هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۳۴ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲

Hersilia


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴:۲۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۲۷:۰۸ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کلمات:جادو،رنگ،عصبانی،نخ،رعد و برق،شاخه،دست،اژدها،پشمک،سیاه
شب سیاهی اش را بیشتر از آنچه باید به رخ میکشد.او با پالتویی بلند و قهوه ای سوخته و شلواری تنگ و سیاه رنگبا کفش هایی کشیده و کلاه در کوچه ای با خودش قدم می زد .
ناگهان رعد برق رو به رویش به زمین می رسد . این چیزی عجیب تر از عجیب بود . نمی خواست حدسی که در ذهنش خودنمایی میکرد درست باشد.
بعلههه،حدسش درست بوده .
اژدهایی خاکستری رنگ با دمی بلند که انتهای آن ۲ باله کوچک و پوزه ای کوتاه با چشمانی زرد دقیقا رو به رویش فرود می آید.
جرج از اژدها با حرکتی ماهرانه پایین می آید . اژدها هم پرواز می کند و میرود.
جرج رو به رویش می ایستد و میگوید:
_چرا در انجمنی که در شب گذشته بر گزار شده بود شرکت نکردی؟
+بهت که گفتم من دیگه نمی خوام تو دنیای جادو باشم . جادو وسیله خطرناکیه میخوام یه زندگی آروم داشته باشم بدون این چیزا.
_ دنیای جادو بهت نیاز داره
+شما نمیتونید نظر منو تغییر بدید من تصمیممو گرفتم...
_حتی با وجود اون ؟چیزی که تمام عمرتو واسش صرف کردی؟
+نههه،من تمام عمرمو برای اون گذاشتم شما نمی تونید از اون استفاده کنید
جرج دست اش را توی جیبش میکند و ماده ای خاکستری رنگ بیرون می آورد و فوت میکند .
همه جا خاکستری میشود .دیگر نمی تواند او را ببیند .
+هی،کجا میری؟ چرا هیچوقت این عادت مسخره ات را کنار نمی گذاری؟
او با چهره ای عصبانی و سر در گم به راهش ادامه میدهد. به طرف مقصدی نا معلوم با هزار جور فک و نقشه که چه باید بکند؟!



خیلی خوب بود. فقط اینکه قبل از دیالوگ ها از - استفاده کن.
یه نکته‌ی کوچولوی دیگه هم هست. اونم اینه که علائم نگارشی همیشه باید به کلمه‌ی قبل از خودشون بجسبن و از کلمه‌ی بعدی با یک اسپیس فاصله بگیرن.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۴۴:۱۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۳:۳۴ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲

Handeri


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵:۰۴ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۷:۰۵ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
سلام
جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه
این کلمات رو بکار بردم برای من باگ داره نمیشه رنگی یا بزرگ نوشت
.
.
.
صدای رعدوبرق
جاروی تو دستم از شاخه ی گلیسین و دورش از نخ
سعی میکردم فرار کنم اما
اژدها دست از سرم بر نمی‌داشت
شاهزاده ای دیدم فریاد زدم
او نزدیک شد و من را دید
رنگ سیاه مو هایش به ان بلندی
و زیبایی مرا شیفته خودش کرده بود اژدها با دیدن شاهزاده اعصبانی شد به او حمله کرد اما شاهزاده با یک حرکت دست او را مثل پشمک دو نصف کرد
به من نزدیک شد ولی نخ بسیار نازکی گذاشته بود و تله بود اگر او میپوکید قصر نابود میشد سعی کردم بهش بگم اما بدون اینکه اون رو ببینه با یک حرکت بریدش و من را نجات داد.



این شکل نوشته ایده‌ی جالبی بود ولی جمله‌بندی ها مشکل داشت.
اینکه سعی کرده بودی چند تا جا از یه سری کلمات به زور استفاده کنی یکم داستانت رو خراب کرد.
استفاده از علائم نگارشی هم نباید فراموش بشه.
یک بار دیگه تلاش کن. مطمئنم این بار موفق می‌شی!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۳۶:۵۹
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۴۴:۵۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۱۲:۵۸ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۵:۵۹:۳۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
کلمات جدید:

جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار، ایتالیک، همراه علامتی کنار آن* یا با
رنگی دیگر بنویسید که در متن مشخص باشه.

* برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۰۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
کلمات به کار برده شده در متن :

قلم پر، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، دیروز، کدوحلوایی

___________
بال های جغد قهوه ای رنگ، هوا را شکافت. جغد پروازکنان خیابان ها را یکی پس از دیگری رد کرد و سرانجام روی کاپوت ماشین آبی رنگ نسبتا قراضه ای فرود آمد.
میخواست قبل از اینکه نامه اش را تحویل دهد نفسی تازه کند؛ اما صدای جیغ کر کننده ی زنی از داخل خانه او را از جا پراند:

- شما دوتا به چه جرئتی با اون قلم پر که از پدرتون کش رفتید امضای فاج رو جعل کردید!! .. فکر نکردید اگر یکی متوجه بشه و گزارشتون رو به وزارتخونه بده پدرتون چقدر توبیخ میشه؟! .. حتی ممکنه اونو اخراج کنن!

دوقلوها سرهایشان را پایین انداخته و در سکوت، زیرچشمی به صورت سرخ شده از خشم مادرشان خیره شده بودند. پس از چند لحظه فرد به حرف آمد:

- ولی ما با امضا و دست خط فاج فقط آب کدو حلوایی خون دماغ کن تبلیغ کردیم ..

جرج حرفش را کامل کرد:

- حتی بیشتر از گالیون هایی که ما درآوردیم خود کورنلیوس فاج سود کرد!

- چون آب کدوحلوایی ما به شهرتش اضافه کرد.

- درسته!

خانم ویزلی که نگاهش بین پسرها میچرخید و سعی داشت متوجه حرف هایشان شود صبرش را از دست داد و نزدیک ترین وسیله ی کنار دستش، که خوشبختانه چیزی بیشتر از یک دستمال آشپزخانه نبود را به طرف جرج پرتاب کرد:

- بسه دیگه نمی خوام بشنوم! تموم دیروز نگران بودم هرلحظه مامورای وزارتخونه بریزن داخل! حالا حتی اگه یه کلمه ی دیگه درباره اش بگید باعث میشه تا آخر تابستون-

حرف خانم ویزلی با صدای برخورد متوالی نوک جغد به پنجره ناتمام ماند. زن با جدیت با سر به پنجره اشاره کرد و یکی از دوقلوها جلو رفت تا مسئولیت تحویل گرفتن نامه را به عهده بگیرد.

لحظاتی بعد مالی ویزلی در حالی که نامه ی وزارتخانه را در دست داشت دوباره شروع به داد و فریاد کرد.


خیلی خوب بود! چقد شخصیتا خودشون بودن!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Lavida در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۷ ۲۳:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۸ ۱۲:۱۹:۱۵

Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲:۱۳ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲

Shayannn


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۱:۳۲ دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۲۴:۵۰ شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
هی جرج یادت نره وسایلت رو بخری

_مامان من فردم،واقعا چجور مادری هستی که منو و جرج رو از هم تشخیص نمیدی؟

ببخشید فرد به جرج بگو بیاد

_شوخی کردم من جرجم

این مسخره بازی ها بسه تازه چوب دستیت هم شکسته هم گرونه کتاب هات هم امسال بیشترن ،توجه داری که باید از پول های خودت بزاری وسط؟ عضو کوییدیچ هم هستی با چی میخوای پرواز کنی؟

_اشکال نداره مگه چقد میشن؟۵۰۰۰ گالیون دارم ۲۰ گالیون میزارم وسط

وسایلت ۴۰۰۰ گالیون هستن ما فقط ۳۰۰۰ گالیون داریم یعنی باید ۱۰۰۰ گالیون بدی

_ ولی مامان....

جرج! اعصاب منو خراب نکن! ولی نداریم یا میدی یا نمیری هاگوارتز

_باشه بابا


_هی فرد قلم پر من کو؟ میخوام برا بیل نامه بنویسم

به من چه ربطی داره جرج؟مگه نمیبینی مامان مجبورم کرده تمام دستمال هایی که دیروز باش زمینو تمیز کنیم رو دارم جمع میکنم؟تو باید این کارو میکردی نه من بعدشم چیکار بیل داری؟ اون تو مصره با این جغد احمق ما تابستون بعدی نامت میرسه

در همین لحظه ارتور با چند جعبه اب کدو حلوایی میاد داخل و به همه اب کدو حلوایی میده



مکالمه‌ی خوبی نوشته بودی.
چند تا نکته درباره‌ی ظاهر پستت هست که میخوام بگم.
اول از همه اینکه باید اول تمام دیالوگ ها از - استفاده کنی. اینجا دیالوگ های مالی هیچی قبلش نبود.
و دوم هم اینکه لازم نیست بین دیالوگ هایی که بین دو شخصیت در حال رد و بدل شدنه اینتر بزنی.
ولی در کل اشکال خاصی وجود نداشت.


تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۶ ۱۸:۰۲:۴۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷:۴۸ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۵۸:۴۰
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
از همان لحظه که پروفسور اسلاگهورن با گفتن ورد "شربت لیمو" مرا راهی اتاق خانم رییس کرد، فکرهای زیادی توی سرم به چرخش در آمدند. حتی به فرار هم فکر کردم؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود.
نامه ی اخراجم از هاگوارتز را در منقار جغد سیاه و شومی می دیدم که درحال پرواز به سمت خانه ما بود، تا به من کمک کند یکبار دیگر به اعصاب پدرم گند بزنم.
همه جا پخش شده بود که دیروز دختری سال اولی نزدیک راهرو طبقه سوم با طلسم نابخشودنی "آواداکداورا" به قتل رسیده و همه فکر میکنن که کار من بوده!
بعد از شنیدن خبر افتادنم در اسلیترین، اولین ویزلی اسلیترینی، اینبار قطعا پدرم گالیون هایی که برای مجلس عروسی خواهرم کنار گذاشته خرج مراسم دفن من خواهد کرد!
نفهمیدم کی به وسط اتاق پروفسور مک گوناگال رسیدم، حتی نفهمیدم میان اینهمه افکارم، در حال گریه بودم. داشتم به این فکر می کردم که کدو حلوایی های پرورشی مادرم را در مجلس ختم من به دیگران می دهند؟!
عجب فکر ابلهانه ای! معلوم است که مادرم از آنها نمیگذرد!
ناگهان دستمالی از روی میز خانم رییس به سمتم به پرواز درآمد.
- اشک هاتو پاک کن آقای ویزلی! قطعا بدون چشم های خیس راحت تر میتونی توضیح بدی!
قلم پری که باهاش مشغول نوشتن نامه ای بود کنار گذاشت و با وقاری خاص به سمت من قدم زد.
-پروفسور مک گوناگال! باور کنید من اصلا خبر ندارم چه اتفاقی اقتاده! مثل یک رویا بود ولی انگار واقعیته!
پروفسور بعد از شنیدن حرفهایم،بهت زده به فکر فرو رفت و گذشته در چشمانش مرور شد:
-بعد از سالها، تعجب میکنم که باز همچین اتفاقی افتاده! قبل از تو، پسری 16 ساله دچار این اتصالات فکری می شد که در نهایت منجر به جنگی عظیم شد!
در مورد اون جنگ شنیده بودم!
بارها و بارها!
هری پاتر، پسری که زنده موند و لرد ولدمورت، ارباب تاریکی!
اما فکر به اینکه من چه ربطی به این قضایا دارم، اصلا برایم خوشایند نیست!
ناگهان در باز شد و رییس وزارت سحر و جادو به همراه چند مجنونگر وارد اتاق شد؛ ناگهان بدنم سرد و خشک شد! انگار دیگر قطره ای شادی در رگهایم وجود نداشت!
آخرین چیزی که به یاد میارم صدای جیغ یک زن و بعد، تاریکی!...


واو! خیلی خوب بود! فقط یکم از نظر ظاهری تو پاراگراف‌بندی اشکال داشتی. مثلا بعد از دیالوگ حتما باید دوبار اینتر بزنی و بعد توضیحات و توصیفات رو بنویسی. بعد از ورود به ایفای نقش اینا رو براحتی می‌تونی یاد بگیری.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۴ ۲۲:۰۶:۳۶
ویرایش شده توسط TAHAFARHADIIII در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۵ ۸:۵۰:۳۳

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲:۰۵ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱:۵۹ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۰۴:۳۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از جایی که خورشید از آنجا برمی خیزد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
قلم پر، گالیون، پرواز، کدو حلوایی، گریه،فکر،فرار،دستمال

شاید در ظاهر همه چیز فرق کرده بود اما دقیقا همه چیز مثل قبل بود. عبارتی که امبریج او را مجبور به نوشتن آن با «قلم پر» مخصوص مضخرفش کرده بود،اول بر روی کاغذ و بعد از آن به روی دستش حک می شد.زنیکه سادیسمی روانی فقط به ازای چند «گالیون» آزاد شده بود و این اصلا عادلانه نبود.هر کلمه را با «گریه» می نوشت و بی صبرانه پایان این شکنجه را انتظار می کشید.شیرینی پای «کدو حلوایی» دیشب را که برای تولد رز بود از دماغش درآورد. از پنجره دفتر امبریج به بیرون نگاه کرد.مالفوی مثل همیشه با تکبر مخصوص خاندانش و اندوهی نهفته در چهره اش بر روی جاروی نیمبوس مدل ۲۰۲۰ در حال «پرواز» بود.بیرون از اتاق جهنمی امبریج حتی اسکورپیوس هم در حال تمرین برای مسابقات کوییدیچ بود اما جیمز سریوس...
با هر قطره اشکی که می ریخت رگه های خشم و انتقام بیشتر در وجودش نمایان میشد.
زمانی پدرش از گذراندن چنین دورانی برایش تعریف کرده بود؛ اما آیا او هم مثل پدرش بود؟البته که نه.
فکر«فرار» به سرش زد اما او نمیخواست مثل ترسوها باشد.بعد از به اتمام رسیدن شکنجه اش با پوزخند به امبریج نگاه تمسخر آمیزی کرد و با غرور از دفتر او خارج شد.رز که بشدت نگران شده بود با دیدن او به سمتش دوید.با دیدن خونریزی دست جیمزسریوس دستش را به روی دهانش گذاشت._جیمز تو خوبی؟...وای خدای من...
«دستمالی» را از جیبش دراورد و خواست جلوی خونریزی اش را بگیرد که جیمز دستش را پس زد. خنده کوتاهی کرد و در حالی که تنها چیزی که به آن« فکر» میکرد انتقام از آمبریج بود،با لبخند گفت:هیچوقت بهتر از این نبودم...


خیلی خوب بود. ممنونم!

فقط اینکه علائم نگارشی به کلمه‌ی قبل از خودشون می‌چسبن و از کلمه‌ی بعدی یه فاصله می‌گیرن.
دیالوگ‌ها هم با خط تیره (-) نشون داده می‌شن. یعنی اینجوری:

خنده کوتاهی کرد و در حالی که تنها چیزی که به آن «فکر» میکرد انتقام از آمبریج بود، با لبخند گفت:
- هیچوقت بهتر از این نبودم...




تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۰ ۲۲:۴۲:۴۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶:۵۷ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲

امریش گوپتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۹:۱۶ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۵۱:۲۵ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
این همان لحظه ای بود که باعث شد فکر کند چطور کارش به اینجا کشید.
پس می شد اینطور نتیجه گرفت که پس از گذراندن یک شب پر ماجرا، که با ورود به دفتر کار روزنامه نگار قهار "پیام امروز" ، ان هم با روشی ... نه چندان متعارف(اعمال خسارتی جزیی به پنجره و پرواز درون ان)افتتاح می شد و احتمالا اختتامیه هم با انفجار کله ی توخالی اش در اثر شتاب اصابت با سطح زمین حین فرار از طبقه سیزدهم پایان می یافت ، احساس پشیمانی می کرد.
بنابرین در حالی که بین مرگ و زندگی از لبه پنجره اویزان بود تصمیم گرفت دلایلش را برای بودن در این وضعیت یکبار دیگر از اول برسی کند.
اول از همه اینکه شاید مصرف زیاد کدوحلوایی ان هم سر شب باعث شده بود بزند به سرش و خیال کند می تواند ابروی خودش را بخرد. دومین دلیل زمانی مطرح شد که در میانه راه فهمید برای خریدن این قلم یک گالیون هم در جیب ندارد پس تدبیری کرد که طی ان بتواند از مسیری کوتاه تر بزند توی هدف.
دزدیدن قلم پر ان یارو روزنامه نگاره. بله خودش بود! پیش نویس مطالبش را در همان قلم حفظ می کرد. پس از این جرقه درنگ نکرده و به طرف شعبه مرکزی نشریه راه افتاده بود.
و سومین دلیل هم می توانست این باشد که او یک فشفشه بدبخت و فلاکت زده بود. توی زندگی انقدر درد و بلا بر سرش نازل می شد که نیاز نداشته باشد این عوضی موی دماغ، هوس کند هویتش را فاش سازد.
دلیل اخر با وجود مقاومت شدید باعث شد های های بزند زیر گریه که همان لحظه صدای گرفته و بی روح نویسنده قلم به دستی که به طرف پنجره می امد گفت: دستمال می خوای هارولد؟


خوب بود. خسته نباشی!

مورد خاصی هم نداشتی که بخوام بهش اشاره کنم، همه چی درست و عالی بود فقط لطفا کلاهِ " آ " رو فراموش نکن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۵ ۲۲:۲۱:۵۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱:۵۹ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲

Katrin2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶:۵۳ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۴۵:۵۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
هری مضطرب در زندان عمارت مالفوی ها قدم میزد.
هنگام (فرار) از دست مرگخوار ها رون به شدت مجروح شده بود و هرماینی با (دستمال) تمیزی مشغول پانسمان زخم بود.
جراحات به قدری زیاد بود که جادو هم کاری از پیش نمیبردند.
هری با التماس به هرماینی گفت: میشه محض رضای خدا دو دقیقه (گریه) نکنی؟ باید نقشه ای بکشیم و از اینجا فرار کنیم.
هرماینی پاسخ داد: کدوم یکی از نقشه های ما تا حالا درست پیش رفته؟ همیشه آخرش همه چیز خراب میشه. یادت رفته؟ همین (دیروز) به وزارت سحر و جادو رفتیم و چیزی نمانده بود ما را بکشند.
در همان لحظه، بلاتریکس لسترنج با خنده هایی که بر روی (اعصاب) هری خط میکشید وارد شد.
بلاتریکس با چشمانی شرور چند قدم‌به هری نزدیک شد و زمزمه کرد: لرد سیاه با دیدنت پاداش خوبی بهم میده، هری پاتر!
و سپس خنده بلندی سر داد.
هری به سمت بلاتریکس هجوم برد اما هرماینی او را متوقف کرد.
هرماینی: هری، آروم باش.
بلاتریکس سرخوش از زندان بیرون رفت.
هرماینی: هری من یک (فکر) خوب برای فرار دارم ولی...
هری: ولی چی؟
هرماینی: این دیوونگی محضه!
ناگهان دابی ظاهر شد، هری با هیجان گفت:دابی تو اینجا چکار میکنی؟
دابی: دابی برای نجات هری پاتر اومده.
هری و هرماینی لبخند عمیقی زدند و سپس هری،ون و هرماینی دست دابی را گرفتند و میان زمین و آسمان به (پرواز) در آمدند و در چشم بهم زدنی به ویلای صدفی منتقل شدند.


خوب نوشته بودی. اشکالش این بود که هر از گاهی بین لحن های کتابی و محاوره‌ای جهش میزدی!
و نکته‌ی دیگه‌ای که وجود داره اینه که وقتی میخوای دیالوگ بنویسی باید قبل از دیالوگت از (-) استفاده کنی.
مثلا این شکلی:
- میشه محض رضای خدا دو دقیقه (گریه) نکنی؟ باید نقشه ای بکشیم و از اینجا فرار کنیم.

ولی به جز اینا ایراد خاصی نیست که بخوام بهش اشاره کنم. پس...

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ ۱۸:۱۱:۴۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸:۵۱ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۴:۱۲
از دنیا وارونه
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 161
آفلاین
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

دیروز وقتی که داشت به خانه اش بر میگشت، بوی کدو حلوایی سوخته را حس کرد، برای همین دوان دوان مانند کسی که بخواهد از زندان فرار کند به سمت خانه اش حرکت کرد.
با باز کردن در خانه دود غلظی صورتش را فرا گرفت. دود باعث در امدن اشک دختر و سر انجام گریه کردنش شد .
با خودش فکر کرد تا شاید بتواند به رستوران برود و ناهارش را انجا بخورد. برای همین دست در جیبش کرد تا ببیند درونش چیست. درون ان جز یک گالیون، چند تکه دستمال و یک قلم پر هیچ چیز دیگری نبود.
خب اگر همه ی شما ها بر روی این کره ی خاکی زندگی کرده باشید می دانید که با یک گالیون هیچ کار خاصی نمیشود کرد .
به خاطر پول زیادی که داشت دختر تصمیم گرفت تا ان روز به خانه ی دوستش برود و ناهار را انجا نوش جان کند.


بازم مرلینو شکر که بی‌ناهار نموند.
داستان کوتاه خوبی بود، خسته نباشی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ ۱۶:۰۱:۳۱

یه کتاب خوب یه کتاب خوبه مهم نیست چندبار بخونیش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.