ترنسیلوانیا و تف تشت
پست دوم_دستاتونو بذارین رو سرتون و بشینین رو زمین!
پلیس زحمت کش مبارزه با مواد مخدر، بعد از شکستن در به وحشتناک ترین روش و ورودی هولناک و دیالوگی کلیشه ای اما کارآمد، با حالتی پوکرطور متوجه شد نیازی به آن همه تشکیلات نبوده و مجرمان با دست هایی بسته، مرتب و منظم یک جا نشسته و نهایت همکاری را خواهند کرد.
بازداشتگاهماموران زحمت کش مبارزه با مواد مخدر، پس از جدا سازی و قرنطینه نمودن اعضای تیم ترنسیلوانیا، تک تک اعضا را برای بازجویی به اتاق هایی دارای لامپ های خفن اتاق های بازجویی، میز و صندلی های خیلی خفن اتاق های بازجویی و خفن ترین بازجویان اتاق های خفن بازجویی حبس کردند. ترنسیلوانیاییان که هنوز درگیر هضم بازداشت شدنشان بودند حال باید با اینهمه خفنیجات کنار می آمدند.
_بگو این مواد مال کیه؟!
آندریا با چهره ی بهت زدهی همیشگی اش گفت:
-مواد؟! مواد چیه؟
-خودتو به اون راه نزن بچه. من هر روز سروکارم با آدمایی مث توعه! بگو اینو از کجا آوردی؟
آندریا ریز اندام و لاغر بود؛ با صورتی گرد که بیش از پیش خردسال نشانش میداد.
اما هرچه که درظاهر داشت، دلیلی بر عدم وجود غرور نوجوانی اش در باطن نمی شد. لفظ بچه برایش بسیار توهین آمیز بود!
_اولا بنده چهارده سالمه از لحاظ تکنیکی دیگه «بچه» به حساب نمیام.
دوما از شما و امثال شما میخوام خواهشا اینو به خودتون بفهمونین برخورد بی ادبانه با هر به اصطلاح «بچه» ای که تو خیابون می بینین شعور والای خودتونو می رسونه. البته بهتون برنخوره ها...
_آنی! خونسردی خودتو حفظ کن.
این صدای سو بود که از دیوار پشتی کاملا عایق می آمد.
_عه خانوم مدیر این اول شروع کرد خب! چرا همیشه من باس تقاص پس بدم؟! اون سری هم کریس مجسمه روونا رو شیکوند دادشو سر من زدی، سری قبلشم جوزفین از لوله بخاری آویزون شد، لوله بخاری از جاش دراومد نصف بچه ها مردن دادشو سر من زدی. به من چه؟ حالا اصلا من گفته باشم توی مجسمه روونا و پشت لوله بخاری گنجه. تقصیر منه؟ من دیگه این بی عدالتی رو...
_تو دیگه خیلی رو داری بچه! تورو با نیم کیلو کوکائین دستگیر کردن الان دوقورت و نیمتم باقیه؟!
مرد با ابروهای پرپشت، ریش های کثیف و سر طاسی که انعکاسی شفاف از لامپ سقف داشت و حال به رنگ قرمز درآمده بود، فریاد زو چند تار موی اطراف سرش را هم کند.
_کوکاکولا عیبش چیه؟ برند به این خوبی، صاحبشم انسان شریفی بود اتفاقا...
_نه میگم کوکائین! همون پودرایی که با خودتون حمل میکردین!
_ ای وای! قضیه پودرقندا لو رفت. آقا به روونا اونو سو بلند کرد. بهش گفتم نکنه خوب نیستا... گوش نکرد. اصلا لعنت به این چمبرز و دولت چسبندگیش...
_هووووی چرا فحش سیاسی میدی؟! خب فعلا شما به ضمانت دکتر مورفین میوفتین تو سلول های وی ای پی مون تا روز دادگاه.
و اتاق را با قدم های سریع ترک کرد. آندریا هم نپرسید ضمانت معمولا برای آزاد شدن است نه با کیفیت بهتر در بند ماندن. چرا که همه می دانستند چه افرادی، مورفین را دکتر می نامند.
روز جلسه دادگاهسو با شور و شوقی وصف نشدنی، طوری کهانگار فراموش کرده بود آن روز ممکن بود آخرین روز زندگیشان باشد، کنار هم تیمی های مضطربش روی صندلی های سفت و چوبی جایگاه مجرمان نشست.
_ملت از بچه های بالا بهم الهام شده و حدس بزنین قاضیمون کیه!
_الهامه؟!
_نه.
_عمه الهام؟
_نه.
_عمه خودت؟
_نخیر! کریس چمبرز! خودشم همین چندسال پیش توی گروه ریونکلاو بود و الانم گابریل مشاورشه.
_عاااااااا...آره آره، اون پسره که رنگ موهای منو کش میرفت!
همه با تعجب به آندریا خیره شدند که وزیرِ قاضی با بی حوصلگی وارد جایگاه شد و روی صندلی مخصوصش نشست و با ذوقی که از چشمانش بیرون زده بود، چکشش را به صدا دراورد.
_دادگاه رسمیه! سکوت رو رعایت کنید. خب اعضای تیم ترنسیلوانیا شما متهم به حمل یک محموله نیم کیلویی کوکائین، درگیری با مامور درحال انجام وظیفه، احتکار پودر قند و قتل بروسلی هستید. چه دفاعی دربرابرش دارید؟
سکوت خفه کننده ای دادگاه را فرا گرفت. اعضای ترنسیلوانیا نمی دانستند کدام جرم مربوط به کدامشان است و این را هم نمی دانستند که چرا هر چند روز یکبار، باید پای خودشان و سوژهشان به دادگاه باز شود!
در این میان تنها لبخند مرموز مورفین بود که در آن حال و هوای پریشان ثابت مانده بود.
_درگیری؟! فقط یه بحث مسالمت آمیز بود کریس؛ تو که خودت میدونی بچه های ریون اصلا اهل دعوا و درگیری نیستن.
سو با حالت صمیمی و اشاره به ریونکلاو سعی در روشن کردن کریس داشت.
_قربان، نامه هاتونو بر پنج اصلی که بهتون یاد دادم مرتب کردین که تقارنش برقرار بشه؟
گابریل سعی کرد مشاور بودنش را مورد توجه قرار دهد.
_هی یادته یه سال ازت پرسیدم دستشویی کدوم وره بعد تو در کمدو نشون دادی همه جاروها افتادن رو سرم ملت خندیدن؟ چقد بامزه بود!
آندریا خاطره مشترکی با کریس نداشت. به هر حال قصدش کمک بود و توانش محدود. ولی کریس از رونمایی از خاطرات دوران جاهلیتش جلوی همگان زیاد خوشحال به نظر نمی امد. پارتی بازی هم در دستور کارش جایی نداشت. چه هم گروهی قدیمی می بود، چه مشاورش، و چه مدیری که با یک اشاره، نفله اش می کرد.
هرکس که سدی بر سر راه عدالت میشد جای رحمی برایش نمی ماند. به هرحال او تازه کار بود و با روند کار هنوز آَشنایی نداشت.
_ازونجایی که کسی قصد دفاع نداره، اعضا تیم ترنسیلوانیا رو به حبس ابد محکوم میکنم.
_تو خودت قاتلی! تو مگی رو کشتی!جانــــــی! دیــــــــوانه!
_دزد رنگ مو!
_فرزند تاریکی! سیاه! زشت! ته دیگ سوخته! زغال! کربن!
این فریاد اعتراضات متهمان بود که با کوبیده شدن چکش حق بر روی ناحق به هوا برخاست.
لبخند مورفین هرلحظه گشاد تر شده و به خنده ای پیروزانه بدل میگشت، اما دستی که از زیر پایش او را پایین کشید و به زیر صندلی برد مانع ادامه چرخه خوشحالی مورفین شد.
-بیا اینجا ببینم!
مخفیگاه زیر صندلی-زمان حال_شی شده؟!
_تو داری چه غلطی میکنی؟
_تو شی هشتی؟!
_یکی از همونایی که الان خیلی از دستت کفرین.
_اژ دشتم؟ کدوم دشتم؟
_مسخره بازی در نیار! تو خودت خوب میدونی با این گندی که زدی اگه بقیه پیدات کنن زندهت نمیذارن!
_مگه من شیکار کردم؟!
-مداخله تو امور بازی؟ مورفین این روشا واسه همه رو شده! داری اعضای ترنسیلوانیا رو میندازی زندان که نتونن بازی کنن و ببازن؟ فکر کردی اونا همینجوری دست رو دست میذارن و کل پولشونو به باد میدن؟!
_خب میگی شیکار کنم؟!
_قبل از اینکه دیرشه آزادشون کن. یه مدتم گم و گور شو تا یادشون بره و اگه شانس بیاری سلاخیت نمیکنن.
مرد سیاه پوش خواست به همان سرعتی که آمده بود برود که ناگهان دست مورفین که یقه اش را نگه داشته بود، مانع شد.
_ داری چیکار می کنی؟!
مورفین هیچوقت نفهمید او که بود. شاید فقط میخواست هشداری داده باشد. ولی عقرب را نجات هم بدهی، نیش میزند.
مورفین مرد را از یقه بلند کرده و از مخفیگاه کاملا امن زیر صندلی بیرون اورد و داد زد:
-ملت نگاه کنین! این همون بی پدر مادریه که بشه های معشوم و بیشاره مارو اغفال کرده و دادگاه و همه مارو گول ژده!
همه چشم ها به مورفین و مردی که در هوا بود دوخته شد. مرد راه را نشانش داده بود اما همیشه برای حفاظت از چیزی باید چیز دیگری فدا میشد.
برای چند ثانیه صدایی جز نفس های نامرتب اعضای ترنسیلوانیا و دست و پا زدن مرد شنیده نمیشد تا اینکه کریس به حرف آمد.
-یعنی ادعا دارین که مواد برای ایشونه؟
_نخیر آقای قاژی. بنده اطمینان دارم که مال این اژ مرلین بی خبره. اعتراف کن!
و مرد را همانطور که در هوا نگه داشته بود تکان داد. مرد هول شده بود نمیدانست چه بگوید. بعد ها مرگ زودهنگام وی به علت ناآگاهی معده و کلیه هایش از زلزله و گره خوردنشان به روده تشخیص داده شد.
_م...م...م..ن...کاری...ن...ن...
کریس چشمانش را ریز کرده بود و ژست متفکر گرفته بود. پس از اندکی تامل و خون به جگر کردن ملت گفت:
_از اونجایی که ایشون زبونشون گرفته، ببرینش یکم آب خنک بخوره زبونش باز شه.
و وقتی دید کسی نمی خندد، چهره اش در هم شد.
-واقعا؟! آب خنک خوردن ینی همون زندانی... هوف! بیخیال. خب این آقا به جرم اغفالگری به دسته زندانیان درجه دو منتقل میشه و اعضای تیم آزاد...
و وقتی فهمید تنها به جایی اشاره میکند که سابقا محل نشستن ترنسیلوانیاییان بود، اخم هایش درهم رفت.
اعضای تیم ترنسیلوانیا به همراه مورفین غیب شده بودند.
مخفیگاه مورفین_حق ندارید تمرین کنید. باید چاق بشید، خشته و داغون باشید، دوپینگ کنید. معتاد بشید.
سپس مکثی کرد و با لحنی متفکر گفت:
_خلاشه باید بباژید. این تنها راهیه که ولتون کنم برید.
ترنسیلوانیائیان دهانشان باز مانده بود. در هیچکدام از بازی هایشان به همچین مشکلی برنخورده بودند!