هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۵۷:۴۵
#1
اسلیترینی ها دور میز گردی که برای مواقع ستاد بحران بود جمع شده و در حال بحث بودند. مشکلشان حل نشده بود که هیچ بیشتر هم شده بود. حالا بغیر از دریاچه ای که ول کن تالارشون نبود، گم شدن شوهر مامان هم بهش اضافه شده بود. البته شوهر مامان گم نشده بود بلکه دریاچه اون رو با خودش برده بود. اما از اونجایی که اسلیترینی ها از موقعیت مکان شوهر مامان اطلاعی داشتند ترجیح میدادند از واژه گم شدن استفاده کنن.

- فالوده های مامان؟ هنوز به نتیجه ای نرسیدین؟ شوهر مامان گم شده ها... بچم یتیمچه شده ها... شما که نمیخواید لرد بفهمه وقتی داشت یتیمچه میشد شما هیچ کاری نکردید و دست رو دست هم گذاشتین؟!

حتی فکر کردن به اینکه لرد موقع فهمیدن چه ریکشنی نشون خواهد داد هم برای اسلیترینی ها ترسناک بود. پس تندتر فکر کردن، ولی به نتیجه ای نرسیدن. پس دوباره تند تندتر فکر کردن اما اینبار در لحظات آخر با کلی زور و مشقت تونستن به یک ایده دست پیدا کنند.

- بانو یک فکری داریم؟
- بگو بگو چه فکری؟
- باید شوهرتون رو نجات بدیم. اینطوری لرد یتیمچه نمیشه.
- جدی میفرمایید؟
- بله بله بانو. من فکر کردم که اگه شوهرتون رو از دست دریاچه نجات بدیم لرد یتیم نمیشه، اما قبلش باید اول بفهمیم دریاچه شوهرتون رو کجا برده تا که بتونیم نجاتش بدیم.


شپلق!


بانو که تو این موقعیت حساس حال و حوصله این چیزارو نداشت کشیده زیر گوش دانش اموز اسلیترینی خوابوند تا دیگه از این فکرا نکنه. ولی دانش اموز اسلیترینی نفهم تر از این حرفا بود بازم هم فکر کرد...
- بازم ساقه طلایی بیاریم بریزیم تو دریاچه خشکش کنیم.


شپلققققققققق!


کشیده دوم که خیلی محکم تر از دفه پیش زده شد اشک رو توی چشمای جادوآموز اسلیترینی جمع کرد. او با چشمانی اشک آلود به بانو مروپ نگاه کرد ولی بانو زننده کشیده دوم نبود! جادوآموز وقتی به پشت سرش نگاه کرد وزیر سحرجادو بود که با تلپورت سریع خودش رو رسونده بود.
- مردک تسترال زاده دریاچه ثبت ملیه. نگین دنیای جادویی ماست یعنی چی خشکش کنی؟! فقط ما مسئولین میتونیم دریاچه خشک کنیم نه شما! دیگه نشنوم از این حرفا.

وزیر سحرجادو بعد از داد و بیداد کردن برسر جادوآموز کلاهش را روی سرش مرتب کرد و سریع تلپورت وارانه صحنه رو ترک کرد.

ملت اسلیترینی که محو اتفاقات شده بودند، پاک شوهر مامان رو فراموش کرده بودند ولی خود مامان شوهرش رو فراموش نکرده بود. در این حین بود که مامان مروپ با دیدن اینکه بخاری از اسلیترینی ها در نمیاد خودش دست بکار شد.
یک چشم بند برای چشم راست و یک قلاب برای دست چپش آماده کرد. با کلاه ناخدایی که روی سرش گذاشت، صورت جدی به خودش گرفته بود.

- کشتی رو بار بزنید! بادبان هارو بکشید با تمام سرعت میریم تو دل دشمن برای پیدا کردن شوهر مامان. بجنبین یتیمچه ها...



In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۳۴:۳۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2
برای چند ثانیه جماعت اسلیترینی سرجاشون خشکشون زد طوری که حتی چشماشون هم حرکت نمی‌کرد و فقط به جلو زل زده بودن. دریاچه با بردن تام گستاخی بزرگی در محضر مادر ارباب و رهبر فعلی مرگخواران مرتکب شده بود!

- شوهر مامان چی شد الان؟

اسلیترینی‌ها هم‌چنان خشکشون زده بود ولی این‌بار کنترل چشماشون رو به دست آورده بودن و در حال دنبال کردن مروپ بودن که داشت از کنارشون عبور می‌کرد. مروپ جلوی جمعیت می‌ره و انگشت اشاره‌ش به سمتی اشاره می‌کنه که تام برای آخرین بار اونجا دیده شده بود.
- دریاچه شوهر مامانو برد؟

این‌بار نوبت مروپ بود که دستش حین اشاره خشک بشه. اسلیترینی‌ها که وضعیت رو خوب نمی‌دیدن تصمیم می‌گیرن تسلطشون بر بدنشون رو پس بگیرن و توجه مروپ رو به نیمه پر لیوان جلب کنن.
- دریاچه واقعا عقب‌نشینی کرد نه؟
- و فهمیدیم دریاچه شکست‌ناپذیر نیست!
- آره تونستیم زمان بخریم!

اسلیترینی‌ها با نگرانی به مروپ نگاه می‌کنن که تبدیل به مجسمه‌ای در وسط تالارشون شده بود. اونا دیگه جمله‌ای برای در آوردن از تو جیبشون نداشتن بنابراین تسلیم می‌شن.
- می‌شه حداقل یه چیزی بگی.

و مروپ ناگهان برمی‌گرده.
- منتظر چی وایسادین؟ نمی‌‌خواین شوهر مامانو نجات بدین؟

البته که اسلیترینی‌ها می‌خواستن... فقط نمی‌دونستن چطور!



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳:۳۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#3
هدویگ عقب گردی کرد و با شدت هرچه تمام به سمت پنجره بیرون دفتر خودش را کوبید. اما صد حیف که حاصل این کوبیدن چیزی جز ستاره های دنباله دار دور سرش در پی نداشت. پس چاره ای نداشت جز اینکه از بیرون پنجره داخل اتاق را وارسی کند.

با یک چرخش ۳۶۰ درجه بررسی اش را تکمیل کرد. نه، نبود. هری اینجا هم نبود.
تمام چیزی که این جغد مفلوک میخواست هیکل خوش اندام بود اما دریغا که به هر در میزد به در بسته میخورد. البته بسته بعنای واقعی کلمه.

-هو هو هوعع هغ هغ هو .

دیگر جانش به منقارش رسیده بود با اینکه تا اینجای کار تحمل کرده بود بغض جغدی اش ترکید و زار زار شروع به گریه کرد. به خاطر اشک هایش انقدر چشمانش تار میدید که دیگر نمیدانست به کجا میرود. پس میان راه تصمیم گرفت لب کنج پنجره ای موقتا بزند کنار و استراحت کند تا با سایر جغد ها یا جادوگران جارو سوار تصادف نکند. با این حال به خاطر مشغله های شدید ذهنی اصلا متوجه نشد کنارش دختری نشسته سر تا پا بانداژی. اما با صدای دختر خیلی زود به این موضوع پی برد.

- آه این زندگی دیگه ارزشی نداره. مگه نه جغدی؟ مطمئنم این ملاقاتمون کار سرنوشت بوده بیا باهم یه خودکشی دو نفره بکنیم.

-هوع؟ هو هو هو.

-پس باهم هم عقیده ایم. بیا پس زودباش بزن بریم.

شاید هدویک افسرده و نا امید شده بود اما هنوز هزار امید و آرزوی بر آورده نشده داشت هنوز هری را نیافته بود، هنوز به هیکل رول مدلش که در روزنامه دیده بود نرسیده بود پس در کمال نا رضایتی با هوهوی خود درخواست ساکورا را رد کرد اما نه تنها برعکس حرف های او را فهمیده بود بلکه حالا خیلی دیر شده بود چرا که دیگر ساکورا پاهای هدویک را محکم چسبیده بود.



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴:۳۹ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#4
خلاصه سوژه تا به اینجا:
هدویگ با دیدن تصویر جغد تو پیام امروز، تصمیم می گیره بره باشگاه بدنسازي تا مثل اون خوش هیکل بشه. برای به دست آوردن پول مورد نیاز، دنبال هری می گرده، اما از شانس بدش، مروپ اونو به عنوان ماده ی اولیه غذاش در نظر می گیره و می خواد باهاش جغد شکم پر درست کنه.


هدویگ از مدت ها پیش فکر می کرد اگر در خانه دورسلی ها می ماند و توسط دادلی به عنوان بالشت استفاده می شد، کمتر زجر می کشید.
شاید داشتن هیکلی مشابه جغد روی پیام امروز، ارزش این همه زجر را نداشت. شاید بهتر بود به دفتر هری بر می گشت، روی شانه اش می نشست و مانند یک جغد خوب، نامه رسانی اش را می کرد، البته در صورتی که می توانست خودش را نجات دهد.

- پس این چاقوی مامان کجاست؟
همین که مروپ رفت که دنبال "چاقوی مامان" بگردد، هدویگ فرصت را روی هوا قاپید و از پنجره باز فرار کرد.
- هو هو.
ترجمه این هوهوی هدویگ این می‌شد که: آخیش، هوای تازه!

اگر فکر کرده اید هدویگ همانطور که در زمان اسارت در قابلمه اندیشیده بود، به دفتر هری بر می گردد و مانند بچه آدم یک جغد خوب، زندگی اش را می کند، سخت در اشتباهید. به محض رهایی، با سرعتی بیش از میگ میگ، به سمت دفتر پرسی ویزلی، رییس سازمان حمل و نقل جادویی رفت که مشغول سر و کله زدن با جغدش هرمس بود، به امید این که هری را آنجا پیدا کند.


ویرایش شده توسط رزالین دیگوری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۹:۵۶:۳۳

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲:۲۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#5
طراحی عملیات نجات برای همسر بانو مروپ موضوع جدید و عجیب غریبی برای جلسات ستاد بحران اسلیترین بود. موضوعات قبلی جلسات متشکل از اعتراض به لق بودن صندلی های میز اسلیترین، ایجاد جنگ داخلی هاگوارتز برای تبعیض آشپزخانه بین گروه‌ها و قرار ندادن نوشیدنی به تعداد کافی در میزشان و... بود اما اسلیترینی‌ها با هرکس حیله‌گر بودند با همگروهی هایشان هرگز نبودند( ) پس جلسه باید تشکیل می‌شد.

از آنجایی که تالار اسلیترین تالاری بود مجهز
به سونا و جکوزی تمامی لوازم رفاهی، اداری، تفریحی و... پس واضح بود که شخص سالازار و اسلیترینی های تمام دوران‌ها مکانی را برای جلسات ستاد بحران هم تدارک دیده باشند. به همین دلیل بلافاصله‌ میزی به گردی میز شوالیه های شاه آرتور از ناکجا آباد ظاهر شد.

- بفرمایید بانو اینم مکان جلسه

- سالاد شیرازیای مامان موج که همینجور سوار شفتالوی مامانه و داره میاد؟

او درست می‌گفت. موج همچنان با‌ شدت پیش می‌آمد و به آنها نزدیک می‌شد. ولی درست قبل از این که به آنها برخورد و غرقشان کند، یک اسلیترینی به سرعت یک ساقه طلایی از جیبش بیرون آورد و به سمت موج پرتاب کرد.
-شلپ!

موج لحظه ای خشکش زد، سپس نعره ای زد و با جلز‌‌ ولزی تبخیر شد و به آسمان رفت و به ابری بی شکل تبدیل شد و افسانه‌ها می‌گویند انقدر گریه کرد تا به اقیانوس برگشت.

از آنجایی که ساقه طلایی پرتاب شده شکلاتی بود، تمام دریاچه تبخیر نشد و بجز موج مذکور صدمه دیگری وارد نشد. ولی دریاچه اهل پا‌ پس کشیدن نبود! پس عقب نشینی کرده و رفت تا سونامی دیگری درست کند و تام ریدل را هم با خودش برد.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۵ ۱۹:۳۵:۲۷


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۱۶ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#6
در همین حین، تام ریدل که با دیدن موج به دریاچه پریده بود که موج سواری کند همراه با سونامی درحال نزدیک شدن بود.

-مرووووپ همسسسر با وقار و زیباممم. دیگه به غذاهات غر نمیزنم دیگه پیش سیسلیا نمیرم. از این به بعد هرکار بگی میکنم فقط کمککککک.

مروپ که با اینهمه صدای موج و اسلیترینی ها صدایی بیشتر شبیه صدای مرغ دریایی میشنید تا صدای تام سرش برای لحظه ای بلند کرد و با صحنه ای نه چندان عجیب مواجه شد به هرحال بعد اینهمه سال زندگی به کار های عجیب او عادت کرده بود.
مروپ تام را در حالی که به جای اینکه او سوار موج باشد موج سوار او شده و تخته ی موج سواری اش را محکم چسبیده و فریاد زنان با جوش و خروش موج به ساحل نزدیک میشود دید و آهی کشید.

-کوکو سیب زمینی های مامان یکی میره شوهر مامانو نجات بده؟

-نجات بانو؟ از کجا؟ همین چند دقیقه پیش دیدمش این پشت نشسته بود درحال تماشای ما تخمه میشکست. اینهاش درست همینجا...عه کی رفت؟

-اونهاش شوهر شفتالوی مامانو میبینی چه با جذبه داره غرق میشه‌‌ تو این موج بزرگ با جذبه عین خودش؟

-عه بانو این احیانا سونامی نیست؟

-سونامی؟

-ب ب بله ...س سو سو سونامی.

-هه سونامی.

-بانو؟

-خب چرا وایسادین عین کاکتوسای شوهر مامان منو نگاه میکنین. اسلیترینیای مامان جلسه ستاد بحران برگذار میکنیم تا ما نقشه واسه این بحران پیدا کنیم و عملیات نجات همسر گرامی رو باهاش پیاده کنیم یکی این موج رو دو دقیقه اسلوموشن کنه که وقتمون تنگه.



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷:۲۴ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#7
اسلیترینی‌ها یه نگاه به مروپ انداختن، و یه نگاه به توپ پر آب اسلیترینی.
اعضای گروه اسلیترین، همیشه از حس شوخ‌طبعی خاصی بهره‌مند بودند. و به همین دلیل، کلا بیخیال دریاچه شدن و دور هم‌گروهیشون حلقه زدن، و بعد آروم بهش سیخونک زدن تا صدای شلپ شلپ آب توی شکمش رو بشنون و شاد و ریلکس بشن.
مروپ نگاهی به جماعت اسلیترینی انداخت، شقیقه‌هاش رو ماساژ داد، نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
- عزیزای مامان! میدونم خسته‌اید، ولی الان وقت زدن ضربه نهایی به دریاچه‌ست!

اسلیترینی‌ها زدن ضربه نهایی رو هم دوست داشتن. و این موضوع رو بارها در مسابقات کوییدیچ با مصدوم کردن بازیکنان تیم‌های رقیب اثبات کرده بودن.
بنابراین اسلیترینی‌ها هم‌گروهی توپ آبی شده‌شون رو رها کردن که قل بخوره این طرف اون طرف و شلپ شلپ صدا کنه و آب توی شکمش خالی شه، و خودشون هم دوباره نیزه به دست شدن و شروع کردن به سیخونک زدن به دریاچه.

دریاچه اولش اهمیتی نداد. ولی خب کم کم این سیخونک زدن‌‌ها باعث شد معذب شه. البته شاید هم بهتر باشه از واژه آزرده خاطر برای توصیف حس دریاچه استفاده بشه. شما اگر یه دریاچه باستانی خفن بودید با یه ماهی مرکب عظیم و کلی مردم دریایی که درونتون ساکن هستن، و بعد یه عده جغله بچه میومدن بهتون با نیزه سیخونک میزدن، معذب میشدید یا آزرده خاطر؟
البته که این حرف‌ها مهم نیست، چون دریاچه دچار یکی از این حالتا شد، و تصمیم گرفت که دیگه کافیه و وقت اقدام بازدارنده‌ست.

اسلیترینی‌ها به سیخونک زدن با نیزه‌هاشون ادامه دادن. و متوجه نشدن که دریاچه داره از دورترین نقطه بهشون، موج عظیمی رو شکل میده و میفرسته سمتشون. موجی که هرچی بهشون نزدیک میشه، بلندتر و عظیم‌تر و خونه خراب‌کن‌تر میشه، و در واقع تبدیل میشه به یک سونامی.
و اسلیترینی‌ها، حتی هنوزم داشتن سیخونک میزدن به تن دریاچه و متوجه نبودن دریاچه درحال عقب نشینیه تا سونامی رو بهشون نزدیک کنه و حسابی حالشونو بگیره.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳:۲۰ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#8
جماعت اسلیترینی با یک دست نیزه بر دریاچه می‌کوبیدن و با یک دست دیگه لیوان‌هاشون رو پر از آب کرده و قلپ‌قلپ می‌نوشیدن. دریاچه که اصلا انتظار چنین حرکتی رو نداشت دست به دفاع می‌زنه.
- شماها مگه نمی‌دونین آب دریاچه رو نباید خورد؟ من شورم شور! بدتر تشنه می‌شین میفتین سقط می‌شین!

اسلیترینی‌ها برای ثانیه‌ای متوقف می‌شن و به گفته‌ی دریاچه فکر می‌کنن. حق با دریاچه بود. یکی از اسلترینی‌های نه‌چندان باهوش پیشنهادی روی میز می‌ذاره.
- نظرتون چیه آبو به جای این که بریزیم تو شکممون بریزیم بیرون؟
- راست می‌گه‌ها!
- دِ آخه عقل کلا، کل اینجا رو آب دریاچه پر کرده. می‌خواین آب دریاچه رو بریزین تو لیوان بعد تو خود دریاچه خالی کنین؟

اسلیترینی دوم خودش از خجالت آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره و قبل از فرو رفتن مطمئن می‌شه که پای اسلیترینی اول که مسبب این آبروریزی شده بود رو هم بگیره و با خودش بکشه پایین. اما این باعث نمی‌شه مرگخوارا حمله‌شون به دریاچه رو از سر بگیرن.

مروپ که نمایان شدن تردید در چهره اسلیترینی‌ها رو می‌دید، دوباره رو به سخنرانی قهار دیگه‌ای میاره.
- شفتالوهای مامان آرایش تهاجمی خودتونو به هم نزنین! اون واسه وقتیه که امکانات نیست، تالار جد مامان برای رفع تشنگی آب مناسب داره! بزنین و بخورین این دریاچه رو!

مروپ با دیدن جماعت اسلیترینی که این‌بار بیش از پیش جوگیر شده و لیوان‌ها رها کرده و با دو دست نیزه بر آب می‌زنن و با دهن مستقیما آب دریاچه رو می‌نوشن، کمی احساس نگرانی می‌کنه. خصوصا که یکی از اسلیترینی‌ها از بس آب خورده بود تبدیل به توپ شده بود!
- فقط سعی کنین بیشتر بزنین تا این که بخورین!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷:۰۳ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
#9
خلاصه:

تالار اسليترين دقيقا زير درياچه قرار داره. سقف مي ريزه و كل تالار رو آب میگیره. دریاچه حاضر نيست که از تالار بره بيرون برای همین لرد سیاه دستور داده که تالار اسلیترین خشک و عاری از آب بشه. اسلیترینی ها سعی میکنن با دستمال و سشوار آبو خشک کنن اما موفق نمیشن.

___________


-ای مردمان دریایی...ای مردمان دریایی که از آن بالا نظاره گر ما مردمان اسلیترینی هستید. به شما وحی میکنم که بیایید و خوراک دریاچه شوید تا کمتر ریش سفید ما را خیس نماید!

مردمان دریایی نیامدند. ریش سفید مرلین هم برایشان کوچک ترین اهمیتی نداشت. آنها مشغول امور مهم زندگیشان مانند تخمه شکستن و تماشای تلاش های بیهوده اسلیترینی ها بودند.

شکم دریاچه که دقیقا معلوم نبود در کجایش قرار دارد، شروع به قاروقور کرد.
-صبر من دیگه سر اومده. این مردمان دریاییتونم که نمیان بخورمشون. پس تنها راه اینه شماهارو یکی یکی بخورم و توی خودم غرقتون کنم.

مروپ مادری نبود که تسلیم یک دریاچه شود. کلاهی پر از برگ بر سرش گذاشت و گردنبندی از دندان های کله پاچه صبحگاهی اش را دور گردنش انداخت. با زغال زیر قابلمه اش خط هایی زیر چشم هایش کشید. قصد داشت لباسش را هم در آورد و خودش را با برگ استتار کند که جماعت اسلیترینی به سرعت رسیدند و مانع او شدند.
-کی جرات کرده بگه نواده های جد مامانو میخوره؟! حالا که اینطور شد، مامان تغییر استراتژی میده. بخور تا خورده نشی! عاااااا!

ناگهان جماعت اسلیترینی که از سخنرانی مروپ جو گیر شده بودند، هرکدام نیزه ای از جنس استخوان از یک جیب و لیوان جمجمه ای از جیب دیگرشان در آوردند و در آب دریاچه فرو بردند.




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۰:۳۳:۵۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#10
یکی سر رسید اما او جغد مفلوک را با کاردک از زمین جدا نکرد بلکه با کفگیر جدا کرد و مستقیم در قابلمه انداخت.
-مامان دیگه از مرغ برزیلی منجمد تنظیم بازاری خسته شده! از همین الان مراتب اعتراض مامان به مرغای برزیلی رو با طبخ این جغد تازه سقط شده اعلام می دارم.

مروپ بی توجه به زبان جغد که از منقارش بیرون زده بود و سر پرنده که با هر قدم به دیواره های قابلمه برخورد می کرد به سمت آشپزخانه اش روانه شد.

دقایقی بعد

یکی از پلک های جغد بالا رفت. بوی هویج مشامش را پر کرد. چند بروکلی در اطرافش جست و خیز می کردند. به نظرش آمد که یک برش آناناس بر روی سرش قرار دارد. با گرمای ملایمی که احساس می‌کرد از خود پرسید آیا او اولین جغدی است که جکوزی را تجربه کرده؟ اما صبر کن...چرا در جکوزی باید هویج و بروکلی ریخته شود؟!

با وحشت پلک دومش را باز کرد و در میان قابلمه در حال جوش آمدن شروع به بال و پر زدن کرد.
-هو! هو! هو!

مروپ با تعجب نگاهی به جغد انداخت.
-عه جغد مامان که هنوز زنده س! اشکال نداره جغد مامان...اصلا نگران نباش چون زیاد طول نمیکشه. راستی میبینی غذاهای مامان با چه مواد اولیه تازه و مرغوبی تهیه میشه؟ مامان حتی پر و بالت هم نکنده که خورشتت خوش عطر و طعم بشه.

هدویگ با خود فکر کرد شاید اگر در دنیای موازی با برخورد یک طلسم مرگبار جان به جان آفرین تسلیم می کرد، مرگ سریع تر و دلپذیرتری داشت. در این لحظات پایانی خاطراتش مانند فیلم جلوی چشمش ظاهر شدند. به یاد زمانی افتاد که عمو ورنون محکم بر روی قفسش میکوبید و فریاد میزد:
-یه بار دیگه این جغدو اینورا آزاد ببینم با همین قفس میکنمش تو دماغ کسی که آزادش کرده! شیر فهم شد؟

از خودش پرسید از آخرین باری که دادلی به عنوان بالشت از او استفاده کرده بود چه مدت می گذشت؟ یا از زمانی که آمبریج او را با یک بال گرفته بود و می تکاند تا مبادا نامه ای زیر پرهای سفیدش مخفی کرده باشد.

با خودش تصمیم گرفت این دم آخری کمتر به خاطرات شیرینش فکر کند و مشغول مدیتیشن برای آرامش روحش قبل از مرگ شود تا شاید اینگونه مرگ راحت تری را تجربه کند. دو توت فرنگی را در میان دو بال خود گرفت و در حالی که تکه آناناس از سرش آویزان شده بود، چشمانش را بست.

-مامان پشیمون شد. خورش جغد به اندازه کافی مجلسی نیست. باید جغد شکم پر درست کنه.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.