هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲:۰۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
#11
کرنلیوس که کنار آتش شومینه خونش روی صندلی‌ راحتی‌ ولو شده بود و با صدای بلند‌های خور پوف... خور پوف... خور پوف (خیلی‌ خوب بسّه دیگه فهمیدیم)... میکرد، با صدای ورود جغد نامه رسان از خواب پرید.

- اه چه عجب بالاخره فرم ماموری ساواجم رسید... خوب فکر کنم باید خودمو به این رئیس جدید معرفی کنم.

با گفتن این حرف یهو به سمت کاغذ پوستی حمله ور شد و با ولع شروع به نوشتن کرد:

نقل قول:
× اسم:

هاینریش کرنلیوس آگریپا ون نتشیم... البته برو بکس بهم میگن کرنل یا آگریپا

× پیشه:

کارم اینه که میرم اینور اونور سوژه‌ای هست فعالش می‌کنم، یک عده دارن بچه لگد می‌زنن کمکشون می‌کنم، یکی‌ مونده چی‌ بگه به جاش حرف میزنم، گربه هارو رام می‌کنم، دخترارو اهم... بهشون حجابشونو گوشزد می‌کنم، اینور اونور میرم کار‌های عجیب قریب انجام میدم،مردمو عاصی‌ می‌کنم.

× شهرت:

ولله هی‌ سعی‌ کردیم واسه خودمون شهرت درست کنیم هی‌ نشد، توی انتخابات پشت مرلین بودیم که ایشون کلا غیبش زد رفت عالم بالا تا آخر انتخابات بر نگشت، بعدشم موندم که چرا هنوز مردم مارو نمیشناسن... میگن باید فعال باشی‌، خیلی‌ خوب قربونت بشم اینم فعال، خوب چیکار کنم اگر مغزم خرابه؟ ببخشین کجا بودیم؟

× یه معرفی کن خودتو ببینم کی هستی اصن!

یعنی‌ شما هم مارو نمیشناسی؟ ما از چندین قرن پیش این دورو وارا میپلکیدیم البته چند تا کتاب معجون سازی نوشتیم که هیچوقت تو هاگوارتز قبول نکردن که تدریس بشه. از کوره‌های جادوگر سوزی اروپا جون سالم به سر بردیم و بالاخره این چند صد سال پیش فیلمون یاد هندوستان... نه کردستان... یعنی‌ انگلستان کرد اومدیم اونور دریا ببینیم اینور دریا (حالا از این وره یاآ از اونوره، مرلین داند) ببینیم چه خبره

× چرا می خوای عضو ساواج بشی؟

من اصولا از برخورد قرص و محکم با مجرمین خوشم میاد. کلا با این جور کارا حال می‌کنم. این جادوگر سوز‌ها هم اگر به جون جادگرای بیچاره نمی‌‌افتادن دلم براشون غنج میرفت. کلا هم با این داستان دولت خاکستری (تازه آرمشم به یاد عالمان دوران هیتلر ss میشه...بهتر از این کجا پیدا میشه؟) موافقم و احتمال میدم که همین چند وقت دیگه هیئت مصرف کنندگان چیز به رهبری مورفین دایی لرد تاریکی‌ها بریزن هرچی‌ ارزش‌های آسلامیه دود کنن باهاش لایه ازن را سوراخ کنن...عمران بذارم این اتفاق بیفته!

× تاپیک مورد علاقت چیه؟ طنز نویسی یا جدی نویس یا اصلا طنزوجد؟

من کلّهم از طنز بیشتر و بیشتر داره خوشم میاد، البته اولاش فقط دوست داشتم جدی بنویسم و جای تأسّف داره که سایت به این خوبی‌ تاپیک جدی فعال کم داشته باشه




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
#12
آشا که متوجه خیره شدن نگاه تمامی‌ اعضای محترم هیات مجریه آزماشگاه روی دم عزیزش شده بود، به هوا پرید و جیغ عجیبی‌ کشید.

- یعنی بازم می‌خواین دم منو بکنین؟ چیز‌های مهم تری هست که باید بهشون توجه کنیم، مثلا این پنه لوپه که با این که میدونست که ما اشک اژدهارو با هزار زحمت جمع کردیم می‌خواست کلاه سرمون کنه و همهٔ پولو هپلی هاپو کنه!

ملت که متوجه نشده بودن که آشا داشت در اصل سعی‌ میکرد که حواسشونو پرت کنه تا دم خودشو نجات بده، همه به طرف پنه برگشتن و شروع کردن به داد و هوار کشیدن رو سر ساحره بیچاره. آشا از این که تونسته بود دم مبارک را از ساطور نجات بده خوشحال بود و داشت از آزمایشگاه بیرون میرفت که دید که یک دست عظیم (این قسمتو باید از دید آشا تصور کرد) از دمش گرفتتش و انداختش توی تنگ. آشا که از این حرکت متعجب شده بود از درون تنگ نگاه کرد و متوجه لبخند گشاد آگریپا شد که تنگ را جلوی چشماش گرفته بود و داشت با تمامی دندون‌های زردش به آشا می‌خندید.

- لیدیز اند جنتلمن ... یعنی‌ سواحر و ساحره‌های عزیز... مردم! ببینید کی‌ داشت فرار میکرد این وسط ! گرفتمش که بتونیم دمشو ببریم و ازش استفاده کنیم...هرچند راستشو بخواین نمیدونم به چه درد قراره بخوره. از اون مرگخوار عزیز دو پست پیش میخوام که این کارو به عهده بگیره... چون اونجوری که من میشنسمش توی جدا کردن اعضای بدن استاده!

تراورز که از شنیدن این که بالاخره به یک پست دعوت شده بود از شدت ویبره داشت آب بدنش بخار میشد، یک خنده شیطانی سر داد که باعث شد همه ملت از جا بپرن و از کتک زدن پنه دست بردارن. پنه که از صورت زخمیش خون میومد و از خشونت ناگهانی اعضای گروهش متعجب بود (آخه هر جا بحث پول پیش بیاد اوضاع جدی میشه ) لبخند کجی زد و روی زمین بیهوش شد. در این مدت آشا از توی تنگ شاهد ماجرا بود و وقتی‌ که دید که همه به سمتش نگاه می‌کنن شروع به داد و فریاد کرد.

-اصلا شماها لیاقت منو ندارین! هیچ‌کدوم از اعضا هیچ فعالیتی نداران منم اصلا تو‌ترین‌ها رای نمیدم!

ناگاهان همه متوجه عدم فعالیت گروه با وقار راون شدن و سرشونو با تأسّف تکون دادن و به احترام به ناظر جدید یک دقیقه سکوت مطلق اختیار کردن. گلرت که تازه متوجه شده بود که داران بهش احترام میذارن گلوشو صاف کرد و برای سخنرانی آماده شد.

- اعضای محترم راون... وقتش رسیده که این گروه را بتکونیم ! حالا چطورشو نمیدونم!

بعد از این سخنرانی بسیار طو ...کوتاه ، سکوت خجالت آوری آزمایشگاه را پر کرد. گلرت که متوجه شده بود که باید سوژه را پیش ببره به خودش برگشت و سعی‌ کرد رهبری این گروه غیورو به عهده بگیره.

- خوب اگر اشتباه نکنم ماده بعدی باید بیست کیلو از کود فیل‌های بزرگ هندی باشه... پس واسه چی‌ وایسادین دست به کار بشین این آشارم بدین من!





ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#13
با عرض سلام به ارباب بالا [؟] ما برگشتیم! اگر میشه این پست را تحت پوشش نقد قرار بدهید. با تشکرات لازمه و سلام و عرض ادب نسبت به تمامی‌ خانواده (مرگخوار‌های عزیز)




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#14
کراب که با شتاب از چادر بیرون میرفت جلوی راه ماشین مشنگی پرید و سعی کرد با علامت ایست دادن و با کشیدن فریاد‌های گوریل مانند بترسونتش. اما ماشین که زبان گوریل‌ها را نمی‌فهمید، وقت نکرد که به موقع متوقف بشه و با قدرت به شکم ورقلمبیده کراب برخورد کرد و کراب را دو سه متر اونورتر پرتاب کرد. مرگخوار هایی که هنوز نترکیده بودن با شنیدن صدا از چادر بیرون رفتن و متوجه هیکل بی‌ هوش (از همه لحاظ ) کراب شدن. بلاتریکس که احساس میکرد که باید به نمایندگی‌ از ارباب پیشقدم بشه جلو رفت و چوبدستیشو به حالت تهدید آمیزی جلوی ماشین تکون داد.
-‌ای بی‌ احساس! چطور تونستی‌ یه نوجوونو در عنفوان نوجوونیش اینجوری شوت کنی‌؟ جواب پدر و مادرشو تو میدی؟ هر کسی‌ که این چنین کاریرو بکنه باید قلبی از آهن داشته باشه! من نمیدونم که تو چه جونوری هستی‌ اما اینجور بدجنسی در علیه یک مرگخوار بی‌ آزار، برای من قابل تصور هم نیست !

مرلین که یاد کروشیوی ناقص چند لحظه پیش بلا افتاد اه غضبناکی کشید و سرشو با افسوس تکون داد. اما همزمان متوجه شد که یک سری افراد با قیافه‌های عبوس و لباس‌های بسیار زشت سبز لجنی داشتن از ماشین خارج می‌شدن. پشت هرکدومشون با یک بند، یکی‌ از اون چوبدستیی سوراخ آهنی داخل چادر آویزون بود.




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#15
گیدیون پریوت که از بس ذوق کرده بود هی‌ سر جا ویبره میرفت و بزقش از دهانش سرازیر بود، همینجور از فرط جوگیری ویبره کنن به طرف "غریبه" حرکت کرد و با هزار زحمت و احتیاط دستشو به سمت دجانگو غریبه خفن سیریوس دراز کرد.

- من کلا شیفته شمام همهٔ کتاباتونو خوندم... همهٔ آهنگاتونو حفظم... شعراتونم از برم!

سیریوس که این همه جنبه‌های شخصیت خفنش یادش رفته بود (آدم وقتی‌ بیش از یه حدی خفنه دیگه واسش این چیزا عادی می‌شه) و کلا از تملّق بدش میومد، به شیوهٔ لوک خوش شانس روی زمین تفی انداخت و کلاهشو صاف کرد.

- نخیر آقا... ما اهل این حرفا نیستیم! حالا شاید چند تا مرگخوار وحشیرو با یدونه طلسم کشته باشیم و کلا خوانواده پاتر به ما بدهکار باشن و وزارتخونرو (تقریبا به تنهایی‌) از وضع کسدش بیرون کشیده باشیم، اما اهل گوش کردن تعریف مردم نیستیم. اصلا غره شدن به ما نمی‌چسبه داداش!

ملت که از این همه شایستگی و با کلاسی حتی بیشتر کفّ کرده بودن، نصفشون داشتن رو زمین غلت می‌خوردن و از دیدن این انسان بینظیر جا خورده بودن. فقط پرنس بود که به راحتی‌ روی یکی‌ از صندلی‌‌ها نشسته بود و با لبخند گشادی به این صحنه نگاه میکرد و از آهنگ خوب، بد، زشت لذت میبرد.

- هی‌ سیریوس چند سال بود توی ‌ستاد ندیده بودیمت! خوش‌حالم که برگشتی‌، سایت هیچوقت به این اندازه به ارزشی‌ها نیاز نداشته! راستی‌ متوجه شدم که هفت هشت سال بود ما فکر میکردیم لوگمون ماهی‌ مرکبه در حالی‌ که کلا اوختاپوس بوده!

-اینو کی‌ بهت گفت؟

-یه متخصص جانور‌های دریایی به اسم مرلین




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۴۴ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#16
با سلامی‌ دوباره بر جناب لرد تاریکی‌ ها. امیدوارم که این چند وقت زیادی مضاحم نشده باشم، ولی‌ نقد‌های شما بی‌ نهایت برای من ارزشمندن و هر دفعه سعی‌ می‌کنم نکاتشونو رعایت کنم. حالا بالاخره تونستم شخصیت خودمو وارد داستان کنم! می‌خواستم ببینم نظرتون در مورد این چیه. بعدش قول میدم کمتر درخواست نقد بگذارم



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۳۴ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#17
-‌ای آقا! من که بیمار نیستم! هزار بار بهتون گفتم که! من میام سنت مانگو که رختشوییمو انجام بدم... با سنت مانگو رختاتون از خون جادوگر سیفیدم سیفید تر خواهد شد! حالا ولم کنین بذارین برم...آاه اینجا دارن شطرنج بازی می‌کنن! منم بازی؟

پزشکا که ظاهراً از صبح پی‌ پیرمرد ریشو بودن، آهی کشیدن و هر سه همزمان با کفّ دست محکم به پیشونیشون زدن. کم کم داشتن متوجه می‌شدن که توسط جمعیت مرگخوار محاصره شدن. بلا که نگاهش یهو به شدت تهدید آمیز شده بود سرشو به (به شیوه کفتر) کٔج کرد و شروع کرد با چوبش به یکی‌ از پزشکا سقلمه زدن. مورگانا که متوجه حضور اشخاص عینکی و بلوز پوش شده بود یهو رز‌های سیاه شروع کردن رو سر و کولش رشد کردن و ساتین از روی دوشش فیش فیش عجیبی‌ سر داد.

-آاه... خوب به نظر میرسه که ما باید بریم... الان شیفتمون تو سنت مانگو تموم می‌شه... مرلین حافظ...اوه مرلینم که اینجاست! خوب ما رفتیم!

کورنلیوس که سرخود رفته بود و به صفحه شطرنج نگاه میکرد برگشت و متوجه ملت مرگخوار شد که بهش بد جور خیره شده بودن. رداشو تکوند، با لبخندی که به طرز عجییبی گشاد بود از راست تا چپ به هرکدوم از مرگخورا نگاه کرد.
- ببینم نکنه اینجا هنوز سنت مانگوست! آاه بانو مورگانا هم که اینجاست! ببینم از دفعهٔ قبلی‌ که همدیگرو دیدیم چند سال می‌گذره؟ صد سال، دویست سال؟ آهان نه یادم افتاد همدیگرو جلوی مغازه ویزلیها دیدیم... البته یادم نیست بعدش چه اتفاقی افتاد...

جمعیت مرگخوار که از دیالوگ‌های این شخصیت نو پردازش شده هیچی‌ نمی‌فهمیدن شروع به خاروندن کلشون کردن. مورگنا که مورد خطاب قرار گرفته بود کمی‌ از ابهتش کم شده بود.
- ما همدیگرو دیدیم؟ من که یادم نیست! اما به نظر میرسه که تو منو می‌شناسی‌... ببینم مثل لاکشس از این نوادگان من نیستی‌ که؟ بگذریم... همونطور که میبینی‌ اینجا داریم سعی‌ می‌کنیم که مسابقه شطرنج راه بندازیم و ورودت همچیرو داره به هم میزانه... پس همین الان از این میدون برو مگرنه ساتینو میندازم روت.

کرنلیوس که از سردی رفتار مورگنا کمی‌ جا خورده بود به جای اینکه همونطور که بهش گفته بود کوله بارشو جم کنه و بره، دستش رو در کیسه تخمه‌ای که راکوود برای شاهینش (سوال نویسنده: ببینم شاهینم مثل قناری تخمه میخوره دیگه درسته؟) به همراه داشت کرد و شروع کرد با جدّیت به جاویدان تخمه ها.
- خوب پس بشینیم ببینیم دیگه! تا حالا اینجور مسابقه شطرنج ندیده بودم... یه جّن خونگی با یه تیک گوشت که شبیه انسان میمونه و به نظر میرسه که رکابی و دستکش بکس پوشیده! با شطرنجی‌ که ما تو جونیمون تو هامبورگ قهرمانش بودیم فرق داره... حالا شاید جامعهٔ تغییر کرده... این جوونا دیگه هیچی‌ حالیشون نیست!...آاه چرا همه هنوز‌م به من خیره شدن؟



ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۷ ۱۱:۳۴:۵۳



ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۰:۱۱ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#18
بدین وسیله اینجانب کرنلیوس آگریپا وون نیشتم پیروی خودمو از این حزب خفن ارزشی‌های سایت که لوگوشون یه جونور چند دم گوشتالو می‌باشد، اعلام میدارم و خودمو به ارزشی بی‌ بکارت ملقب میفرمایم... به امید مرلین می‌زنیم تاپیک هارو از شلوغی منفجر می‌کنیم




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۰:۰۱ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#19
راستشو بخواین بین اسنیپ گرامی‌ و ارباب تاریکی‌‌ها شک دارم... هردوشون نقدشون مهشره!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#20
سلام علیکم و رحمتالمرلین و برکاته لرد تاریکی و ظلمات و غیره. این پستو بنده در تاپیک کوچه دیاگون زدم، اما چون شخصیت جناب عالی‌ و چندی از مرگخوارن درونش هست، می‌خواستم بدونم که میشه اینجا نقد بشه یا نه. و اما در مورد شخصیت پردازی خودم، متأسفانه هرجا نگاه می‌کنم میبینم اگر بپرم وصت موضوع زیادیم...اما همچنان در جستجوی تاپیک مناسب به سر میبرم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.