در مخفیگاه مرگخواران- حالا یعنی واقعا باید بریم به لندن؟
- آره دیگه.اگه نریم گروهمون منحل میشه.
- خب نمیشه بریم و شنل را بگیریم؟
- خب خنگول،تو چطور میخواهی شنل را پیدا کنی؟مرگ هم نتوانست آن را پیدا کند چه برسد به تو.
مرگخوار ها که داشتند در مخفیگاه خود درباره سنگ حرف میزدند متوجه نشدند که ارباب همراه نجینی وارد سالن شدند.ارباب با همان ردای مشکیه همیشگی خود که همیشه روی زمین میکشید بالای سر دو مرگخواری رفتند که درباره لندن حرف میزدند.لرد نیم نگاهی به هر دوی آن ها کرد بعد آرام چوبدستی اش را در آورد و دو تا کروشیو به طرف آن دو شلیک کرد.وقتی که مرگخوارها روی زمین افتادند لرد گفت:
- یعنی شما اینقدر ترسویید که حاضر نیستید برین به لندن؟
دو مرگخوار که از درد به خود میپیچیدند به سختی گفتند:
- اربا...ب...ار....با...ب....ما....را...ببخـــ...شید..
لرد که نمیتوانست آن ها را ببخشد رو به بقیه کرد که با تعجب به لرد نگاه میکردند و گفت:
- چه مرگتان شده؟چرا اینجوری به من نگاه میکنید؟
کسی جوابی نداد ولی همه همچنان در تعجب باقی ماندند.
لرد کمی فکر کرد بعد متوجه سوتی که داده بود شد.لرد نباید جلوی بقیه ی مرگخوار ها حاضر میشد.لرد به خاطر این که دو جان پیچش را از دست داده بود کمی به شکل عادی برگشته بود و دیگر آن شکل مار مانند خود را نداشت.لرد که خیلی از کاری که خودش کرده بود عصبی شده بود به تک تک مرگخوار ها پتریفیکوس توتالوس زد تا همه خشک شوند.بعد که همه خشک شدند روی تک تک آن ها خاطره شویی انجام داد تا همه چهره ی او را فراموش کنند.
در همین هنگام قرار گاه محفلی ها- به نظر شما باید بریم لندن یا از مرگخوار ها بگیریم؟
- من که فکر میکنم باید بریم لندن.
- ولی من فکر میکنم باید از مرگخوار ها بگیری تا قدرتمان را به آن ها ثابت کنیم.
در همین هنگام دامبلدور در حالی که با سیریوس درباره ی نقشه حرف میزد وارد سالن شد.وقتی وارد سالن شد برعکس مرگخوار ها همه به او توجه داشتند تا از نقشه ای که دامبلدور ترتیب داده بود با خبر شوند.
دامبلدور با همان ریش های نقره ای بر روی سکویی رفت و گفت:
- ما برای پیدا کردن دو جان پیچ به لندن میرویم.
تمام محفلی ها با حرف دامبلدور موافقت کردند چون میدانستند که دامبلدور حرفی را بیخودی نمیزند.