یه روز طوفانی بود که از خواب بیدار شدم
نفس نفس میزدم. باز خواب ولدمورد رو دیدم کابوس شده برام اگه به چوب دست کهن برسه چی سرمون میاد
هرماینی:هری چون دست کهن چیه
_اون قوی ترین چون دستیه که ساخته شده شاخه اش از درخت گردوی وحشیه و از رگ قلب اژدها درونش استفاده شده.
اسنیپ:اون حالا هم به دستش اورده به خودتون بیاین بچه ها!!.
ویزلی :باید قبلی که به قدرت برسه اخرین هورکراکس رو نابود کنیم.
هرماینی:موافقم بات.
عجله کنید سوار جارو ها بشید بریم هاگوارتز
چه رعد برقی میزنه بچه ها مراقب باشید..
هاگوارتز:
بچه ها رسیدیم باید جدا بشیم دنبال هورکراکس بگردیم
من نخ خاطرات دامبلدور رو دارم
باید حتما اونو ببینیم راهمو ازتون جدا میکنم هرچی پیدا کردید خبرم کنید!
_باشه
اروم اروم خاطراتشو مرور میکردم انگار ی چیزی کمه! درسته اون یه نشونی برای پیدا کردن اخرین امیدمونه!هورکراکس.
بچه ها بچه ها فهمیدیم کجاست
_چیه چی شده چیزی فهمیدی هری؟
اره اخرین هورکراکس خود منم.
_من نمیزارم همچنین کاری بازخودت بکنی هری(با گریه)
مجبورم این اخرین امیدمونه
سنگ زندگی رو برداشتم رفتم رفتم..
رسیدم انگار همه شادی ها دنیامحو شدن!
_هری پاتر تو اومدی که بمیری پس بمیر!!
چیشد چیشد من کجام.
_هری تو الان در کنار منی (دامبلدور)
اینجا کجاست اقا
_ما الان در ارامش هستیم دو راه داری یا پیش من بمونی در ارامش یا بری کمک دوستات.
نمیدونستم چیکار کنم ولی به صدای قلبم گوش دادمو گفتم:من میرم..
_فقط هری اینو یادت باشه بزرگ شدن سخت نیست فراموش کردن سخته.
صدای چی میای؟من کجام. تو بغل هاگرید بودم همه فکر کردن من مردم؛قلعه تسخیر شده ولی ولدمورد ضعیف تر از همیشس.
هرماینی:با گریه داد میزد هری کاش الان بودی!
بغضم گرفته بود با خودم گفتم الان وقتشه از بغل هاگرید پریدمم چوب دستمو به سمتش گرفتم شروع کردم به جنگیدن.
انگار امید تو چشمای همه دیده میشد انگار داریم پیروز میشیم کنار هم همه جنگیدیم دوستامون مردن از پیشمون رفتن ولی شکستشون دادیم اره شکست دادیم ولدمورد دیگه مرده.
افتابی کل قلعه رو فرا گرفت دیگه تموم شد دیگه داستانمون به پایان رسید همه خوشحال خندون بودنو اسم منو فریاد میزدن.
هری پاتر: از خواب پریدم!!
هرماینی:چیشده عزیزم
هیچی خاطراتمون رو خواب دیدم
بریم که دیر شده باید بچه هامون رو برسونیم به هاگواترز.
لطفا این پست رو مطالعه کن و همونطور که گفته شده، حتما هفت کلمه از 10 کلمه رو باید استفاده کنی و کلمات رو متمایز از متن بذاری. تا وقتی اینو رعایت نکنی، نمیتونم تاییدت کنم.
اما در مورد همین متن، داستانت رو خیلی خیلی سریع پیش بردی و کلی اتفاقات با سرعت زیادی رخ میده. به جای اتفاقات زیادی که با یکی دو جمله سریع ازشون عبور میکنی، بهتره یکی دو اتفاق رو با جزئیات بیشتری شرح بدی.
از طرفی، اشکال تایپی زیاد داشتی که اگه قبل از ارسال یه دور از روش بخونی به راحتی میتونی رفعش کنی. از طرفی یه عالمه جمله پشت سر هم نوشتی بدون این که از علائم نگارشی استفاده کنی. یا با (. ! ؟ ...) به جملاتت پایان بده، یا با (، ؛ ...) جملهت رو به جمله بعدی وصل کن. اشکالات دیگهای هم بود، ولی نمیخوام فعلا ذهنتو با همهشون درگیر کنم و با ورود به ایفای نقش مرحله به مرحله یاد میگیری.
پس لطفا یه بار دیگه برگرد و این نکاتو رعایت کن. داستان کوتاهتری بنویس و در عین حال از روی اتفاقات مختلف اینقد سریع عبور نکن. اگه برگردی و پستای نفرات قبلی که تایید شدن رو بخونی دستت میاد که منظورم چیه.
تایید نشد.