در تالار اتاق شد .هلن درحالی که حس خفن بودن کرده بود با کتاب قطوری وارد شد.اما خب به ثانیه نکشید که حس خفن بودنش با سرامیک های سرد اتاق برخورد کرد.
هلن سریع خودش را جمع و جور کرد کتاب را روی میز چوبی کوبید.
-من یک راه برای درست کردنش پیدا کردم.
درحالی که کتاب قطوری را باز میکرد شروع به صحبت کرد.
-همونطور که میدونید جد بزرگ ما میخواست به ما مسئله ای مهمی رو بگه.ولی قدح اندیشه خراب شده و من رفتم کتابخونه و یک کتاب پیدا کردم که مال دوران قدیم هاگوارتز هست و درواقع من اونو بدون اجازه برداشتم و مشکل اصلی اینه که...
نیکلاس که از ایده های همه خسته شده بود فریاد زد.
-خب آره مائم فهمیدیم مسئله چیه.الان راه نجات رو بگو.
هلن با نگاه خوشحالی به طرفنیکلاس برگشت.
-همه چیز تحت کنترله.
بعد برگه ای کتاب قطور بیرون کشید که خالی بود.گابریل برگه رو از دست هلن قاپید و اون رو سوزاند.نوشته های از بریتیش قدیم روی صفحه پدیدار شد.
نیکلاس سریع برگه رو از دست گب کش رفت و شروع به بلند خوندنش کرد.
-نجات گودریک زمان با بدید منو برگردان لطفا هلگا.
سدریک جمله رو زمزمه کرد.
-با زمان برگردان هلگا رو نجات بدید گودریک.
-شاید منظورش اینه هلگا و گودریک رو با هم نجات بدیم و از طرف روونا است.
-شاید از طرف هلگا است که میگهگودریک رو نجات بدیم.
-شاید باید یه نفر دیگه رو نجات بدیم و هلگا و گودریک با هم نوشتنش.
سدریک روی میز کوبید.
-به هرحال باید نجاتش بدیم ، ما به زمان برگردان نیاز داریم.
سدریک که بسیار در نقش لیدر فرو رفته بود نگاه جدی به اعضای حاظر در اتاق انداخت.
بعد روی زمین دراز کشید و فریاد زد.
-بدبخت شدییییممم ، چطوری هلگا رو نجات بدیمم.
-کتاب ممنوعه اینجاستتت ، بیاید.
اما صدایی که از پشت در میومد بهشون فهموند که باید عجله کنند.