ریگلوس عزیز. من برای این در پست قبل جوابی به دلایلتون ندادم چون دلایلتون بر اساس کتاب نبود و استدلال های خودتون بود که منم باهاشون مخالف بودم ولی احساس میکردم که در این تاپیک جای پرداختن به این مسائل نیست. به هر حال:
در مورد وارد شدن روح باید بگم که از نظر من شما سخت در اشتباهید چون روح چیز جامدی نیست که یک جا محبوس بشه مثلا تو روده هری محبوس بشه! روح یه چیزیه موجودیت نداره وقتی وارد بدن بشه به همه جا میره و تنها پاسخ منطقی اینه که اون روح با روح هری مخلوط شده. ضمنا یادآوری کنم روح چیزیه که به موجودات جان میبخشه! اصلا در ایده شما محبوس بودن معنی نداره...
ضمن اینکه حالا فرض کنیم روحم یک جا محبوس بشه ... همونجور که روح داخل قاب آویز به افکار رون نفوذ پیدا کرده اون یکی روحم میتونه.
در مورد افکار احساسات بگم که همونجور که مغز در مورد خیلی چیزها فکر میکنه در مورد احساساتم فکر میکنه به عنوان مثال وقتی هری بخواد به جینی محبت کنه با مغزش فکر میکنه چطوری بهش محبت کنه همینجوری با سر نمیره جلو! یادتون باشه قلب نمیتونه فکر کنه این مغزه که فکر میکنه.
در مورد اینکه ولدمورت از بلاتریکس استفاده کرد بازم شما سخت در اشتباهید چون دامبلدور به هری گفته که ولدمورت انقدر روحش ناقصه و انقدر غرق جادوی سیاه شده که بقیه تیکه های بدنشو حس نمیکنه! بنابراین بحث ما هم اصلا خود ولدمورت نیست ... بحث ما فقط در مورد اون تیکه ناقص از روح ولدمورته که چرا اون تیکه خاص هیچ کاری نتونسته بکنه!
نقل قول:
بله ...خب چرا روي رون تاثير گذاشت و اون يكي روي جيني؟؟درحالي كه هري در كنار رون بود و همچنين دفترچه دست هري هم بود؟؟؟خب من توضيح بيشتري نميتونم بدم:
دقت داشته باش منم گفتم با شما موافقم ولی بحث من سر اینه که هفده سال زمان کمی نیست برای تسخیر! دلیل اینکه ولدمورت به سمت رون رفته این بوده که مقاومت رون راحت تر میشکسته ولی این دلیل نمیشه که هری نفوذ ناپذیر باشه ... صحبت ما یکی دو روز نیست! کل زندگی هریه از زمان بچگی تا وقتی که بزرگ میشه! (در ادامه بیشتر توضیح میدم)
در مورد احساسات رون من فکر نکنم توی اون زمان که روح به این سرعت از قاب آویز در اومد همون لحظه میتونست بفهمه که رون احساسات برونگرا دارد. اگر قرار بر این باشه که ولدمورت نتونه معنی عشق رو درک کنه دیگه برون گرا و درون گرا براش فرقی نداره. شما در این مرحله به قدرت تسخیر توجه کن بعد اونو با روحی که در بدن هریه مقایسه کن که هفده سال فرصت این کار رو داشته.
یه چیزیم در مورد نجینی بگم که شما در پست قبل بهش اشاره کردید:
این که در وزارت سحر و جادو ولدمورت در نجینی بوده نظر شماست نه نظر من. نظر من اینه که چون اول یک تیکه از روح ولدمورت به درون هری رفت بعد روح ولدمورت دوباره دو قسمت شد که یکیش به درون نجینی رفت ... بخاطر همین هری اون موقع به افکار نجینی راه پیدا کرده بود.
اگر دقت کنید بعد از فصل چشم مار در کتاب پنجم دامبلدور آزمایش کوچکی رو انجام داد که نتیجه گرفت " طبیعتا طبیعتا اما ذاتا جدا" به نظر من دامبلدور همونجا فهمید که نجینی هورکراسه. چون آزمایشی رو در اون باره انجام داد که میتونید در همون فصلی که هری به دفتر دامبلدور رفت خودتون مطالعه کنید...
و ضمنا یادتون باشه دامبلدور از اینجا مطمئن شد که نجینی هورکراسه چون رفتار مارها رو نداشت ... در حقیقت بسیار عاقل تر از مارها رفتار میکرد که این خودش نشون میداد که اون قسمت از روح ولدمورت که در بدن نجینی هست کم بی تاثیر نبوده. وگرنه اگر روح ولدمورت نبود نجینی هم مثل بقیه مارها یک مار عادی میشد ... پس مطمئن باشید روح ولدمورت برافکار نجینی تاثیر میذاره.
به هر حال توجه داشته باش که من نمیگم حرفتون غلطه ولی جامع نیست. درست مثل این میمونه که یه ادم بخواد به تنهایی وارد یک تشکیلات نظامی خیلی وسیع بشه که کلی نگهبان جلوشه و کلی اقدامات امنیتی توش انجام میشه. خب در نگاه اول این غیر ممکنه که یه شخص بدون جلب توجه بتونه وارد بشه!
حالا اگر این شخص بیست سال شبانه روز اونجا کشیک بده و دنبال یه فرصت مناسب بگرده آیا کسی میتونه تضمین بده که در این مدت هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد یا هیچ بی برنامگی ای به وجود نمیاد تا این شخص بتونه سوء استفاده کنه؟
قصدم از مثال بالا اینه که ما صحبتمون یکی دو روز نیست داریم با یک دید وسیعی به مسئله نگاه میکنیم که همه شرایط رو در هر زمان و مکانی شامل میشه توضیحات شما اگرچه ممکنه تا حدودی درست باشه ولی نمیتونه توجیه کننده تک تک روزهای زندگی هری و تک تک شرایطی که هری در اونها درگیر بوده باشه ... امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.
به هری:
بر طبق گفته دامبلدور هری یه آدم معمولیه که بخاطر ظلمهایی که در حقش شده تبدیل به بدترین دشمن ولدمورت شده و این بخاطر نیروی عشقه! در حقیقت این گذشت زمانه که شخصیت هرکس رو میسازه ...
اگر صحبت از قانون طبیعت و اینا باشه! خب هر کسی در بچگی پاک از گناهه این گذشت زمانه که شخصیت اون فرد رو درست میکنه. هری هم وقتی بچه بوده مثل بقیه بچه ها بوده. نه چیزی از خوبی میدونسته نه از بدی! نه میدونسته پدر مادرش کین! نه میدونسته جادو چیه ... و بعدها تمام زندگیش انباری ای بوده که در اونجا زندگی میکرده.
اما شما در نظر بگیرید پسری که نه چیزی از خوبی و بدی میدونه .. هنوز حرف زدن درست بلد نیست و خوب و بد رو نمیتونه از هم تشخیص بده ... چنین روح فاسدی در بدنش نفوذ کرده .. چه توضیحی وجود داره که چنین روحی نتونسته باشه روی کودکی تاثیر بذاره که هنوز نمیتونه درست فکر کنه؟ چه برسه به این که نیروی عشقیم داشته باشه که هنوز توش به وجود نیومده!
من بازم میگم شما دارید یک شرایط پیشبینی شده رو توضیح میدید ولی واقعیت اینه که روح ولدمورت حتی نتونسته در غالب نفس امارم ظاهر بشه ... احساساتی که هری داره همون چیزاییه که همه انسان ها دارند ... در تمام این مدت هیچ نشانه ای نیست . شما میگید که هری میتونه کنترلش کنه. اصلا درست حق با شما ... ولی این روح نباید بتونه یک تاثیر کوچیک در اعمال و رفتار هری به وجود بیاره؟ بالاخره باید یه نشونی از خودش نشون بده! منظورم از نشونی یک نشانه در اعمال و رفتار هریه.