طرف سیاه ها : لرد و مرگخوارا در هاگزمید شروع به قدم زدن کردن و هر از گاهی به دانش آموزان نگاهی میکردن بهشون کمی میخندیدن. لرد نگاهی به مرگخوارهاش در ظاهر دانش آموزان کرد و به این فکر کرد که واقعا اونا بیشتر از این دانش آموز ها هم چیزی بارشون نیست و دستی به سر مو دارش کشید و آهی کشید که ناگهانی یکی بدو بدو به سمت لرد و شروع کرد به راز و نیاز کردن خفن با لرد.
-
-چرا قیافت رو اینجوری میکنی چو ؟ من تازه جینی رو مشغول کردم یه جا که بیام اینجا حسابی با هم حال کنیم ، بریم یه گوشه راز و نیاز و کارهای دیگه بی ناموسی انجام بدیم؟
لرد کمی دقت کرد و به آهستگی موی پسرک رو بالا زد و جای علامت رعد و برقش رو دید و با وحشت به عقب پرید. بعد به سمت اسنپ که شبیه سدریک دیگوری شده بود رفت و یقش رو گرفت و نزدیک بود که کرشیوش کنه.
-سوروس ابله ، تو منو شبیه یه دختر کردی ؟ اونم یه دختر راونکلایی ؟ دوست دختر قائمکی هری پاتر ؟ بزنم همینجا خودت رو جان پیچ کنم مرتیکه
هری دوباره خودش رو به لرد نزدیک کرد و دستش رو گرفت و پیشونیش رو ماچی کرد و با هیجان گفت :
-چرا از دست من در میری شیطون ؟ بازیت گرفته ؟ الان جینی پیداش میشه بیا بریم یه جا خلوت کنیم. اگرم کسی دیدمون ، میگیم که دارم بهت دفاع در برابر جادوی سیاه یاد میدم.
لرد برگشت به طرف سوروس یه نگاه عصبی بهش کرد و سوروس که ترسیده بود دوباره توسط نجینی خورده بشه ، سریع خودش رو به وسط لرد و هری رسوند. کمی فکر کرد و بعد یه سیلی محکم به هری زد.
-تو من ، یعنی سدریک دیگوری رو بردی یه جا که لرد سیاه ... یعنی اسمشو نبر بکشتم ، بعد تو بیایی با چو راز و نیاز کنی ؟ خجالت نمیکشی.
هری تا اومد جواب بده ، از راه دور دید که جینی داره با عصبانیت بهش نزدیک میشه ، برای همین به سرعت پشت چند تا بوته پرید و از داستان خارج شد.
لرد به صورت خیلی پنهان سوروس رو چند تا کرشیو زد و بعد نگاهی به بقیه مرگخوار ها کرد که ناگهان چراغی به نشان ایده جدید بالا سرش ظاهر شد. مرگخوار ها رو جمع کرد و با صدای آرومی شروع به توضیح برنامه جدیدش کرد.
-ما واسه اینکه بتونیم به راحتی وارد دفتر دامبلدور بشیم ، بهترین راه اینه که به نقش دانش آموزیم برسیم ، چند تا کار اشتباه خیلی بد بکنیم ، بعد مک گوناگل که هیچوقت خودش نمیتونه تنهایی تصمیم بگیره ، مارو میفرسته دفتر مدیر. اونجا سریع سند رو برمیداریم میریم به زندگیمون میرسیم.
طرف محفلی ها : فرد ناشناس و ماندانگاس همچنان قلیون میکشید وفکر میکرد. فرد ناشناس نگاهی به ماندانگاس انداخت و به آهستگی گفت:
-تو نقشه ای به ذهنت میرسه ؟
-آره فک کنم. نقشه اینه که بریم اتاق دامبلدور و ققنوسش رو بدزدیم ، بریم تو بازار بفروشیم ، با پولش قلیون های بیشتر بخریم.
-هاااا ؟
-منظورم این بود که بریم خونه گودریک و شمشیرش رو بدزدیم و بریم بازار بفروشیمش و بعد با پولش قلیون بکشیم.
-تو مشکل داریا
-باب اشتباه فهمیدی ، منظورم این بود که بریم خونه جیمز ، هری رو بدزدیم بریم تو بازار بفروشیم ...
-باب تو مشکل روانی داری ، من رو باش با کی میخوام نقشه بکشم.
فرد ناشناس به زور قلیون رو از دست ماندانگاس میگیره و شروع به کشیدن میکنه. راهی جز اینکه خودشون رو شبیه مرگخوارا میکردن و میرفتن خانه ریدل نبود.