هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

فرمانده ماركوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۱۳ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۵ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
از اسکاتلند در محل قلعه خانوادگی جدیدا هم با کنت همخونه شد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
کافه غلغله بود طوری که حتی یه چوب دستی هم نمیتونستی بندازی,سرتا سر شلوغ و پر از مردم و با بوهای مختلف
بوی شربت آتشین بوی شربت کره ای که آبو از لب و لوچه آدم راه مینداخت.آدما و موجودات مختلف یه جن پررو که بوی لجن میداد هی داد میزد هی زن نوشیدنیه منو بیار.یکی دیگه اونور غذاشو می خواست.اما یکی که خیلی ادعای غلدریش میشد چوبشو به طرف مادام رزمرتا گرفت و گفت اگه تا یک دقیقه دیگه نوشیدنیه منو نیاوری تبدیل به یه سوتسوتکت میکنم که ناگهان یه مرد خوشتیپ و خوشاستیل دستشو گرفت و همچین چلوند که چوب از دست مرد زورگو افتاد. بله دیگه کی اینجا جز سیریوس بلک خوشتیپو خوش استیله یه جوجه جادوگره چهار ساله کودن هم اینو میدونه
خلاصه دیدن سیریوس قصه ما همان و جیغ بنفش اقدس خانوم ببخشین اون مرتیکه لندهور همان
آقا بدبخت چنان فرار کرد که انگار نشیمن گز زده بودش
همه هم تا فهمیدن این مادر مرده از چی ترسیده اوناهم در رفتن و کافه شلوغ نسبتا خلوت شد
مادام رزمرتا هم برای تشکر از سیریوس براش یه لیوان پر شربت کره ای ریخت بخوره گرم شه آخه بیرون یه سرمای سگکش بدجور بود.
:)


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۷ ۱۲:۰۹:۳۷
ویرایش شده توسط فرمانده ماركوس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۷ ۲۲:۰۳:۳۱

خدایا مرا آن ده که آن به :oop


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
کافه مادام رزمرتادیگه کاملا شلوغ شده بود . الا ن دیگه اگه کسی میخواست وارد بشه باید حتما یکی رو بیرون میکرد تا خودش بتونه بره تو و اونجا بشینه.
سیریوس بلک که با لباس مبدل توی هاگزمید میگشت .دیگه داشت از گرسنگی میمرد. حالا باید میرفت توی کافه ودلی از غذا در می آرودو ولی مگه اصلا میشد بری تو.
سیریوس فکری بسرش زد . درسته این کار باعث میشد لو بره . ولی از اونطرفم باید میرفتو یه چیزی میخورد. .
اون شنلشو در اورد و باقیافه عصبانی وارد کافه شد.
مردم تا اونو دیدن میخواستن با سرعت فرار کنن سیریوس فرصتو غنیمت شمرد و خودشو به طرف قسمت جلویی بار رسوند . و در حالی که داشت خروج مردمو که همدیگرو زیر پا له میکرن میدید . یه لیوان نوشابه اتیشی ورداشت که بخوره.
بعد رو کرد به مادام رزمرتا و گفت:
ببینم تو که باورد نمیشه من یه جانی خونخوار باشم.
مادام هم که داشت با بهت این صحنه رو تماشا میکرد شروع کرد به ریختن یه نوشابه دیگه برای سیریوس و زیر لب گفت:
برا من فقط مهم که تو الا ن میخوای پول دوتا نوشابه رو حساب کنی؟؟؟؟؟؟؟؟

تایید شد! دیالوگ رو همیشه جدا از متن بنویس.
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ ۱۸:۲۶:۵۴

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در صورتیکه در بازی با کلمات تایید شدید میتونید با استفاده از تصویر، یک نمایشنامه کوتاه بنویسید... بعد از تایید خودتون رو با شخصیت دلخواه معرفی کنید تا وارد گروه ایفای نقش بشید:
http://www.jadoogaran.org/images/pictures/kn-02.jpg

*اعضای ایفای نقش هم اگه دوست داشته باشن میتونن با استفاده از تصویر داستان بنویسند

پ.ن: سیریوس بلک در کافه مادام رزمرتا





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ثانیه های بیشماری داشت پشت سر هم رد میشد .ولی اون هنوز از توی انبار بالای فروشگاه بیرون نیامده بود . طبق یه عادت همیشگی وقتی تو نقشه هاش شکست میخورد به انجا میرفت و ساعتهای طولانی راجع به اشتباهاتی که کرده بود فکر میکرد.
یا شایدم راجع به کارهایی که نکرده بود ولی کسی بی دلیل از اون عصبانی شده بود.
یه بار دیگه چشماشو بست ،تحقق دادن به ایده های بدی که از عواقب کارش توی ذهنش بود باعث میشد نتونه روی اتفاقی که صبح توسالن عمومی اونم درست جلوی چشمای اقای ویزلی صاحب فروشگاه افتاده بود فکر کند.
دقیقا داشت روی این مسائل ذهنشو متمرکز میکرد که یکدفعه دید یه موش به طرفش اومد . از زمان بچگی از حیوونا بیزار بود .الان زمانش بود که داد بزنه و سریعا از اونجا فرار کنه . ولی اگه میرفت پایین و با اقای ویزلی بر خورد میکرد...........
اوه نه این کار درست مثل یه شوخی بود . پس باید اون موشو کنار خودش تحمل میکرد. ولی برای یه لحظه یکدفعه اتفاق جالبی افتاد.
همین طورکه داشت این موشو با چشماش تعقیب میکرد . موش جلو اومد و دقیقا وقتی وبروی اون قرار گرفت به اون تعظیم کرد.
اون با خودش فکر کرد : خندهداره یه حیوون کثیف اونم درست جلوی من که از اونا بیزارم .ولی همان موقع موش به لب پاچه شلوار اون نزدیک شد انگار میخواست با کشیدن پاچه اونو به جایی ببره.
یعنی قضیه چی بود؟؟ این موجود واقعا موش بودیا یک............................


در رابطه با عکسم بعدا مینویسم)

تایید نشد! باید در رابطه با موضوع عکس نمایشنامه بنویسی. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ ۱۰:۲۲:۴۶

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
از همان زمان كه دراكو در مدرسه بود و كراپ و گويل او را همراهي ميكردند او به فكر تشكيل يك گروه افتاده بود . ولي با وجود درس و مدرسه و همچين در اين اواخر ولدمورت نميتوانست حتي به آن فكر كند . ولي حالا ديگر زمانش فرا رسيده بود .
او هم اكنون در عمارت مالفوي در تختش نشسته بود و به اين قضيه فكر ميكرد . بله . بايد همان كاري را براي شروع ميكرد كه ولدمورت هم به آن عمل كرده بود . سفر به دنياي تاريكي و دراميختن با جادوي سياه .
درس خواندن در مدرسه هاگوارتز و زير دست شدن كسي همچون البوس مانع از فرا گيري جادوي سياه شده بود . البته اين اواخر چيزهايي ياد گرفته بود ولي كم بود .
با وجود اعترافاتي كه پدرش در دادگاه كرده بود . به نظر دراكو او آبروي تمام خاندان مالفوي را برده بود . بايد خودش به تنهايي به سفر ميرفت . بله همين فردا نيمه شب . . . راهي مشد


لطفا با استفاده از موضوع تصویر یه نمایشنامه بنویس. ممنون
http://www.jadoogaran.org//images/pictures/kn-01.jpg
پ.ن: جشن کریسمس در هاگوارتز


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۷:۳۵:۵۷


نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

آلاستر مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶
از هاگوارت تالار راونکلاو (تو هر تالاری میتونم برم)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
کریسمس در هاگوارتز
بالاخره شب کریسمس فرا رسید هری وسایل آتش بازی که از مغازه دوقلوها به سفارش رون خریده بود را برداشت و به تالار عمومی رفت سقف تالار پر از تزئینات کریسمس شده بود و درختهای که هاگرید برای آن شب در نظر گرفته بود در گوشه ای از تالار زیبایی آن فضا را دو چندان می کرد.همه ی افراد هاگوارتز دانش آموزان و معلمان در آنجا حاضر بودند هری در کنار رون و هرمیون نشست رون گفت:((اونارو آوردی؟))
هرمیون گفت:((چیار و باید می آورد؟))
رون:((وسایل آتش بازی))
هرمیون با قیافه خشمگینی گفت:((هری نباید از اونا استفاده کنه ممکنه از مدرسه اخراج بشه نمی فهمی))
هری گفت:((اینا از مغازه ی فرد و جورجند هیچ کس ردی هم از ما پیدا نمی کنه))
آن شب باور نکردنی بود بعد از مراسم داخل تالار عمومی همه به کنار دریاچه رفتند برای تماشای مراسم آتش بازی هری برای اطمینان شنل نامرئی اش را نیز آورده بود.هری شنل را روی سر رون هرمیون و خودش انداخت و در زیر شنل شروع کرد به روشن کردن یکی پس از دیگری ترقه ها انگار هری آن ترقه ها را جادو کرده بود که فقط وقتی به نزدیکی اسلیتیرینی ها می رسیدند منفجر می شدند و نور های خیره کننده به این طرف و آن طرف می پاشیدند.حتی هرمیون هم زمانی که چند تایی از ترقه ها جلوی صورت مالفوی منفجر شد از خنده دلدرد گرفته بود.
همه از آن شب لذت بردند به جز مالفوی و چند تن از دوستانش

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۷:۳۶:۰۹

عضو اوباش هاگزمید


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۵:۵۸ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

مالی ویزلی old45


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
امسال هم مثل سالهای گذشته هاگرید برای کریسمس هفت درخت کاج به سالن عمومی آورده بود و پروفسور فلیت ویک و مک گوناگال آنها را تزئین کرده بودند. هری به تنهایی نشسته بود و به اتفاقها فکر میکرد سیروس مرده بود پیشگویی شکسته بود و دامبلدور تنها کسی بود که خبر داشت که ناگهان برادران ویزلی به طرفش آمدند رون، فرد و جورج . فرد و جورج سال گذشته از مدرسه فرار کرده بودند . آنها به طرف هری آمدند و به او سلام دادند و به او گفتند که دامبلدور به آنها اجازه داده که به اینجا بیایند و تفریح کنند. در آن طرف روی میز ریونکلاو چو داشت هری را نگاه می کرد او با آوردن دوستش باعث شده بود که آ.د از بین برود هری خودش را بی خیالی زد و با برادران ویزلی مشغول بازی و ترکاندن فشفشه ها شدند.

تایید شد! سعی کن از دیالوگ هم استفاده کنی.
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۲:۵۰:۳۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
مستان بود.
هری در خوابگاه نشسته بود و مشغول دیدن عکسی بود که مودی در سال ششم بهش داده بود .هری ناراحت بود و داشت گره می کرد و می گفت:چرا سیریوس چرا رفتی؟
مگه رر نبود همیشه با من باشی؟و بعد به صورت دامبلدو ر نگاه کرد که در عکس هم خندان بود.
هری گفت:پروفسور شما تنها کسی بودید که من می شناختم.شما قرار بود از من مراقبت کنید.چرا من رو تنها گذاشتید؟
همینطور که مشغول دیدن عک بود متوجه شد چیزی سفید به سمت او درحال حرکت است .
از جای خود بلند شد و به سمت پنجره رفت.آن را باز کرد و آن پرنده وارد خوابگاه شد.هری داد زد هدویک ...
رون و هرمیون به سوی او رفتن.هدویک برگشته بود .با یکنامه.
رون نامه را از پای هدویک باز کرد.هری متوجه خطی زیبا روی آن پاکت شد.دامبلدور.این نامه از سوی او آمده بود.هری نامه را از دست رون بیرون آورد و آن را یاز کردو شروع به خواندن کرد:
هری عزیز سلام .
میدوارم که حالت خوب باشد.ما نمی خواستیم تو را بترسانیم ولی خوب مجبور بودیم.من سیریوس را قانع کردم تا از نظر همه بوسیله ی چیزی شبیه به مرگ کنار برود.من و سیریوس حالمان خوب است و در راه برگشت به مت هاگواتز هستیم.امیوارم در شب کریسمس کنار هم باشیم.امیدوارم همیشه موف باشی.دوست و همراه تو
آلبوس،پرسیوال،برایان،والفریک،دامبلدور و پدر خوانده ی تو سیریوس بلک
* * *
هر سه ی آنها به سمت سرسرا رفتند و دیدند آن دو نفر به سمت آنها می روند.هری دوید و سیریوس را در آغوش گرفت و به دامبلدور گفت : امیدوارم تا آخرین لحظه ی عمرم کنار من باشید.دامبلدور با چشم های کهربائیش به هری نگاه کرد و به او لبخند زد و آن شب همه به شادی و سرور پرداختند .

شما باید اول در تاپیک بازی با کلمات تایید بشید تا بتونید در این تاپیک نمایشنامه بنویسید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۱۲:۲۹:۱۴

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
بغض بيخ خر هري رو گرفته بود و با ناراحتي بچه هايي رو كه براي تعطيلات كريسمس به خونه ميرفتن رويت ميكرد و در دلش يه سري فحش ركيك به لرد سياه ميداد.
ژاكت نخ نمايي رو كه خانم ويزلي به عنوان هديه كريسمس براش فرستاده بود به تن كرده بود و قسمتي از ذهنش به اين فكر ميكرد كه خانم ويزلي اينو از توي چه آشغال دوني اي گير اورده كه اينقدر در به داغونه.
تنها چيزي كه در اين روز نا اميد كننده به هري دلگرم ميداد حضور رون و هرميون در كنارش بود ، اين دو از بس با مرام بودن و جونش براي هري در ميرفت تصميم گرفته بودن كريسمس رو پيش هري بمونن.

دينگ!!! دينگ!!!

اين صداي زنگ غذا بود كه هري رو به خودش اورد و اون از كنار پنجره بلند شد تا بره دستو صورتشو بشوره و غذاشو بخوره.
(دينگ دينگ:نكته اموزشي ، كودكان گرامي لطفا قبل از صرف غذا حتما دستان خود را دو بار با اب و صابون بشوييد)

يك ربع بعد سر ميز غذا

قاشق ها و چنگالها حريصانه به هم ميخوردن و غذا ها رو درون حلقوم و سپس معده ي افراد حاضر منتقل ميكردن.
در عرض چند ثانيه گوشت و پوست و استخون مرغ بزرگي كه وسط ميز بود در معده افراد جا گرفت.
تا الان همه فكر ميكردن انسان گوشت خواره اما اين جماعت به استخونها هم رحم نكردم و از خير اونام نگذشتن.
افراد غذاشونو خوردن و از پشت ميز پا شدن و از اونجايي كه معدشون خيلي سنگين بود يه راست به رخت خواب رفته و به خواب شيريني فرو رفتند.

_____________________


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۱۲:۲۹:۰۲

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷
از al
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
بار دیگر هری تنها در خوابگاهش نشسته بود.به تمام دوستانی که از دست داده بود می اندیشید و همینطوری فکر می کرد که چگونه کس دیگری قربانی این قصه تلخ نشوند.در سالن بزرگ دقیقا زیر پای هری جشن بزرگی در حال برگزاری بود.
در همین حال رون از در وارد خوابگاه شد و بههری گفت که بدون او پایین نمی رود.بالاخره رون توانست هری را به سالن اصلی ببرد.هری بعد از مدتی از ان حال و هوا بیرون امد.و کم کم او هم وارد جشن شد.اینقدر خوشحال شده بود که تمام افکاری که در چند ساعت پیش در ذهنش بود رفته بود و جای خودش را به شادی داده بود.هری می خواست از تمام جشن استفاده کند.شاید که این اخرین جشن عمرش باشد.او تا ساعت 2 هم همچنان در سالن بود.مثل هاگرید که او هم به دلایلی بسیار خوشحال به نظر می رسید.
تا اخر سر اینبار با زور او را به خوابگاه برد.و هری بالخره توانست خوابی رحت داشته باشد.

تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۷:۳۹:۲۰

آفتاب است و بیابان چه فراغ
نیست در آن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان دیگر
بسته هر بانگی از این وادی درخت
در پس پرنده ای ا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.