همیچین چیزی باید اشاره کنه؟نکنه زن میخواد؟اصلا چرا من باید براش برم خاستگاری مگه خودش خواهر مادر نداره؟اخی نکنه توهم مث من یتیمی؟!
-چیه ور و ور منو نگاه میکنی پاشو برو سخرانیتو بکن سریع باش
وات؟! من؟! سخرانی ؟! من؟!یه چیزی بگو با عقل جور دربیاد منکرجانم اخه من برم اون بالا چه حرف مفتی بزنم؟!با چشم غره ای که نسیبم کرد تصمیم گرفتم تمام افکار بد رو از خودم دور کنم و به طرف میکروفون برم(میکروفون اینجا چه نقشی را ایفا میکرد؟!منم نمیدونم)
-اهم اهم...
هیچکی حتی یه نگاه سرسری هم بهم ننداخت دیگه کفرم دراومد تو میکروفون داد زدم:
-نفله ها مگه من با شما نیستتتتتتتتتتتتمممممممم!!! هوییییی خانمی که داری از اون پشت سالن درمیری!... اره با خود افلیجتم ... وایسا و جواب گو باش!
این بود ارمان های ما؟! این بود شعار های چرندی که تو کل هاگوارتز پخشش کرده بودین؟! این بود اون همه خون نواده و خون نواده راه انداختنتون؟!این چه وضعشه ؟! میشه ازتون کارتون تام و جری ساخت.
یهو دیدم همه ساکت شدن و بعضیا با موهای حریف مقابلشون تو دستشون بعضیا هم با صورت های بادکرده بخواطر کتک خوردن بهم میخ کوب شده بودن گل و از گلم شکفت و با روحیه ای وصف نشدنی گفتم:
-خب دوستان بخواطر شروع بدمون ازتون عذرخواهی میکنم و میخوام ازتون بهم اجازه بدین که دوباره از اول شروع کنم...
این چی بود من گفتم؟!الان من چیکار کنم چیزی برای شروع مجدد اماده نکردم که...خب تو میتونی...تمام تلاشتو به کار ببر یه ریونی هیچوقت عقب گرد نمیکنه...از اعماق مغزم یه چیزایی بیرون کشیدم و شروع کردم به خزعبل گویی:
-بسم الله رحمان رحیم و بهی نستعین...انشالله که حال برادرا و خواهرای عزیزم خوب باشه و همه کارها بر طبق مراد پیش بره...بی هیچ حرف و حدیثی میخوام برم سر اصل مطلب پیامبر اکرم(ص)فرمودند:النکاحو سنتی. یعنی چی یعنی مرگ از انچه فکرش را میکنید بر شما نزدیک تر است یعنی انچه برای خود نمی پسندی برای خواهرشوهر خود نیز مپسند یعنی ز گهواره تا گور دانش بجوی خلاصه سخن پیامبر بوده و حرفا های زیادی در ان نهفته میباشد اما همیشه در بین سوال و فرضیه و ازمایش و نظریه این نتیجه گیریه که از همه مهمتره فهمیدی خواهرم؟نتیجه گیری ازهمه چیز مهمتره و نتیجه ای که ما از این سخن پر مهر میگیریم اینه که با کسی که مشکل دارید بد رفتاری نکنید. اصلا در این مورد یک حدیث داریم که می فرمایند یه شب به من خبر رسید که یه جوخه ای رو مرده توی هاگوارتز پیدا کردن خلاصه ما در تشیع جنازه این برادر حضور پیدا کردیم و کارهای لازمه رو انجام دادیم شبش خواب این برادر رو دیدیم که توی قبر خویش خفته بود که یهو دوازده تا مرد که صورت های درخشانی داشتن اومدن خرشو گرفتن ازش پرسیدن:ای جادوگر ایا تو جوخه ای بوده ای طرف میگه بله دوباره ازش میپرسن:ایا در زمان حیات خود به یک الف.دالی ازاری رسانده ای طرف میگه البته که نه امامان دوباره گفته خویش را تکرار کرده اما جوخه ای هیچ زیر بار نمی رود بعد یکی از امامان میگویید یادت نمی اید در قرن بیست و یکم میلادی برای یک الف.دالی زیر پایی گرفتی و اورا مضحکه خاص و عام کرده ای؟و بله شما باید جوابگو باشید که در ان دنیا...
خواستم ادامه بدم که دیدم منکر داره اون ته بال بال میزنه بهم اشاره میکنه از بالا منبر بیا پایین میخوایم بریم منم که حسابی فاز گرفته بودم گفتم:
-منکر جان دلبندم! نمیبینی دارم این منگولان رو به صراط مستقیم هدایت میکنم بعد تو خیلی شیک میپری وسط رشته کلام من؟! اگه الان وقتش نیست که چوبمو تا ته فرو کنم تو تخم چشت پس کی وقتشه؟
یهو دیدم منکر دیگه داره تبدیل به ابر منکر میشه سریع گفتم:
-دوستان از اتاق فرمان اشاره میکنن وقت نداریم برای همین متاسفانه مجبوریم برنامه رو تا همینجا ول کنم بسپرم دست لایتینای عزیزم که چشماش پر اشک شده. پس جمعیت ادرکنی صل علا ظهوره یا حسین وعده ما کربلا !
درحالی که از کنار لایتینا چشم اشکی رد میشدم گفت:
-هیچوقت فکر نمیکردم یه اسکولی مثل تو یه همچین سخنرانی تاثیر گذاری داشته باشه!افرین عزیزم!!!
یعنی قشنگ مثال بارز نه گذاشت نه برداشته هاااا...یه شونه ای بالا انداختمو راهی پایگاه خودمون شدم
-------------------------------------------------------------------------------------------
-توپ تانک فشفشه
-جوخه الان ابکشه
-توپ تانک فشفشه
-جوخه هنو ابکشه
به ویلچر مرلین قسم تا حالا منکر و انقد خوشحال ندیده بودم
. هرکی حدس بزنه اون چیز خیلی خاصی که از جوخه ای ها کش رفتیم چی بود بهش یه ادامس خرسی با طرح تتو ویژه میدم
افرین هیچکی نتونست بگه...یه فلش کوچولو ی 8 گیگابایتی بود حاوی فیلم های جدید روز!
اصلا اهداف مارو باید به همراه یه پرینت از نقشمون بدیم ناسا بفرستن کره مریخ سقف هاگورتز واسه ما کوتاست