کلمات:جادو،رنگ،عصبانی،نخ،رعد و برق،شاخه،دست،اژدها،پشمک،سیاه
شب
سیاهی اش را بیشتر از آنچه باید به رخ میکشد.او با پالتویی بلند و قهوه ای سوخته و شلواری تنگ و سیاه
رنگبا کفش هایی کشیده و کلاه در کوچه ای با خودش قدم می زد .
ناگهان
رعد برق رو به رویش به زمین می رسد . این چیزی عجیب تر از عجیب بود . نمی خواست حدسی که در ذهنش خودنمایی میکرد درست باشد.
بعلههه،حدسش درست بوده .
اژدهایی خاکستری رنگ با دمی بلند که انتهای آن ۲ باله کوچک و پوزه ای کوتاه با چشمانی زرد دقیقا رو به رویش فرود می آید.
جرج از اژدها با حرکتی ماهرانه پایین می آید . اژدها هم پرواز می کند و میرود.
جرج رو به رویش می ایستد و میگوید:
_چرا در انجمنی که در شب گذشته بر گزار شده بود شرکت نکردی؟
+بهت که گفتم من دیگه نمی خوام تو دنیای
جادو باشم . جادو وسیله خطرناکیه میخوام یه زندگی آروم داشته باشم بدون این چیزا.
_ دنیای جادو بهت نیاز داره
+شما نمیتونید نظر منو تغییر بدید من تصمیممو گرفتم...
_حتی با وجود اون ؟چیزی که تمام عمرتو واسش صرف کردی؟
+نههه،من تمام عمرمو برای اون گذاشتم شما نمی تونید از اون استفاده کنید
جرج
دست اش را توی جیبش میکند و ماده ای خاکستری رنگ بیرون می آورد و فوت میکند .
همه جا خاکستری میشود .دیگر نمی تواند او را ببیند .
+هی،کجا میری؟ چرا هیچوقت این عادت مسخره ات را کنار نمی گذاری؟
او با چهره ای
عصبانی و سر در گم به راهش ادامه میدهد. به طرف مقصدی نا معلوم با هزار جور فک و نقشه که چه باید بکند؟!
خیلی خوب بود. فقط اینکه قبل از دیالوگ ها از - استفاده کن.
یه نکتهی کوچولوی دیگه هم هست. اونم اینه که علائم نگارشی همیشه باید به کلمهی قبل از خودشون بجسبن و از کلمهی بعدی با یک اسپیس فاصله بگیرن.
تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی!