این همان لحظه ای بود که باعث شد
فکر کند چطور کارش به اینجا کشید.
پس می شد اینطور نتیجه گرفت که پس از گذراندن یک شب پر ماجرا، که با ورود به دفتر کار روزنامه نگار قهار "پیام امروز" ، ان هم با روشی ... نه چندان متعارف(اعمال خسارتی جزیی به پنجره و
پرواز درون ان)افتتاح می شد و احتمالا اختتامیه هم با انفجار کله ی توخالی اش در اثر شتاب اصابت با سطح زمین حین
فرار از طبقه سیزدهم پایان می یافت ، احساس پشیمانی می کرد.
بنابرین در حالی که بین مرگ و زندگی از لبه پنجره اویزان بود تصمیم گرفت دلایلش را برای بودن در این وضعیت یکبار دیگر از اول برسی کند.
اول از همه اینکه شاید مصرف زیاد
کدوحلوایی ان هم سر شب باعث شده بود بزند به سرش و خیال کند می تواند ابروی خودش را بخرد. دومین دلیل زمانی مطرح شد که در میانه راه فهمید برای خریدن این قلم یک گالیون هم در جیب ندارد پس تدبیری کرد که طی ان بتواند از مسیری کوتاه تر بزند توی هدف.
دزدیدن
قلم پر ان یارو روزنامه نگاره. بله خودش بود! پیش نویس مطالبش را در همان قلم حفظ می کرد. پس از این جرقه درنگ نکرده و به طرف شعبه مرکزی نشریه راه افتاده بود.
و سومین دلیل هم می توانست این باشد که او یک فشفشه بدبخت و فلاکت زده بود. توی زندگی انقدر درد و بلا بر سرش نازل می شد که نیاز نداشته باشد این عوضی موی دماغ، هوس کند هویتش را فاش سازد.
دلیل اخر با وجود مقاومت شدید باعث شد های های بزند زیر
گریه که همان لحظه صدای گرفته و بی روح نویسنده قلم به دستی که به طرف پنجره می امد گفت:
دستمال می خوای هارولد؟
خوب بود. خسته نباشی!
مورد خاصی هم نداشتی که بخوام بهش اشاره کنم، همه چی درست و عالی بود فقط لطفا کلاهِ " آ " رو فراموش نکن.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی