هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
#11
من گزینه خر شانس بودن را انتخاب کردم چون واقعا خیلی جا ها شانس کمکش کرد.البته کمک دوستان و شجاعتش را هم نباید نا گفته بزاریم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
#12
کجا:
تو حیاط هاگوارتز


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱
#13
در مخفیگاه مرگخواران

- حالا یعنی واقعا باید بریم به لندن؟
- آره دیگه.اگه نریم گروهمون منحل میشه.
- خب نمیشه بریم و شنل را بگیریم؟
- خب خنگول،تو چطور میخواهی شنل را پیدا کنی؟مرگ هم نتوانست آن را پیدا کند چه برسد به تو.
مرگخوار ها که داشتند در مخفیگاه خود درباره سنگ حرف میزدند متوجه نشدند که ارباب همراه نجینی وارد سالن شدند.ارباب با همان ردای مشکیه همیشگی خود که همیشه روی زمین میکشید بالای سر دو مرگخواری رفتند که درباره لندن حرف میزدند.لرد نیم نگاهی به هر دوی آن ها کرد بعد آرام چوبدستی اش را در آورد و دو تا کروشیو به طرف آن دو شلیک کرد.وقتی که مرگخوارها روی زمین افتادند لرد گفت:
- یعنی شما اینقدر ترسویید که حاضر نیستید برین به لندن؟
دو مرگخوار که از درد به خود میپیچیدند به سختی گفتند:
- اربا...ب...ار....با...ب....ما....را...ببخـــ...شید..
لرد که نمیتوانست آن ها را ببخشد رو به بقیه کرد که با تعجب به لرد نگاه میکردند و گفت:
- چه مرگتان شده؟چرا اینجوری به من نگاه میکنید؟
کسی جوابی نداد ولی همه همچنان در تعجب باقی ماندند.
لرد کمی فکر کرد بعد متوجه سوتی که داده بود شد.لرد نباید جلوی بقیه ی مرگخوار ها حاضر میشد.لرد به خاطر این که دو جان پیچش را از دست داده بود کمی به شکل عادی برگشته بود و دیگر آن شکل مار مانند خود را نداشت.لرد که خیلی از کاری که خودش کرده بود عصبی شده بود به تک تک مرگخوار ها پتریفیکوس توتالوس زد تا همه خشک شوند.بعد که همه خشک شدند روی تک تک آن ها خاطره شویی انجام داد تا همه چهره ی او را فراموش کنند.

در همین هنگام قرار گاه محفلی ها

- به نظر شما باید بریم لندن یا از مرگخوار ها بگیریم؟
- من که فکر میکنم باید بریم لندن.
- ولی من فکر میکنم باید از مرگخوار ها بگیری تا قدرتمان را به آن ها ثابت کنیم.
در همین هنگام دامبلدور در حالی که با سیریوس درباره ی نقشه حرف میزد وارد سالن شد.وقتی وارد سالن شد برعکس مرگخوار ها همه به او توجه داشتند تا از نقشه ای که دامبلدور ترتیب داده بود با خبر شوند.
دامبلدور با همان ریش های نقره ای بر روی سکویی رفت و گفت:
- ما برای پیدا کردن دو جان پیچ به لندن میرویم.
تمام محفلی ها با حرف دامبلدور موافقت کردند چون میدانستند که دامبلدور حرفی را بیخودی نمیزند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#14
سورس اسنیپ

ایشون در هر بحثی که شرکت کردند،‏ واقعا خیلی خوب و قانع کننده جواب دادند و فعالیتشون خیلی خوب بود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#15
به نظر من برای این دوره بانو لایق این مقام هستند.



با تشکر.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بهترین ایده و زننده تاپیک
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#16
من از داستان های گروهی یک خطی خیلی خوشم آمد برای همین رایم را به سوریوس اسنیپ میدهم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#17
نظر من لرد ولدمورت هستش.چون ایشون در پست های خود همه چیز را رعایت میکنند و پست هایشان حرف ندارد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#18
سلام
یه سوال داشتم.اگه به کسی که یک سال عضوه میشه رای داد چرا اسمش را گزاشتین تازه وارد اگه نمیشه رای داد چرا به فلور رای میدید؟لطفا جواب این سوال را به من بدید.


رای من هم پروتی پاتیل هست.


با تشکر


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#19
نظر من آلبوس دامبلدور حال و پرسی ویزلی سابق هستش چون تا حالا هم در ایفا و هم در جا های مختلف سایت فعالیت داشته اند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
#20
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.
هری هم که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به دنبال رون میره تا از کار جینی سر در بیاره.
جینی با عجله وارد اتاق شد وسراسیمه شروع به حرف زدن کرد.هری و رون هم پشت در اتاق با تعجب به حرف های جینی و پدرش گوش میدادند.
هری و رون ابتدا چیزی از حرف های جینی را نفهمیدند اما بعد از کم دقت متوجه شدند که اون حرف ها درباره هری است!!!
هری که صبرش سر اومده بود در اتاق رو باز کرد و به درون اتاق رفت .
اما با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شد،جینی و آقای ویزلی در اتاق نبودند!!
هری ورون تمام اتاق را گشتند اما چیزی پیدانکردند پس به اشپزخانه برگشتند و منتظر ماندند.
پس از یک ساعت که منتظر ماندند بالاخره خسته شدند،برای همین دوباره به اتاق برگشتند تا ببینند سر نخی پیدا میکنند یا نه.پس از چند دقیقه متوجه شدند که جینی و آقای ویزلی از طریق شومینه رفته اند.هری با خوشحالی پرسید:«یعنی کجا رفتند؟»رون که متعجب بود جواب داد:«نمیدونم.»هری به سمت شومینه برگشت و گفت:«باید منتظرشون بمونیم.باید بفهمم راجب من چی میگفتن.»وهمانجا روی صندلی نشست.
رون کمی فکر کرد بعد یک دفعه مثل فنر بند شد و رو به هری کرد و گفت:
- فهمیدم کجا رفتند.آن ها رفتند به وزارت خونه.
هری پس از فهمیدن این موضوع اول خوشحال شد ولی بعد گفت:«خوب که چی؟ما که نمیتونیم بریم اونجا.بهتره همینجا منتظر بمونیم.»
رون با ناباوری رو به هری کرد و گفت:
- هری تازگیا خیلی خنگ شدیا!!خب ما هم از طریق شومینه میریم.
هری سری تکان داد و گفت:«درسته اما اینجوری ممکنه مشکلی برای پدرت به وجود بیاد.البته هرجور مایلی .ولی بهتره که منتظرشون بمونیم.
رون و هری به فکر فرو رفتن تا تصمیم درست رو بگیرن که ناگهان هرمیون وارد اتاق شد و با دیدن رون و هری در اتاق آقای ویزلی جا خورد .
هرمیون رو به هری و رون کرد و گفت:
- معلوم هست شما این جا چیکار میکنید؟
هری و رون از تعجب هرمیون متوجه شده بودن که هرمیون هم از این ماجرا خبر داره . هری کمی به هرمیون نزدیک تر شد و گفت :
-ما میدونیم که یه خبری در مورد من هست ، چه خبره ؟ چرا همیشه من آخرین نفرم که اخبار در مورد خودمم متوجه میشم ؟
هرمیون خود را به نفهمی زد و گفت:
- چه میدونم چه خبره؟هری،رون،دوباره پشت در گوس وایستادین؟آره؟
رون که از گفته هرمیون متعجب شده بود گفت:
- نه بابا من کی تا حالا پشت در گوش وایسادم؟
هرمیون اخمی کرد و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت : من دروغگوها رو دوست ندارم .
رون که از گفته خودش پشیمان شده بود به دنبال هرمیون از اتاق خارج شد و هری را با هزاران سوال بی جواب در اتاق اقای ویزلی تنها گذاشت.
صدای هرمیون در بیرون اتاق که با رون جر و بحث میکرد، در گوش هری مانند همان صداهای معمولی ای بود که میشنید.حس فضولی کنجکاویش بالا آمده بود و اشتیاق عجیبی برای دانستن موضوع مخفی در ذهنش وجود داشت.
پس برای همین به کنار شمینه رفت و مقداری پودر جادویی برداشت و در شمینه رفت.بعد بلند فریاد زد وزارت سحر و جادو و بعد پودر را در شمینه ریخت و ناگهان ناپدید شد.
هری چشمانشو باز کرد و خودشو در جمعیت بیشمار در وزارت سحرو جادو دید.سریع پیش رفت و خود را از ان جمعیت دور کرد.هری با خودش گفت:عجبا حالا کجل دنبال اقای ویزلی بگردم.که ناگهان چشمانش به چهره اشنایی خورد.
وقتی که آچهره را دید با تمام توان دنبال او رفت و فریادی زد که بین آن همه سر و صدا صدایش به آن شخص برسه:
- جینی،جینی.وایسا.
جینی با دیدن هری خیلی تعجب کرد و به آرومی بهش نزدیک شد و گفت :
-هری تو اینجا چیکار میکنی ؟ چجوری تا اینجا اومدی ؟ نگفتی مشکلی برات پیش میاد ؟
هری که نفس نفس میزد گفت:
- اومدم دنبال تو و آقای ویزلی.
جینی سریع دست هری را گرفت و با هم از میان جمعیت عبور کردند و به گوشه ای خلوت رفتند. به اطرافش نگاه کرد تا مطمئن بشه کسی حواسش به اونا نیست و به آرومی به هری گفت :
-باید هرچه سریعتر از اینجا بری هری ، وقتی اومدیم خونه همه چیز رو بهت توضیح میدیم.
هری که هم چنان نفس نفس میزد گفت:
- نه،من این همه راه نیومدم که به این زودی برم.
جینی که میدونست هری تصمیماتش رو به همین راحتی عوض نمیکنه ، لباسش رو گرفت و به آرومی به طرف آسانسور وزارت رفت .
جینی در آسانسور رو به هری کرد و گفت:
- مگه مغز خر خردی که پاشدی اومدی این جا؟
هری دستان جینی را گرفت و درحالی که به چشمانش نگاه میکرد گفت :
- جینی من واقعا نیاز دارم که بدونم
جینی که متعجب شده بود گفت:
- چی را میخواهی بدونی؟
-منو مسخره كردي،ميخوام اون چيزي رو بدونم كه به خاطرش منو تا اينجا كشوندي!!!!!!!زود باش بگو!!!!
-هری الان وقت مناسبی نیست.خواهش میکنم برگرد خونه وقتی برگشتیم همه چیو بهت می گم.
-جینی ، اگر مساله اینقد مهم هست ، به نظرت نباید خود من در موردش خبر داشته باشم ؟
- نه جینی.من الان میخوام بدونم.اگه برای تو مهمه برای منم مهمه.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.