هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





جادویه باستانی_مشاجره_اتفاق_سالن اسلیترین_duel_ناشناخته_قدرت خاص
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹:۰۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲

Nicolas_Xa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴:۰۶ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۱:۳۹:۵۱ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
روزی سالن اسلیترین[color] فردی به اسم : (Nicolas ) در حال قدم زدن بود که...
با یک از دانش اموزان اسلیترین به مشکل میخوره
دو طرف تصمیم میگیرند duel کنند
در حین duel جادو های زیادی رد و بدل شد ولی Nicolas با یک جادویه ناشناخته به دانش اموز حمله میکنه و متوجه میشه که یک قدرت خاص (جادوی باستانی) داره ...[quote]


شرمنده که دیر جواب می‌دم. فکر می‌کردم پاسختون رو دادم ولی گویا فراموش کردم رو دکمه ارسال بزنم!

متاسفانه نمی‌تونم این پستو تایید کنم. لطفا توی داستان بعدیت نکاتی که می‌گم رو رعایت کن:
- همه چیزو به فارسی بنویس و نه به انگلیسی یا با حروف انگلیسی.
- حتما این پست رو بخون و کلماتو متمایز از متن کن.
- داستانت خیلی خیلی خیلی کوتاهه و خیلی سریع از رو همه چیز عبور کردی و طوری به پایان رسیده انگار در حال نوشتن یهو خسته شدی و گفتی ولش کن و زدی رو دکمه ارسال. یکم بیشتر راجع به وقایع توضیح بده.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط Nicolas_Xa در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۵:۰۸:۰۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۲۲:۲۹:۱۴

gadoo daron hame hast
ama kesi ghodrat mand hast ke oon ro dark kone
Nicolas Valdi


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰:۰۹ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲

Rahzad


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵:۵۳ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۱:۵۳:۰۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

هاگواردس در تاریک ترین قُرونه جادوگری به سر میبرد، صدای خنده ایی دیگر نبود، قدم بر میداشت و شنلش بر ر‌وی زمین کشیده میشد. سر سرای عمومی دیگر اهنگه دلنشین هاگواردس را پخش نمیکرد، کلاه شنل روی سرش کشیده بود و فقط چشمانش دیده میشد، چشمانی پر از خشم و مشکی رنگَش نشان از دلتنگی میداد.
تلخیه روزگار را میشد از حرف هایی که زیر لبش میگفت و چشم های ترش فهمید.
رو به‌ رو کلاه گروهبندی را دید، به سمتش دوید.

- هی هی سلام.
+ س سلام فرزندم م منتظرت بودم.
- تو میدونستی من قراره بیام!؟
+ کلاه همه چیو میدونه فرزندم، تاریکی بر جهان چیره شده.
- منظورت چیه!؟

کلاه عطسه ایی زد و کاغذ پوستی از درونش درامد.

- فرزندم، این کاغذ پوستی مسیر رو نشونت میده، تو روح قدرتمندی داری و میتونی، یادت باشه کلاه همه چیو میدونه.
+ نمیتونم تنهات بذارم.

و سریع کلاه رو برداشت و با سرعت به سمت در دوید و تردید به خودش نشون نداد و میدونست که پله های نجات هاگواردس در دستانشه.
جارو رو سوار شد و از هاگواردس دور شد.





من قبلا هم توی سایت بودم تقریبا سال ۹۸ اینا بود و داستان مینوشتم شخصیت های گابریل ترومن و نیوت اسکمندر و علی بشیر رو هدایت کردم. خوشحالم که برگشتم و مینویسم از وقتی رفتم سرکار مغزم بسته شده بود تصمیم‌گرفتم با نوشتن دوباره مغزمو باز کنم.


متاسفانه نمی‌تونم داستانت رو تایید کنم چون همون‌طور که تو قوانین نوشته شده، باید کلمات متمایز از سایر متن باشن که این کارو نکردی. اما اگه قبلا تو ایفای نقش بودی نیازی به تایید تو بازی با کلمات یا گروهبندی نداری و می‌تونی مستقیما برای معرفی شخصیت بری. فقط لطفا لینک شناسه قبلیت رو حتما انتهای معرفی شخصیتت قرار بده.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۸ ۱۹:۴۶:۱۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۸ ۱۹:۴۷:۲۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۵۲:۵۸ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲

Deniz_Q


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۵ چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱:۵۲:۵۸ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه
...
پله‌ها را یکی‌یکی پایین می‌رفتم و از حالا بوی دل‌انگیز کاغدهای پوستی و جوهری که پشتشان قایم شده بود، همه جا را برداشته بود. مغزم برای لحظه نقش‌آفرینی جوهر بر بافت پوستینِ کاغد به هیجان افتاده بود.
همان زمان که کلاه گروه‌بندی فریاد زد: "اسلایترین!" می‌دانستم که این خنده‌ها تازه شروع ماجراست و دیگر تردید، دوای هیچ دردی نیست. باید زنِ عمل بود! (طبق اصول فمینیسم جادوگران)
همین‌ جاست! اولین کلاس امروز: معجون‌ها! اسنیپ زبان تلخی دارد اما منظورش را خوب می‌رساند؛ او رنگ روحت را می‌بیند و حتی عطسه‌هایت هم برایش معنایی دارند. هیچ‌چیز از پروفسور محبوب من پنهان نمی‌ماند!
پیش از ورود، چشمانم را بستم و تا سه شمردم، نفس عمیقی کشیدم و تمام قوایم را جمع کردم. نباید اجازه بدهم کسی قدرت جادوگری‌ام را دست کم بگیرد!



توصیفاتت خیلی خوب بود ولی پس متمایز کردن کلمات از سایر متن چی شد؟
این آخرین پستیه که کلمات متمایز نشده و تایید می‌کنم!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۶ ۱۱:۵۹:۴۷

P.Deniz.Q


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴:۳۹ شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲

charli_visli


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵:۱۹ شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۰:۰۸:۴۸ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
از کرمان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری بسیار عصبانی بود، چون بخاطر اشتباهی که که در کلاس معجون سازی انجام داده بود مجبور بود تمام کلاس هارا جارو کند. همینطور که داشت جارو میکرد متوجه رنگ سیاهی شد که در کف راهرو ریخته، البته اینکه رنگ ریخته بود مشکلی نداشت، از این تعجب میکرد که رنگ پاک نمیشد!
بیشتر که دقت کرد دید ماننده یک رد پا تا انتهای سالن ادامه دارد، جارو را زمین گذاشت و به دنبال رد رنگ ها رفت...
بیشتر که رفت دید رنگ دارد به بیرون از مدرسه میرود! رد را گرفت و همینطور رفت تا اینکه متوجه شد چقدر از مدرسه دور شده، داشت فکر میکرد که ادامه بدهد یا نه؟ که حس کرد کسی پشت سرش وایستاده و تیزی و سردی شمشیری رو گردنش حس میکرد، دستش را زیر ردایش برد تا چوب دستی اش را بیرون بی اورد که ناگهان صدایی خشک و ترسناک شنید
-جرعت داری از جادوت استفاده کن تا خونت رو بریزم!
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و فهمید مردی است با ریشی بلند و سفید مانند پشمک.
اما متوجه چیز عجیبی شد...
روی پیشانی اوهم جایی مانند رعدوبرق داشت!
-اسمت چیه؟اون علامت روی پیشونیت چیه؟تو کی هستی؟
مرد با همان صدای خشنش گفت:«ارباب اژدها ، هیچکس نباید از وجود من خبردار بشه، من اینده ی تو هستم...!»


جالب بود... ولی همونطور که اینجا گفته شده، باید کلمات رو متمایز از متن می‌کردی که نکرده بودی. حالا این‌بار اوکیه، ولی پیرم کردی تا کلماتو چک کنم.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۵ ۱۸:۰۷:۴۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۷:۲۹ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو

بردلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹:۳۹ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۱:۵۵
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 49
آفلاین
هفت کلمه:
جارو، رنگ، عصبانی، رعدوبرق، اژدها، پشمک، سیاه

هری پاتر جارویش را آتش کرد و به هوا برخاست. او حالا بازنشسته شده بود اما طبق عادات قبلی قصد داشت سر و گوشی آب بدهد و از آسمان، اطراف وزارتخانه و بخصوص هاگوارتز را رصد کند. مدت ها بود که همه چیز امن و امان بود. امروز هم همینطور بود.اخبار بد فقط در حد شایعه بود! سال اژدها، جنگ، قحطی، بازگشت ارتش سیاه و ... نه تنها که همه شایعه بود که امسال وضع، از همیشه بهتر بود. آزکابان خالی خالی بود و دمنتورها به مرخصی رفته بودند.

خیال هری که راحت شد سر جارو را کج کرد و به سمت خانه رفت. دیگر شب شده بود و ممکن بود جینی نگران شود. او مستقیم در وسط حیاط فرود آمد و به محض آنکه پایش سنگفرش خانه اش را لمس کرد صدای رعد و برق از آسمان بلند شد و بی مقدمه بارانی سیل آسا همه جا را فرا گرفت. ناگهان خاطره ای دور در ذهنش شکل گرفت، اما اول از همه ساعتش را نگاه کرد. هنوز نیم ساعت تا زمان شام باقی مانده بود و حالا او می توانست قبل از رفتن به سالن غذاخوری، به اطاق اندیشه اش برود و آن خاطره را درست حسابی مرور کند.

در داخل اطاق اندیشه، از میان همه قدح های قدیمی که رویشان با برچسب تاریخ چسبانده شده بود، هری خاطره ای بسیار قدیمی و در واقع همان که مشتاق بود آن را مرور کند یافت و سرش را داخل آن قدح کرد:

بوم! در رنگ و رو رفته اطاق زیر شیروانی شکست و دادلی که حالا دست کمی از یک گاومیش بزرگ نداشت با لگد به داخل اطاق پرید و گفت: "اژدها وارد می شود!"

هری نوجوان به زور چشم هایش را باز کرد، عینک دسته شکسته اش را به چشم زد و در حالی که پشم هایش ریخته بود گفت:
" چیه؟ چته؟ چی شده؟"

دادلی که قاه قاه میخندید جواب داد:
"پاشو تنبل! روز تولدته! برات کادو آوردم!"

سپس یک بسته پشمک حاج عبداله را به سمت هری انداخت. هری با تعجب به بسته پشمک نگاه کرد و گفت: "اینکه باز شده خیکی! نصفشو که خوردی!"

دادلی جواب داد: "زر نزن بابا! هیچکس برات کادو نمیاره! همینم زیادته!"

هری که عصبانی شده بود مانند گانگسترها ناغافل چوب جادویش را از زیر بالش پاره اش بیرون کشید و با یک حرکت، سر تیز آن را محکم به داخل ناف دادلی که از زیر لباسش بیرون زده بود فرو کرد!

دادلی که خشکش زده بود با دهن باز، مانند کسانی که چاقو خورده اند، کمی به هری و سپس کمی به شکم و نافش خیره شد و سپس وحشت زده به بیرون اطاق محقر و کوچک زیرشیروانی دوید و خطاب به مادر و پدرش فریاد زد:

" هری دیوث منو جادو کرد! چوب جادوشو فرو کرد!"

از آن سو هری سریع چوب جادویش را زیر تختش قایم کرد و به بیرون خانه و محوطه حیاط دوید تا از دست پتونیا و شوهرش در امان باشد! در همان لحظه رعد و برقی زد و باران شدیدی در گرفت...

هری مسن، سرش را از داخل قدح بیرون کشید و در حالی که زیر لب پوزخند میزد و به سمت سالن غذاخوری میرفت با خود گفت:"حقش بود خیکی!"



خیلی خوب بود! حقیقتا اشکالی برای ذکر کردن نمی‌بینم.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ ۱:۱۵:۳۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲

Nazanii


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹:۲۶ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۴۳:۵۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
دختر در اتاق نشسته بود و اهنگی را زیر لب زمزمه می کرد،دست هایش را به دیواره ی اتاق میزد و صدایی که ادم را عصبانی میساخت به وجود می اورد.
جغد تازه رسیده بود و از پنجره ی اتاق داشت ان دختر ماگل را نگاه می کرد.او در فکر بود چگونه قرار است زمانی جادوگر شود و او انگار دیوانه بود . از اتاقش معلوم بود .اتاقی رنگارنگیی داشت ، رنگ ها چشم را میزدند ؛از صورتی،ابی و قرمز جیغ گرفته تا سیاه و طوسی و...
اتاقش غیر طبیعیی تر هم بود . در کنار عکس باب اسفنجی عکسی از اژدهایی هولناک جلب توجه می کرد .در وسط اتاق شاخه ایی که باز هم ان رنگی رنگی بود با نخ اویزان بود و هر بار که دختر بلند می شد سرش به ان میخورد و می خندید . صدای خندیدنش مانند صدای رعد و برق هراس اور بود.
غد که در اصل جغد نبود ئ حانورنمایی بود که برای ماگل ها نامه می برد و برای انها دنیا ی جادئگری را توضیح می داد . نوکی به پنچره زد و نگاهش به دخترک بود که با ترس به سوی او می امد تا نامه اش را بگیرد .وقتی پنچره باز شد جغد دعا کرد که این بار کارش زود تر و بی جیغ و داد تر تمام بشود و وارد شد و...



داستان جالب و متفاوتی بود. فقط یکم اشکالات تایپی و نگارشیت زیاد بود که با یه دور خوندن از روی پست قبل از ارسال رفع می‌شه که توصیه می‌کنم بعد از ورود به ایفای نقش حتما انجامش بدی. ضمنا علائم نگارشی همیشه به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه اسپیس از کلمه بعدی فاصله پیدا می‌کنن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Nazanii در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ ۱۷:۳۱:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ ۲۱:۲۰:۱۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۲:۵۲ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲

amnnshadowfiend


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۷:۲۹ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
یه روز طوفانی بود که از خواب بیدار شدم
نفس نفس میزدم. باز خواب ولدمورد رو دیدم کابوس شده برام اگه به چوب دست کهن برسه چی سرمون میاد
هرماینی:هری چون دست کهن چیه
_اون قوی ترین چون دستیه که ساخته شده شاخه اش از درخت گردوی وحشیه و از رگ قلب اژدها درونش استفاده شده.
اسنیپ:اون حالا هم به دستش اورده به خودتون بیاین بچه ها!!.
ویزلی :باید قبلی که به قدرت برسه اخرین هورکراکس رو نابود کنیم.
هرماینی:موافقم بات.
عجله کنید سوار جارو ها بشید بریم هاگوارتز
چه رعد برقی میزنه بچه ها مراقب باشید..
هاگوارتز:
بچه ها رسیدیم باید جدا بشیم دنبال هورکراکس بگردیم
من نخ خاطرات دامبلدور رو دارم
باید حتما اونو ببینیم راهمو ازتون جدا میکنم هرچی پیدا کردید خبرم کنید!
_باشه
اروم اروم خاطراتشو مرور میکردم انگار ی چیزی کمه! درسته اون یه نشونی برای پیدا کردن اخرین امیدمونه!هورکراکس.
بچه ها بچه ها فهمیدیم کجاست
_چیه چی شده چیزی فهمیدی هری؟
اره اخرین هورکراکس خود منم.
_من نمیزارم همچنین کاری بازخودت بکنی هری(با گریه)
مجبورم این اخرین امیدمونه
سنگ زندگی رو برداشتم رفتم رفتم..
رسیدم انگار همه شادی ها دنیامحو شدن!
_هری پاتر تو اومدی که بمیری پس بمیر!!
چیشد چیشد من کجام.
_هری تو الان در کنار منی (دامبلدور)
اینجا کجاست اقا
_ما الان در ارامش هستیم دو راه داری یا پیش من بمونی در ارامش یا بری کمک دوستات.
نمیدونستم چیکار کنم ولی به صدای قلبم گوش دادمو گفتم:من میرم..
_فقط هری اینو یادت باشه بزرگ شدن سخت نیست فراموش کردن سخته.
صدای چی میای؟من کجام. تو بغل هاگرید بودم همه فکر کردن من مردم؛قلعه تسخیر شده ولی ولدمورد ضعیف تر از همیشس.
هرماینی:با گریه داد میزد هری کاش الان بودی!
بغضم گرفته بود با خودم گفتم الان وقتشه از بغل هاگرید پریدمم چوب دستمو به سمتش گرفتم شروع کردم به جنگیدن.
انگار امید تو چشمای همه دیده میشد انگار داریم پیروز میشیم کنار هم همه جنگیدیم دوستامون مردن از پیشمون رفتن ولی شکستشون دادیم اره شکست دادیم ولدمورد دیگه مرده.
افتابی کل قلعه رو فرا گرفت دیگه تموم شد دیگه داستانمون به پایان رسید همه خوشحال خندون بودنو اسم منو فریاد میزدن.
هری پاتر: از خواب پریدم!!
هرماینی:چیشده عزیزم
هیچی خاطراتمون رو خواب دیدم
بریم که دیر شده باید بچه هامون رو برسونیم به هاگواترز.


لطفا این پست رو مطالعه کن و همونطور که گفته شده، حتما هفت کلمه از 10 کلمه رو باید استفاده کنی و کلمات رو متمایز از متن بذاری. تا وقتی اینو رعایت نکنی، نمی‌تونم تاییدت کنم.

اما در مورد همین متن، داستانت رو خیلی خیلی سریع پیش بردی و کلی اتفاقات با سرعت زیادی رخ می‌ده. به جای اتفاقات زیادی که با یکی دو جمله سریع ازشون عبور می‌کنی، بهتره یکی دو اتفاق رو با جزئیات بیشتری شرح بدی.

از طرفی، اشکال تایپی زیاد داشتی که اگه قبل از ارسال یه دور از روش بخونی به راحتی می‌تونی رفعش کنی. از طرفی یه عالمه جمله پشت سر هم نوشتی بدون این که از علائم نگارشی استفاده کنی. یا با (. ! ؟ ...) به جملاتت پایان بده، یا با (، ؛ ...) جمله‌ت رو به جمله بعدی وصل کن. اشکالات دیگه‌ای هم بود، ولی نمی‌خوام فعلا ذهنتو با همه‌شون درگیر کنم و با ورود به ایفای نقش مرحله به مرحله یاد می‌گیری.

پس لطفا یه بار دیگه برگرد و این نکاتو رعایت کن. داستان کوتاه‌تری بنویس و در عین حال از روی اتفاقات مختلف اینقد سریع عبور نکن. اگه برگردی و پستای نفرات قبلی که تایید شدن رو بخونی دستت میاد که منظورم چیه.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ ۱۲:۱۳:۰۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳:۲۹ شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲

Parmia1221


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱:۵۶ جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۲۷:۱۱ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کلمات به کار برده شده: جادو،رنگ،عصبانی،نمره،رعد و برق،شاخه،دست،پنجره،پشمک، سیاه
رعد و برق شدیدی در اسمان شکل گرفت و شاخه های برگ ها به صورت وحشیانه ای این طرف و ان طرف در باد میوزیدند.
از بیرون پنجره همه چیز شبیه به نقاشیی بود که شاهد نقش بستنش روی بوم هستی.
مثل همیشه با صدای بلند دست و غرش عصبانی استاد ورد ها جادو حواسم رو به کلاس برگردوندم. برای بار پنجم منفی گرفتم. از نحوه درس دادنش بدم میاد انگار توی این کلاس دو راه بیشتر نداری!
یا باید درس رو بدون دلیل بپذیری یا مجبوری تا اخر کلاس روی دستات وایسی! که در اون صورت هم تمام کلاس بخاطر پشمکی شدن موهات و اویزون شدنشون بهت میخندن.
شرم آوره.
بعد از تموم شدن کلاس استاد بهم گفت بمونم تا برای تنبیه امروز کلاس رو تمیز کنم.
تنبیها تمومی نداشتن.
_پاتر. همون طور که میدونی منفی هات رفته رفته در حال افزایشن. حتی ممکنه نتونی این ترمتو پاس کنی. میتونی بهم بگی چی اون بیرون هست که ترجیح میدی‌ بجای گوش دادن به درس و یاد گرفتن رنگ جادو ها به بیرون زل بزنی و هر دفعه هم حواس من و هم حواس تمام بچه های کلاس رو با این کارت پرت کنی؟
+راستش بنظرم بچه ها حتی اگه نشون هم ندن از اینکه حواسشون پرت میشه خوشحالم هستن! میدونین، شما از ما توقع دارین درس ها رو بدون اینکه بگین چرا در این قسمت این اتفاق میوفته یا چرا وقتی از این ورد استفاده کنیم رنگش به صورت سیاه در میاد یاد بگیریم. و حتی بعدش هم اگه کسی نمره کامل نگرفت اون رو جلوی همه مسخره میکنین در صورتی که همه ی اینا تقصیر خودتونه. بنظرم بجای اینکه بخواین علت حواس پرتی من سر کلاس رو بفهمین سعی کنین علتی که باعث میشه من سرکلاس ترجیح بدم به درس گوش نکنم رو به خودتون یاد اوری کنین استاد!


خیلی بهتر شد. ممنونم!
فقط یه نکته کوچیکی که باید بگم اینه که دیالوگ‌ها فقط با خط تیره (-) نوشته میشن؛ علائم دیگه‌ای مثل بعلاوه (+) یا آندرلاین (_) نمی‌ذاریم.



تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۱ ۱۹:۳۰:۰۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹:۵۹ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵:۴۴ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۹:۵۳:۰۱ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 7
آفلاین
کلمات به کار برده شده: جارو، عصبانی، نخ، شاخه، رعد و برق، رنگ، سیاه، دست، اژدها، پشمک
از جارویش پایین آمد. خیلی عصبانی بود. خراشی روی ردایش به وجود آمده بود و ردایش را نخ کِش کرده بود. معلوم بود که ردایش به شاخه ای گیر کرده است، زیرا کمی برگ روی آن جمع شده بود.
یک نفر پرسید:

- چه بلایی سر ردات اومده؟

اما او انقدر غرق عصبانیت شده بود که صدا را نشنید.

کمی بعد آسمان شروع به تاریک شدن کرد. انگار می خواست باران ببارد. از دور صدای رعد و برق می آمد. او سریع به داخل محوطه ی قلعه رفت تا مثل موش آب کشیده نشود و موهایش به حالت پشمکی در نیاید.

از یکی از پنجره ها، به آسمان نگاه کرد. آسمان، به رنگ سیاه در آمده بود.

یادش آمد که چند دقیقه ی دیگر کلاس شروع می شود. به آنها گفته بودند که برای این جلسه، دستکشی از جنس پوست اژدها دست کنند. او هم شروع به آماده شدن کرد و به سوی کلاس، راه افتاد.


خوب بود!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ ۲۲:۴۳:۴۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ ۲۲:۴۴:۰۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷:۳۲ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲

Heleantin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۳:۵۷ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین

جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه

امروز هوا طوفانیه . خاله کتی گفت زودتر راه بیوفتم .روی جاروم نشستم. باید رنگ ها رو به دست اقای سیمپسون برسونم .مردی به عجیب  غریبی اون ندیدم. اخه کدوم ادم عاقلی کل دیوار های خونشو یه رنگ میکنه اونم سیاه؟؟ اون یه  چوب دستی فروشی داره. چند وقت پیش که  رفته بودیم برای ترور چوب دستی بگیریم باهاش آشنا شدیم و حدس بزن اونجا چی دیدم :"شاخه ی اژدها" ! افسانه ها میگن خون یه اژدهای  باستانی در اون وجود داره و قدرت ماورایی به چوب دستی میده .من و ترور  شرط بستیم که کی صاحبش میشه ... بارون شدید تر شده و داره رعد و برق میزنه.میرم پایین و زیر بالکن نخ فروشی جانکیپ توقف میکنم تا شدت بارون کم شه ،هنوز 7 بلوک دیگه مونده.... بعد از ساعت ها زیر بارون بودن و سرما بالاخره میرسم. اقای سیمپسون با عصبانیت رنگ ها رومیگیره و یه عالمه غر میزنه که چرا دیر کردم. خوبه میبینه بارون میاد! با خستگی برمیگردم خونه .پشمک رو میبینم که جلوی در منتظره.بغلش میکنم و میرم داخل.به هر حال روز سختی بود و الان یه خواب راحت میچسبه.

!شب خوش




داستانت خیلی حس خوب و صمیمانه‌ای داشت...بنظر میاد خیلی راحت و آزادانه نوشته بودی. خسته نباشی!

با فرم صحیح نوشته هم به مرور توی سایت آشنا میشی و نمی‌خوام اینجا متوقفت کنم. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ ۲۲:۱۰:۴۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.