هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#56

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
ناگهان موجی وحشتناک روی هوا ایجاد شد......

مایک لوری روی هوا بود و جلو بربچز ژاندارمری فرو اومد...

تمام مرگ خوارا سیاه ها دهانش باز مانده بود....

لوری دستش را به طرف آسمان برد و محکم بر زمین کوفت....

یک انفجار وحشتناک رو به جلو صورت گرفت....و تمام مرگ خوارا بیهوش روی زمین افتادند...

جاستین: ایول مایک ترکوندیشون...

هلگا: شانسی بود...ما سکستشون دادیم نه مایک....

بلیز: ضربه آخر رو مایک زد به هر حال....

بیل: مایک جون..مطمئنم که ژنرال میشی

مایک: خواهش میکنم وظیفتون ازم تعریف کنید....
چون اگه نبودم مرده بودید....

هلگا: همچین هم هنر نکردی ها....

مایک: تو ساکت....1 امتیاز منفی....

هلگا: ما..........چرا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

مایک: همینجوری...برای اینکه دور هم باشیم...

جاستین خواست یه چیز بگه که..........

ادامه دارد.................
========باز این پستت خوبه اما پستای قبلیت و قبل تر ها به جون خودت دفه دیگه از این پستا بزنی تو وزارت و هاگزمید معلقت می کنم چرا فقط به فکر بالا بردن تعداد پستی یه کم پست قشنگ بزن از خودت======================


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۶ ۱۹:۴۶:۱۴

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#55

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۰:۲۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1709
آفلاین
هنوز مبارزه ادامه داشت همه اعضای محفل و ژاندارمری داشتند با مرگخواران میجنگیدند حتی تریلانی هم وارد نبرد شده بود او در یک اقدام جالب گویش رو به سمت یک مرگخوار پرت کرده بود و گوی پس از برخورد با کله آن مرگخوار کمونه کرده بود و به کله مرگخوار دومی برخورد کرده بود و اینجوری هر دوتاشون رو از پای دراورده بود در طرفی دیگر بلیز داشت با یک مرگخوار غول پیکر مبارزه میکرد اما ظاهرا موفق نبود چون آن مرگخوار موفق شد چوبدستیه بلیز رو از دستاش دراره مرگخوار در حالی که میخندید گفت : موهاهاهاها دیگه کارت تمومه!!
بلیز هراسان نگاهی به اطرافش کرد و چشمش به گلدون سفالی افتاد که بر روی میز قرار داشت و با یک حرکت سریع آن را برداشت و توی سر آن مرگخوار خوردش کرد
مرگخوار بی هوش رو زمین ولو شد بلیز در حالی که میخندید پاسخ داد : باید بیشتر از اینا تمرین کنی جییگر
در سمت دیگر هلگا داشت با بلاتریکس که ماسکش رو دراورده بود مبارزه میکرد . هر دوشون چوبدستیهاشون رو کنار گذاشته بودند و با هم گلاویز شده بودند هلگا یک خیز برداشت و روی بلاتریکس پرید و هر دو روی میز مدیریت افتادند و باعث شد که میز واژگون بشه در پشت آنها بیل و جاستین پدیدار شدند که هر کدوم داشتند با یک مرگخوار مبارزه میکردند
در پشت ژاندارمری صداها کمی فروکش کرده بود و کاملا مشخص بود که دامبلدور و اعضای محفل موفق شدند عده زیادی از مرگخواران رو عقب بشونن
هلگا و بلیز و بیل که از جنگ فارغ شده بودند به هم نگاهی انداختند
هلگا : ما داریم پیروز میشیم همه مرگخواران دارن عقب نشینی میکنند
بلیز : امیدوارم حق با تو باشه
تریلانی خودش رو نفس نفس زنان به آنها رسوند و گفت : نه دارید اشتباه میکنید
هلگا با تعجب : برای چی نکنه اتفاقی افتاده؟
تریلانی : به گمونم آره آخه من همین الان تو گویم دیدم که.......
هلگا : آره آره خودمون میدونیم
ناگهان صدای هیاهویی از بالای سر آنها بلند شد همه با نگرانی به سقف نگاه کردند غیر از تریلانی که از نحوه برخورد هلگا ناراحت شده بود
هلگا : پناه بر مرلین مرگخواران روی سقفن
بلیز : ولی محفلی ها روی پشت بوم دارن باهاشون مبارزه میکنند ما........!!!!!
درهمون لحظه طلسمی از وسطشان عبور کرد هر سه برگشتند و پنج مرگخوار رو دیدن که وارد ژاندارمری شدند .....
***
خانه روبه روی ژاندارمری به نظر خانه ای مخروبه میامد مدتها بود که کسی در آن زندگی نکرده بود ولی آن شب ولدمورت به همراه سالاز و چند تن از مرگخواران وفادار آنجا مخفی شده بودند
ولدمورت : خب تاحالا که خوب مقاومت کردن
سالی : آره ولی مرحله دوم حمله نزدیکه
ولدمورت : سالی جون خداییش نقشه رو حال کردی
سالی : ایول خوشم اومد
ولدمورت بی سیمش رو در هوا تکون داد و گفت : الان لوسیوس رو صدا میکنم
_ از ولدمورت به لوسیوس از ولدمورت به لوسیوس
.......کخ......کخ.....کخ
لوسیوس.....حرف....میزنه
ولدمورت خنده ای کرد و گفت : حمله رو شروع کنین
لوسیوس : متاسفم.... ولی ....امکانش... نیست
ولدمورت و سالی
سالاز بی سیم رو از ولدمورت گرفت و فریاد زد : یعنی چی امکانش نیست ما این همه برنامه ریزی کرده بودیم حمله کنید دیگه ما همه آماده هستیم
لوسیوس در حالی که صداش آشفته شده بود گفت : قربان ....عملیات ...لو رفته ما ....الان ...همه تو هاگوارتز ...زندانی هستیم ....
ولدمورت و سالی :
صدایی دیگر از تو بی سیم به گوش رسید
- بده ببینم آهان سلام ولدی جون منو میشناسی من پروفسور دیپت هستم چه خبر
ولدمورت نعره زد : پیرمرد........ و پیر مرد ........
همه حاضرین به خاطر حرفهای رکیک ولدمورت جلوی دهنشون رو گرفتند
دیپت : بوی دماغ مار سوخته میاد
ولدمورت در حالی که داشت از عصبانیت منفجر میشد دهنش رو باز کرد جواب دیپت رو بده که ناگهان چند صدای انفجار پی در پی اومد همه با عجله از پنجره بیرون رو نگاه کردند بالاخره ژاندارمری پیروز شده بود و مرگخواران از هر سو داشتند فرار میکردند و اعضای محفل و ژاندارمری نیز به بیرون از ژاندارمری اومده بودند و از دور به سمت اونا طلسم میفرستادند
سالاز گفت : مثل اینکه شکست خوردیم
ولدمورت : موج بی سیم رو عوض کرد و گفت دالاهوف سریع عقب نشینی کنید !!!
............
-------
ببخشید اگر زیاد جالب نشد




Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#54

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
هلگا با چوبدستي كوبوند تو سرش!!!
بيل:آخ...چرا ميزني بابا؟اه...دختره خل و چله!
هلگا:اگه يه بار ديگه از اين مايك دفاع كني اخراجي!
بيل:خوب شد مايك اين حرفت رو نشنيد...وگرنه خودت اخراج بودي! حالا كجا رفت؟
هلگا:چميدونم بابا....بيا بريم كمك بروبچز!...توي جنگيم خير سرمونها!..
بيل و هلگا رفتن تا به بقيه كمك كنن!
بليز داشت با دو تا مرگخوار دست و پنجه نرم ميكرد در حال جنگ گفت:چيه بچه ننه؟ميترسي؟..هان؟..بيا تا يه آوداكداورا خوشگل برات بفرستم حال كني!...ده بيا ديگه!..اينجا ارباب مرباب نداري ديگه نه؟
دامبل تنهايي ده نفر از مرگخوارها رو سر كار گذاشته بود!مرگخوارها مثل اينكه دنبال دمشون باشن دور خودشون ميچرخيدن و دامبلدور هم در كمال خونسردي بهشون ميخنديد!
جاستين هم داشت با سه تاشون سر و كله ميزد!...ولي كار سيبل خيلي مسخره بود!..گويش رو گرفته بود روي سرش و دور خودش ميچرخيد و ميگفت:اي گوي سفيد و ارغواني...فراموشم نكن تا ميتواني!...
بقيه اعضا محفل هم مشغول بودن!
جاستين كه اعصابش خورد شده بود گفت:سيبل تو نميتوني يه دقيق خودت رو از خوندن اون شعر مسخره محروم كني؟...حواسم پريت ميشه!...به جاي اينكارها تا نكشتنت چوبدستيت رو پيدا كن!
سيبل گفت:آخه گمشده...كل ژاندارمري رو دنبالش گشتم ولي نيست كه نيست!
بيل كه از حرف سيبل خندش گرفته بود به زور جلوي خنديدن خودش رو گرفت و رو به هلگا گفت:خوبه...براي هر كدوممون دو سه نفر هست!بريم شروع كنيم؟
هلگا با علامت سر موافقتش رو اعلام كرد و بعد هر كدوم به يه طرف رفتن!بيل به كمك بليز رفت و هلگا رفت تا به جاستين كمك كنه كه حالا به تنهايي حريف 6 تا مرگخوار با همديگه بود!!!
تنها چيز عجيب اين بود كه نه از سالازار خبري بود و نه از ولدمورت!...احتمالا يه كاسه اي زير نيمكاسه بود!...

.................................................................
آيا دامبلدور به خنديدن خودش ادامه ميده؟
آيا چوبدستي سيبل پيدا ميشه؟
آيا هلگا و جاستين از پس مرگخوارها بر ميان؟
سالازار و ولدمورت كجا هستن؟

همه و همه را در ادامه داستان و پست بعدي خواهيد ديد!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#53

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
صدایی از پشت گفت:
چوبدستی تو بنداز...

هلگا در حالیکه تنش می لرزید چوبدستیشو انداخت...
هلگا: کی هستی چی می خوای....

مایک لوری کلاهش را برداشت و جلو آمد...

هلگا: تو مایک....خیلی مسخره ای....

مایک: من مسخره ام....1 امتیاز منفی در کارنامه برای تو....

هلگا: ما.......برای چه؟؟؟

بیل: حقته...حالا اونا صدای چی بود؟؟؟

مایک: بچه شلوغ کردن من هم جلوشون رو گرفتم....

بیل خواست یه چیز بگه که یهو.....

ادامه دارد...........


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۴
#52

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۰:۲۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1709
آفلاین
هر کدوم از اعضای ژاندارمری سر پستای خودشون رفتند بلیز و بیل و جاستین هر کدوم سمت پنجره ای رفتند و آنها رو باز کردند و آروم در پشت پنجره ها کمین کردند هلگا آروم میزی رو برگردون ( تا در صورت حمله مرگخواران به داخل از آن به عنوان سنگر استفاده کنند ) سپس خودش هم رفت سمت در و لای آن را آروم باز کرد و او هم مثل بقیه منتظر بود این وسط تنها تریلانی بود که نمیدونست باید چی کار کند هلگا به آرامی به تریلانی گفت : سبیل برو چراغارو خاموش کن نباید از بیرون معلوم باشیم
تریلانی با حالت رویاگونه اش گفت : متاسفم عزیزم نمیشه این کار رو بکنین
هلگا با تعجب گفت : میشه بپرسم برای چی؟؟؟
تریلانی با تعجب به هلگا نگاه کرد و گفت : برای اینکه امشب نیمه های ماه........
بلیز که از قبل فهمیده بود تریلانی میخواهد چی بگوید با دستپاچگی گفت : هلگا جان من چراغارو خاموش میکنم
بلیز چوبدستیش رو سمت چراغها گرفت و آن را حرکت داد بلافاصله چراغها خاموش شدند
تریلانی با حالت آمیخته بترسی گفت : متاسفم عزیزم شما عمر کمی داری
هلگا از کوره در رفت و گفت : برای چی؟ تو الان کارای مهمتر از پیش بینی مرگ این و اون نداری ؟
تریلانی : ولی به نظر من این خیلی مهمه
بیل : بشین دیگه اگر مرگ خوارا بیان راحت میتونن بهت حمله کنن
تریلانی : آه لازم نیست نگران من باشین پس فکر کردین برای چی گویم رو با خودم آوردم
جاستین فریاد زد : ما هممون در معرض طلسم آواداکدورا قرار داریم اون گوی مسخرت به چه درد ما میخوره
تریلانی در حالی که در نور مهتاب به گویش خیره شده بود گفت : خب من میتونم قبل از اینکه مورد طلسمهای شوم قرار بگیرم از قبل پیشبینی کنم اونم به وسیله این گویم
همه اعضای ژاندارمری
مدتها گذشته بود اما هنوز اتفاق خاصی نیافتاده بود همه سر پستهای خودشون منتظر حمله مرگخواران بودند نور مهتاب همه فضای بیرون رو روشن کرده بود و این امکان رو به اعضای ژاندارمری و همین طور اعضای محفل میداد که بخوبی اطراف خودشون رو ببینند ناگهان بیل به آرامی گفت : مثل اینکه یک چیزی دیدم!!!!!؟؟؟؟
هلگا آروم لای در و باز کرد و گفت : کجا رو میگی ؟
بیل : ته کوچه رو نگاه کن
هلگا : من که چیزی نمیبینم
جاستین : اون ور رو حاضرم قسم بخورم که یک چیزایی دارن تکون میخورن
بلیز : چندتاشون رو دارم میبینم دارن به این ور میان
تریلانی : خب چرا از من نپرسیدین تا بهتون جواب بدم
بلیز نگاهی به هلگا کرد و از چشماش خواند که بهتره در اون زمان به حرفهای تریلانی اهمیت ندن
هلگا : آماده باشین
بیل : دامبلدور راست میگفت ببینین بیشتریاشون دارن میرن پشت ژاندارمری
رفته رفته بر تعداد مرگخواران افزوده میشد همه اعضا چه محفل و چه ژاندارمری گوش به زنگ منتظر یک علامت برای شروع جنگ بودند
هلگا : تا اونا حمله نکردن ما شروع نمیکنیم باید منتظر باشیم
هیچ کس حرفی نمیزد همه گوشها رو تیز کرده بودند بلیز مرگخوارانی رو میدید که خودشون رو مخفی کرده بودند و آروم داشتند به سمت ژاندارمری پیش روی میکردند سپس همه شان دست از پیشروی برداشتند و همشون ساکت سر جای خودشون باقی موندند
هلگا به آرامی گفت : اونا هم منتظر دستورند
لحظه ای هیچ اتفاقی نیافتاد ناگهان صدای انفجارهای پی در پیی از پشت ژاندارمری بلند شد و به دنبال آن صدای داد و فریاد
هلگا روش رو دوباره به سمت در برگردوند و در حالی که با چوبدستیش آماده ایستاده بود گفت : بالاخره شروع شد.....




Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۴
#51

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
دامبلدور در كمال خونسردي گفت:مرگخوارها هنوز نمي دونن كه هلگا هم توي محفل ققنوسه و اين خودش يه پوينت مثبته چونكه اونا هلگا رو دست كم مي گيرن!براي همين هيچكس توجهي به اون نمي كنه و هلگا مي تونه خيلي راحت اونا رو از پشت غافلگير كنه به دليل اينكه هيچكدوم از مرگخوارها ماموريت مواظبت از هلگا رو به عهده ندارن!از يه منبع خبر رساني معتبر اطلاع داده شده كه مرگخوارها 37 نفر هستند و اعضايي كه از محفل ققنوس اعزام شدند و اعضاي ژاندارمري روي هم ديگه مي شيم 3 5 نفر و اين خودش خيلي خوبه كه تعداد اونا خيلي از ما بشتر نيست!
سيبل گفت:قربان شما بايد من رو دو نفر حساب كنيد چونكه من و گويم خيلي مي تونيم كمك كنيم!
اين اولين بار بود كه هلگا مي ديد دامبلدور قصد داره به زور جلوي خندش رو بگيره ولي مي تونست بگه كه واقعا موفق بود به خاطر اينكه وقتي دوباره شروع به حرف زدن كرد خيلي جدي بود!
دامبلدور گفت:مرگخوارها هم از در پشتي و هم از در جلويي وارد مي شن و البته من احتمال مي دم كه بيشترشون از در پشتي وارد بشن و براي همين فكر مي كنم كه بليز و جاستين و هلگا و بيل و سيبل 5 نفري هم مي تونن از در جلويي محافظت كنن و البته من چند نفر از محفل هم مي فرستم كه باهاتون بيان!
بليز گفت:قربان مطمئين باشين پشيمونتون نمي كنم!
و جاستين و هلگا و بيل هم به حالت خبر دار دستشون رو به سمت پيشونيشون بردند و سيبل تنها با استفاده از يك جمله كوتاه موافقتش رو اعلام كرد!اون به گوي بلورينش قسم خورد!!!
دامبلدور ادامه داد:من همين الان اين مرگخوارها رو (به مامورين محفل اشاره كرد كه داشتن براي نگاه داشتن مرگخوارها كلنجار مي رفتن!)به دفتر فرماندهي كارآگاهان مي فرستم و ديپت اونجا منتظرشون است و با كمال ميل ازشون استقبال مي كنه!
يكي از مرگخوارها به سختي خودش رو از دست ماموري كه مواظبش بود رها كرد و به سمت دامبلدور حمله كرد و دامبلدور هم در كمال خونسردي با يك ورد پاهاي مرگخوار رو به همديگر گره زد و مرگخواره با مخ رفت تو ديوار!
دامبلدور ادامه داد:من و 10 نفر از اعضاي محفل جلوي در پشتي منتظر مي شيم و بقيه هم مي فرستيم پشت بوم تا از بيرون و وقتي هنوز وارد ساختمون نشدن بهشون حمله كنن!
هلگا پرسيد:قربان ما موفق به شكست اونها مي شيم؟!
دامبلدور جواب داد:به احتمال 95 درصد بله!
هلگا و بيل و جاستين و بليز و سيبل با همديگر يه هوراي بلند گفتن و بعد شعار هميشگي "يكي براي همه و همه براي يكي"رو داد زدن و باعث همراهي بقيه اعضاي حاضر در ژاندارمري براي اداي شعار شدن!

========================
آيا محفليها پيروز مي شوند؟
آيا مرگخوار ها پوزه ي محفل را به خاك مي مالند؟
آيا گوي سيبل در اين راه خرد خاكشير مي شود؟

پاسخ همه اين سؤالها رو در پست بعد "جنگ خونين"بخوانيد!

=========================
لطفا نفر بعدي كه پست مي زنه عنوان پستش رو بذاره "جنگ خونين"!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۱:۰۷:۵۲
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱ ۱۴:۴۳:۰۱

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴
#50

جاستین فینچ فلچلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
از I dont know
گروه:
مـاگـل
پیام: 194
آفلاین
ناگهان در ژاندارمري باز مي شه و جاستين مثل يه موش اب كشيده وارد ژاندارمري مي شه

جاستين:يه خبر مهم براتون دارم
هلگا:اول من......
و هلگا شروع به تعريف اتفاقات چند ساعت گذشته مي كنه . در اخر نقشه اي كه كشيدرو به جاستين شرح مي ده.....

هلگا:نظرت چيه؟
جاستين:خووبه اما...اما راستشو بخواي يه كمي ديره
هلگا:اي يعني چه؟

جاستين بدون حاشيه ميره سر اصل مطلب و مي گه:
_تا چند دقيقه ي ديگه تام و سالازار به همراه هوادارانش به ژتندارمري حمله مي كنن.و تنها بيل ميتوونه مارو نجات بده

بليز و سيبل:

هلگا از اينكه نقشش شكست مي خوره عصباني مي شه و همه ي بجه ها رو جمع مي كنه و مي گه:
_بچه ها ما تا آخرين نفس در مقابل اوونها مي جنگيم و نابودشون مي كنيم.

هلگا در حال صحبت بود كه ناگهان صدايي از بيرون ژاندارمري مياد.همگي به طرف پنجره مي رن و به بيرون نگاه مي كنن اما هيچ اتفاقي نيفتاده بود گويي پرنده پر نمي زد.هوا كماكان ابري بود و بارون با شتاب بسياري مي باريد

ناگهان از طرف سلول هاي مرگ خواران صداي فرياد و دست زدن بلند مي شه.همه ي افراد روشونو بر مي گردونن و به سلول ها نگاه مي كنن.

يكي از مرگ خوار ها:اخرين لحظات زندگيتونه..ههه......
ديگري:سالازار مي كشتتون...مخصوصا تو رو هلگا....ههه

بليز عصباني مي شه و به طرف مرگ خوار ها مي ره و مشتي به صورتش مي زنه...
_اخ......نه ......بووم

همهي مرگ خوار ها ساكت مي شن

بليز:حالا اين دفعه هركي حرف بزنه خوونش پاي خودشه.

هلگا بليز رو كه خيلي عصباني بود به كناري فرا مي خوونه و بهش مي گه:ماهنوز اميد داريم و ما اميدمون به بيل هست كه به همراه ارتش به ما كمك كنه.

يكي از مرگ خوارها كه صداي اوونها رو مي شنوه ميگه:
_اينا همش خواب و خياله...ارباب ما رو نجات ميده.
بليز:مطمئني
_اره عوضي
بليز:به من مي گي عوضي....پس بگير
_اخ.....
بليز:بازم كسي هست.......
اون در حال صحبت كردن بود كه ناگهان در با شدت باز مي شه.....

بليز و هلگا و سيبل و جاستين:
هلگا:باورم نمي شه.آلبوس.......

دامبلدور:بيل به من خبر داد و من به همراه محفل ققنوس به اينجا اوومديم

بليز:ايول بيل حقا كه معاون بودن كمته.
جاستين:

هلگا شروع به شرح دادن تمام رويداد ها مي كنه و محفل رو از ماجرا اگاه مي سازه

البوس:خوب شد حالا مي توونيم اوونا رو غافلگير كنيم.... و به اين ماجرا خاتمه دهيم.....پس حالا به نقشه ي من گوش بدين.







========================
اين داستان ادامه دارد



Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴
#49

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
بليز كه حتي يك در صد هم احتمال نمي داد كه با باز كردن در ژاندارمري مجبور به تحمل كردن قيافه عصباني هلگا بشه خيلي جا خورد!ولي توي اون وضعيت مي تونست با تموم وجود به هلگا بگه كه خيلي حلال زادست..درست به موقع و وقتي كارش داشت جلوي در سبز شده بود!...
هلگا كه با ديدن چهره هاي لرزان سيبل و بليز عصبانيتش رو از ياد برده بود پرسيد:بي موقع مزاحم شدم؟!
سيبل گفت:به موقع تر از اين امكان نداشت!
-پس شما دوتا چرا اينطورين؟
بليز كه تازه يادش اومده بود گفت:مطمئن باش كه تا يه ساعت ديگه به جاي ژاندارمري يه قبرستون خوشگل مي بيني!
هلگا كه جا خورده بود گفت:بايد اين حرفت رو جدي بگيرم يا اينكه بذارمش رو حساب شوخيهاي كودكانه؟!
بليز:اگه خيلي علاقه داري كه به بدبين بودنت ادامه بدي مي توني صبر كني و ببيني كه چه طوري مرگخوارها از بيرون و داخل مي ريزن رو سر كارمندات!...همش يه نقشه بود هلگا..دستگيري مرگخوارها نقشه اون سالازار پست فطرت بود نه بيشتر و نه كمتر!...
هلگا:با اينكه خيلي دلم مي خواد همين الان بهم بگين كه چيزي بيشتر از يه دروغ شب عيد نبوده ولي با ديدن قيافه هاتون حرفتون رو باور مي كنم...همين الان همه اسيرها رو از ژاندارمري بريزين بيرون!
سيبل:اگه به جاي اسير از كلمه "سنگ پاي قزوين" استفاده مي كردي شايسته تر بود!
بليز گفت:سيبل راست مي گه..فكر نكنم به اين راحتيها از نقششون صرف نظر كنن!
هلگا كه برافروخته شده بود گفت:توي ژاندارمريي كه رئيسش منم و كارمنداش شماها زنداني و اسير كه سهله..اگه خود ويليام ادواردم نازل بشه حق نداره روي حرف ما حرف بزنه!...
بليز نيشخندي نثار هلگا كرد و گفت:اگه مايك اينجا بود احتمالا از توهيني كه به شناسه قبليش كردي زياد لذت نمي برد! ....
سيبل:من برم زندانيها رو آزاد كنم؟
هلگا احساس كرد كه يه جرقه ذهنش رو روشن كرده و با هيجان كودكانه اي گفت:واستا ببينم..كي از زير زبون اونا حرف كشيد؟
سيبل:من!
هلگا گفت:پس اگه موفق شدي كه مجبورش كني حرف راست رو بزنه مي توني مجبورش كني كه حرف دروغ رو بنويسه نه؟!
هلگا با ديدن چهره هاي نامفهوم سيبل و بليز گفت:مگه ما سفيدا صلح طلب نيستيم؟پس جنگ چرا؟دوگوله هاتون رو به كار بندازين!
سيبل:مي شه واضحتر توضيح بدي؟
بليز:كاملا با سيبل حس همدردي مي كنم!
هلگا گفت:بابا خيلي سادست..سيبل همين الان مالفوي رو مجبور مي كنه كه به ولدمورت نامه بنويسه و بگه كه اوضاع اصلا براي حمله مساعد نيست و ژاندارمري با يك عالمه نيرو در انتظارشونه و در نتيجه حمله كردن اونا مساويه با نوشتن اسمشون روي يه سنگ قبر خوشگل!...
بليز:بابا تو ايكيوساني!
سيبل:چرا به فكر خودم نرسيد؟ولي يه مشكلي هست..ما در هر حال حاضر توي ژاندارمري فاقد هرگونه جغد هستيم!
هلگا:نه بابا..اين رو اون گوي خوشگلت بهت گفت؟..
سيبل:نخير چشم درونم بهم خبر داد!
هلگا:من يه جغد دارم..با اون نامه رو مي فرستيم!
بليز:بعدشم اسيرها رو ميفرستيم دفتر فرماندهي كارآگاهان تا ازشون پذيرايي كنن!..
هلگا:و بعدشم تقاضاي نيرو مي كنيم!..هر چند من چه با نيرو چه بدون نيرو روي اين سالازار رو كم مي كنم!
-ها..چرا دروغ دروكني؟
هلگا:ها...تو كي بيدي؟
-من وجدانت بيدم..دو سه روزيه از خواب بيدار شدم!..
هلگا:دروغ درنوكردم كه!..برو پي كار و زندگيت!...
-نورم!!!
هلگا:نوري؟....
بوم!!!...
سيبل:ااااا....با گوي من چيكار داري؟!
بليز:اين رو ولش كن مساله وجدانيه..ما نبايد دخالت كنيم!..
هلگا:بريم خدمت مالفوي كه كلي كار داريم!
سيبل و بليز:پس پيش به سوي پيروزي!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴
#48

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۰:۲۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1709
آفلاین
بلیز تا آخرین لحظه جاستین را نگاه کرد که داشت از در خارج میشد سپس با تعجب رو به تریلانی کرد و گفت : عجیبه چرا این دفعه حرفی نزد و مواقفت کرد؟
بلافاصله تریلانی پاسخ داد من میدونم علتش چیه
بلیز که کنجکاو شده بود گفت : خب علتش چیه؟
تریلانی در حالی که از پنجره به آسمون اشاره میکرد گفت : علتش اینه که امشب مریخ بسیار پر نور شده و این نشون میده که رفتار همه امشب یکم تغییر میکنه
بلیز در حالی که ناامید شده بود گفت : باید خودم حدس میزدم
برای چند لحظه هر دو به هم خیره ماندند سپس بلیز گفت : اا راستی قرار بود من برم از لوسیوس مالفوی بازجویی کنم داشت یادم میرفت
بلیز خواست بره که تریلانی گفت : میشه منم باهات بیام
بلیز سرجاش بی حرکت ماند و سپس به آرامی گفت نه نمیشه
تریلانی : چرا نمیشه منم میخوام بیام ببینم تا حالا از کسی بازجویی نکردم منم دوست دارم در ژاندارمری از این کارا بکنم
بلیز : نه این کارا مردونست
تریلانی : با همین گویم میزنم تو سرتا
خلاصه بعد از پنج دقیقه جر و بحث تریلانی با بلیز هر دو به سمت سلول ها راه افتادند
بلیز : ببین تو هیچ حرفی نمیزنیها
تریلانی : باشه
فقط یک جا بشین و منو نگاه کن
تریلانی : باشه
بلیز : خب اینم از سلولها
آنجا اتاق بزرگی بود که چند طبقه پایین تر از ژاندارمری قرار داشت اتاق تاریکی بود و در آن پنج سلول کوچک مشاهده میشد تریلانی به سمت دیواری رفت و به آن تکیه داد و با علاقه شروع به تماشای صحنه کرد
بلیز به سمت سلول سوم رفت و آرام درون آن را نگاه کرد
لوسیوس مالفوی بر روی تخت دراز کشیده بود و داشت آنهارو نگاه میکرد
بلیز گفت : ااا حتما خودت میدونی که ما برای چی اومدیم اینجا برای بازجویی
مالفوی بلافاصله گفت : من حرفی برای گفتن ندارم
بلیز گفت : مجبوری حرف بزنی
مالفوی : هیچ اجباری وجود نداره
بلیز : بهتره بدونی که دارن تو رو به آزاکابان منتقل میکنند به نفعته که حرف بزنی
مالفوی : ااا از کی تا حالا نشستن تو کافه هم جرم داره و من نمیدونستم هان ؟ مگه من چی کار کردم تازه من میخوام از شما شکایت کنم به جرم استفاده نامناسب از مقام خودتون
بلیز که کم آورده بود فقط در واکنش به حرفهای لوسیوس مالفوی توانست خنده زورکی بزند
همه زندانی ها که داشتند به حرفهای بلیز و مالفوی گوش میکردند شروع به هو کردن بلیز کردن
ناگهان تریلانی از اون گوشه فریاد زد : بلیز زود باش کلید ها رو به من بده مثل اینکه زبون خوش سرش نمیشه
بلیز که جاخورده بود گفت : مگه نگفتم حرف نزن
تریلانی : کیلیدارو بده
بلیز : آخه تو
تریلانی با آخرین توانش فریاد زد کلیدا رو بده
بلیز که ظاهرا یکم از رفتار غیر عادی تریلانی ترسیده بود دیگه حرفی نزد و کلیدا رو سریع به تریلانی داد تریلانی بدون هیچ حرفی کلیدا رو سریع از بلیز گرفت و در سلول رو باز کرد
مالفوی که از شدت خنده بر روی تختش به حالت نشسته درامده بود اشکاش رو پاک کرد گفت : وای خانم عصبانی شدن هاهاهاها
تریلانی : اعتراف کن
مالفوی من چیزی برای اعتراف کردن ندارم
بوووووووومممممم
تریلانی با گویش محکم به سر مالفوی زد و اونو نقش زمین کرد مالفوی به آرامی از روی زمین بلند شد و گفت : این چه کاریه آخخخخخ
تریلانی با آخرین قدرت گویش رو به سمت مالفوی پرتاب کرد و گوی محکم به صورت مالفوی خورد و او دوباره افتاد زمین
تریلانی : حرف میزنی یا نه
مالفوی : من نمیدونم......
بوووومممممممممممممم
تریلانی یک ضربه محکم دیگر به مالفوی وارد کرد و اونو بر زمین انداخت
در اون میان بلیز به همراه بقیه زندانیان داشتند با حیرت و شگفتی به این صحنه نگاه میکردند
بلیز گفت : پروفسور جون ولش کن شاید چیزی ندونه
تریلانی : نه من این مارمولک رو میشناسم میگی یا نه
بووووممممممم
مالفوی در حالی که همه جاش کبود شده بود به سختی گفت باشه میگم سپس زیر چشمی نگاهی به گوی تریلانی انداخت و گفت : باشه .....میگم ....فقط نزن..... خواهش میکنم ...الان میگم
ترلانی فریاد زد : منتظرم
مالفوی : ما نقشه کشیده بودیم که شما ما رو دستگیر کنین و ما رو اینجا زندانی کنید اونوقت وقتی که لرد سیاه برای نجات ما اومد ما هم از داخل و هم از خارج به ژاندارمری حمله کنیم ......لطفا دیگه منو نزنید
برای چند لحظه سکوت بر قرار شد سپس بلیز که به وضعیت عادی خودش برگشته بود وحشت زده تریلانی رو از سلول بیرون کشید و در سلول رو بست و سپس رو به تریلانی کرد و گفت : عجله کن باید بقیه رو خبر کنیم امیدوارم که دیر نشده باشه.......




Re: ژاندارمری هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۴۸ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴
#47

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
مـاگـل
پیام: 597
آفلاین
رعد و برق میاد. رگبار بارون به در و دیوار ژاندرمری میخوره. بلیز و جاستین خسته نشستن پشت میز. هلگا هم توی دفترشه و حسابی عصبانیه. جو خیلی سنگینه و همه آمپرا چسبیده. فقط ترلانی یه گوشه تاریک رو به دیوار و پشت به همه وایساده.

جاستین: به من چه که لوسیس حرف نزده
بلیز: آخه اگه تو وسط بازجویی ول نکردی بودی بری بیرون که اینطوری نمی شد. تازه لوسیس داشت نرم میشد که تو رفتی.
جاستین: اخه حوصلم سر رفت. من که بازجویی بلد نیستم .
ترلانی از گو شه ای تاریک میگه: من می دونستم که اون هیچی نمی گه.
جاستین: برو بابا . فقط تو یکی رو کم داریم. تو چرا هیچ وقت قبل از اتفاق افتادن وقایع پیشگویی نمی کنی. اگه راست میگی مثلا پیشگویی نکردی که امروز هلگا عصبانی میشه و 10 روز حقوق منو کم می کنه.

ترلانی میخواد جواب بده که در باز میشه و بیل میاد داخل. خیلی عجله داره و نفس نفس میزنه. سر تا پاشم خیسه. معلومه حسابی زیر بارون دویده.
بلیز: بیل خوبی؟
بیل: اره. هلگا کجاس؟
بلیز با سر اشاره می کنه به سمت دفتر رییس ژاندر مری.
بلیز: راستی بیل حواست باشه که خیلی عصبانیه. حالا چی شده؟

اما بیل جوابشو نمیده و میره داخل و درو هم پشت سرش میبنده.
جاستین رو میکنه به ترلانی و میگه: اگه راست میگی بگو بیل چش بود؟
ترلانی اخمشو تو هم میکنه. یکم این پا اون پا میکنه . بعدم میگه. این خانواده ویزلی ها غیر طبیعین . هیچ پیشگویی در موردشون نمیشه کرد.

در دفتر ژاندر مری باز میشه و بیل و هلگا میان بیرون. صورت هلگا برافروختس. جاستین خودشو جمع و جور میکنه.

هلگا: همتون حواستونو جمع کنید. بیل خبر آورده که سالازار و ولدمورت توی کافه داشتن نقشه می کشیدن برای داغون کردن ژاندرمری. اگه این کارو کنن ما هاگزمیدو از دست میدیم. از این لحظه تا اطلاع ثانوی من حالت فوق العاده اعلام میکنم. کسی حق خونه رفتن یا مرخصی نداره.

هیچ کدومشون انتظار این رو نداشتن. همه ساکتن و دارن با دقت گوش میدن حتی ترلانی.

هلگا ادامه میده: الان ترلانی اینجا می مونه و همه کارآگاها رو خبر میکنه. بلیز و جاستین توی شیفتای 2 ساعته از بالا تا پایین دهکده رو می گردن. بیل، برو به محفل دامبولدور خبر بده. منم باید دفتر کارآگاها و وزارتخونه رو خبر کنم. زود برمی گردم. در ضمن گزارش ساعت به ساعت فعالیت ها رو می خوام.

هلگا بدون کلام حرف دیگه ای می ره به سمت بخاری و یه مشت پودر میریزه توی بخاری و در میون شعله های ارغوانی ناپدید میشه. بیل هم سریع می ره بیرون.
بلیز رو به جاستین: شیفت اول مال تو. من مطمئن نیستم تنها گذاشتن ترلانی اینجا کار درستی باشه.

جاستین هم اخمشو می کنم تو هم و در حالیکه آروم غر می زنه میره بیرون.

بلیز: من دارم میرم سراغ لوسیس. پس حواست جمع باشه. هر اتفاقی هم افتاد خبرم کن. اون گوی کوفتی رو هم بذار کنار و چوبتو بردار.


Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.