هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۱
#21
- با سلام خدمت بینندگان و شنوندگان عزیز شبکه وزین جادوگر تی وی. امروز با یکی دیگه از سری برنامه های گفتگو محور شفادهنده سلام! در خدمتتون هستیم. میهمان این برنامه ما جناب شفادهنده فنریر گری بک متخصص جراحی و زخم های جادویی هستن که به همراه شما به ایشون خوش آمد میگیم.

مجری این کلمات رو به زبون میاره و بعد دوربین تصویر بسته ای از فنریر نشون میده که داره برای بیننده ها دست تکون میده!

- خب جناب گری بک میشه بفرمایین مدرک خودتون رو از چه دانشگاهی گرفتین؟ و اساسا یه معرفی کوتاه از خودتون داشته باشین لطفا.

فنریر روی صندلی جا به جا میشه و میگه:
- فشادهنده گری بک هستم، متخصص انواع زخم و مدرک خودم رو پس از سال های تحصیل مداوم در دانشکده فشادهندگی هاگوارتز گرفتم.

مجری با تعجب میپرسه:
- ولی هاگوارتز که مدرک شفادهندگی نمیده جناب.

فنریر با مشت روی میز میکوبه و باعث میشه لیوان آب روی میز چپه بشه روی شلوار مجری! و با عصبانیت میگه:
- شما دارین من رو به دروغگویی متهم میکنین؟ تمام مدارک و سوابق تحصیلی بنده موجوده. تازه، خودتون التماس میکردین که ما دنبال یه شفادهنده توی این رشته خاص هستیم و التماس کردین که سه تا عمل جراحی رو کنسل کنم و بیام توی برنامه درپیتی شما!

- شما خودتون رو عصبانی نکنین منظوری نداشتم. (بعد به آرامی طوری که صداش از میکروفون پخش نشه میگه: چرا آبرو ریزی میکنی آقا؟ برنامه زنده است! کنترل کن خودتو)

اما فنریر که اصلا قصد کنترل کردن خودشو نداشت رداش رو در میاره و گره کرواتش رو شل میکنه و میگه:
- مثل اینکه من باید به صورت عملی همه چیز رو توضیح بدم تا موضوع رو کاملا درک کنین و از این تهمت ها به بنده نزنین. دستتون رو بیارین جلو لطفا.

مجری با ترس نگاهی به پشت صحنه میندازه و برای اینکه فنریر بیشتر از این عصبانی نشه دستش رو جلوی میبره.

- خیلی خب. این دست شماست. این هم پنجه که نه، یعنی ناخن های منه. الان با ناخن روی دستتون یه زخم عمیق درست میکنم و بعد در یک لحظه اون رو خوب میکنم.

بعد پنجه اش رو با خشونت روی دست مجری میذاره و از بالا تا پایین دستش رو جر میده! خون به سرعت از دست مجری بیرون میزنه و به اطراف پاشیده میشه. کارگردان که مطمئنه با همچین صحنه ای دیگه هیچ وقت اجازه ساخت برنامه زنده که نه، حتی اجازه ساخت تیزر تبلیغاتی هم بهش نمیدن سریع دستور میده فیلم برداری رو قطع کنن. بعد با خشم میپره وسط صحنه و میگه:
- چیکار کردی روانی؟! جلوی چشم این همه آدم جدی جدی دستش رو بریدی؟

- خب باید زخمی باشه که بشه خوبش کرد. نگران نباشین الان درست میشه.
- چی چی رو درست میشه؟ این رنگش عین گچ سفید شد! فرد؟ فرد؟ حالت خوبه؟ زنده ای؟ لعنتی چیکارش کردی این که مرد! آهای یکی بره حراست شبکه رو خبر کنه. کمک بیارین. کمک.

از اون طرف یکی از عوامل پشت صحنه که میخواست دنبال حراست بره با فریاد عصبی میگه:
- همه درها قفله! اینجا چه خبره؟

فنریر آستین های خونالود لباسش رو بالا میزنه و میگه: هول نکنین. چیزی نیست. این رفیقتون هم خوب شده. بهترین راه درمان جراحت مرگه! صد در صد تضمینی. الانم درها رو بستم که بقیه شماها رو معالجه کنم. ناسلامتی من متخصص ایجاد جراحت از دانشکده هاگوارتزم! کلی از دانش آموزهای اونجا رو خودم نفله کردم تا تونستم این مدرک رو بگیرم! حالا با پای خودتون دونه دونه بیاین جلو تا خودم نیومدن سراغتون...!



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۸ دی ۱۳۹۱
#22
پیشخدمت عضله ای از در پشتی رد میشه و ریگولوس هم همراهش به داخل پستوی کافه میره. کمی جلوتر مرد به سمت راست میپیچه و از در دو لنگه ای که دو پنجره ای دایره ای شکل روش تعبیه شده رد میشه. ریگولوس بعد از وارد شدن متوجه میشه که اینجا آشپزخانه کافه است.

مرد با دست به ریگولوس اشاره میکنه و میگه:
- ماااااماااااان. این یارو دنبال یه آدمی میگرده.

زنی گردن کلفت تر از پیشخدمت عضله ای از پشت میز بزرگی بیرون میاد و با ساطوری که بیشتر شبیه تبره جلوی ریگولوس روی صندلی میشینه و میگه:
- قوانین رو براش گفتی رالف؟

رالف یقه ریگولوس رو میگیره و اون رو پرت میکنه روی صندلی و شروع به خواندن قوانین میکنه:
- پرسیدن حرف مفت ممنوعه وگرنه فکت رو خرد میکنم. تیکه انداختن، خندیدن، مسخره کردن، مسخره بازی در آوردن و ... هم نتیجه اش همون خرد شدن فکته.

- قانون مهم تر رو بگو رالف.
- چشم مامان...قانون مهم تر اینه که هر سوال برات یه سکه آب میخوره. تبصره های مربوط به سوال کردن رو هم که سر میز برات تعریف کردم قبلا. گرفتی چی شد؟

ریگولوس که پیش خودش میگفت چه غلطی کردم اومدم اینجا اول به حساب سکه های ته جیبش فکر میکنه و بعد سوال هاشو شروع میکنه:
- شما آناکین مونتاگ رو میشناسین؟ آنی مونی هم صداش میکنن.

به محض اینکه ریگولوس این سوال رو میپرسه زن که صورتش از عصبانیت سرخ شده ساطور رو توی دستش جا به جا میکنه و میگه:
- گفتی کی؟ آنی مونی؟



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۱
#23
- تخم مرغ عسلی که آماده است. آب پرتغال هم که آماده است. ببینم دیگه چی میخوایم...کره و عسل و خامه و پنیر که آماده کردن نمیخواد. بذار یه ظرف بیارم، خب این کره. حالا عسلم بریزم روش. به به چی شد! خامه رو هم بزنم روش که خوشگل بشه. پنیرم همین طوری تیکه تیکه با دست میکنم فرو میکنم لا به لای اینها. شبیه صخره میشه که از زیر زمین برفی بیرون زده! یه پا آشپز بودم و خودم خبر نداشتم.

مونتگومری به باقی لیست نگاه میکنه. نوبت قهوه و کیک و نون داغ و پیراشکی و شکلات صبحانه بود. با خودش فکر میکنه شاید برای این چیزها دستورالعملی توی آشپزخونه وجود داشته باشه. برای همین زیر کابینت ها و داخل اجاق و دیگ های کوچک و بزرگ رو میگرده ولی هیچی پیدا نمیکنه. با درماندگی به لیست نگاه دیگه ای میندازه. اون از پس چندتا مورد قبلی بر اومده بود، پس نباید این یکی هم کار سختی باشه.

- بذار از توی این باقی مونده ها راحت ترینش رو پیدا کنم. فهمیدم. اول میرم سراغ قهوه.

قوطی ای رو که روش نوشته شده بود «قهوه» رو از روی کابینت برمیداره و به داخلش نگاهی میندازه. دانه های قهوه ای و درشت قهوه داخل قوطی خودنمایی میکرد.

کمی سعی میکنه به مخش فشار بیاره که راه درست کردن قهوه چی بود. اما چیزی به نظرش نمیرسه. برای همین دانه ها رو داخل کتری میریزه، بعد اون رو آب میکنه و روی شعله میذاره. دانه های قهوه داخل آب جوش به سرعت بالا و پایین میرن و بعد از چند دقیقه که مونتگومری کتری رو از روی شعله برمیداره همه شون صحیح و سالم ته کتری جمع میشن.

- خیلی خوب. قهوه باید آماده شده باشه. بذار بریزمش توی این فنجون ببینم.

مونتگومری با تعجب به مایع شفاف کم رنگی که داخل فنجون ریخته شده نگاه میکنه و به یاد میاره که قهوه باید قهوه ای باشه! در همین لحظه فکری به ذهنش میرسه. سریع یکی از قوطی های دیگه رو باز میکنه و مقداری قره قوروت تازه برمیداره و داخل فنجون حل میکنه.

- به به! چه قهوه خوش رنگی. مطمئنم لرد تا حالا همچین قهوه ای نخورده. من شاهکارم! حالا بذار برم سراغ درست کردن باقی چیزها.



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ شنبه ۲ دی ۱۳۹۱
#24
چند لحظه بعد در اتاق فیلم ها:

- خیلی خب، زود باشین. تا قیامت که وقت ندارم. پس این فیلم چی شد؟

روفوس در نقش آپاراتچی دی وی دی رو داخل دستگاه مشنگی/جادوییش گذاشت و اون رو روشن کرد. فیلم با صحنه های گل و بلبل و زندگی معمولی مردم شروع شد تا اینکه بعد از دقیقه 15 فیلم، لشگر زامبی ها مثل قارچ از زیر زمین بیرون اومدن و مشغول تیکه پاره کردن مردم شدن.

لرد خمیازه ای کشید و گفت:

- همه اش همین؟ فعلا که اینا دارن مشنگ ها رو لت و پار میکنن. نقشه هوشمندانه ات همین بود روفوس؟!

- نه ارباب صبر کنین هنوز مونده. آخراش داستان برعکس میشه مشنگ ها دهن اینا رو آسفالت میکنن. تازه اگه این هم خوب نبود چندتا فیلم خوب دیگه هم گذاشتیم کنار.

فیلم ادامه پیدا میکنه و مشنگ ها به وسیله بیل و کلنگ و اسلحه تک تک زامبی ها رو میکشن و شهر رو از وجودشون پاک میکنن و در همون طور که به آینده گل و بلبلشون فکر میکنن به تماشای غروب خورشید از روی تپه مشرف به شهر مینشینن.

THE END

لرد که قیافه ترسناک و وحشت آوری به خودش گرفته بود به عقب برمیگرده، نگاهی به روفوس میندازه و میگه:

- این بود؟ پس به نظرت باید این جماعت رو با بیل و کلنگ بکشیم؟

روفوس با ترس دسته ای از دی وی دی های دیگه اش رو بالا میگیره و با لکنت زبون میگه:

- این فیلمه دست گرمی بود فقط. نمونه های بهترش رو اینجا دارم اگه ما...مایل باشین میتونم بذارم!



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
#25
دافنه گرینگراس، برای پیشرفت خوبش.



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
#26
به قول معروف بدون شرح:

مورفین گانت!



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
#27
به این دلیل که یه تکون اساسی به هاگوارتز داد و اون رو منظم کرد، من به سوروس اسنیپ رای میدم.



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱
#28
من با این جمله خیلی موافقم که کارهای لرد ولدمورت فقط به انجمنی که ناظرش هست محدود نمیشه. لرد به شیوه های مختلف سعی میکنه تمام ایفای نقش فعال باشه. برای همین و برای تمام زحماتی که به صورت همه جانبه میکشه، من به لرد ولدمورت رای میدم.



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱
#29
++ سوژه جدید ++

- بله همون طوری که داشتم عرض میکردم در از این قسمت میتونین تابوت های میخ دار رو مشاهده کنین که ما فرد مورد نظر رو میذاریم داخلش و درب رو میبندیم. این قسمت کار خیلی کلاسیکه، اما برای اینکه وجهه جادویی دستگاه هم حفظ بشه هر کدوم از میخ ها مجهز به طلسم گرما دهی هوشمنده که وقتی وارد بدن فرد بشه بنا به تشخیص خودش میزان داغی میخ رو تا جاییکه دوست داره بالا میبره!

لرد سری تکون داد و با بی تفاوتی دستی به روی تابوت کشید. تمام وسایل و شیوه های شکنجه به نظرش قدیمی و کهنه بود. باید تفاوتی به وجود میاورد. نمیخواست شکنجه ها همون هایی باشن که زمان سالازار هم مورد استفاده قرار میگرفته. برای همین رو به دافنه میگه:

- همه این وسیله ها، شکنجه ها، جادو ها...چرتن! دوزار ارزش ندارن. قدیمی شدن، بوی کهنگی میدن. تو خیر سرت مسئول شکنجه گاهی! چه کار مثبتی در این راستا انجام دادی؟

دافنه با تعجب به هوگو نگاه میندازه و به آرامی از هوگو میپرسه:
- ببینم ما باید چیکار میکردیم؟

- کروشیو. هوگو میری سریع تر لودو و بلا رو بر میداری میاری اینجا. با هر چهار نفرتون کار دارم.

هوگو همون طور تعظیم کنان از شکنجه گاه بیرون میره تا لودو و بلاتریکس رو با خودش بیاره. چند دقیقه بعد هر چهار مرگخوار رو به روی لرد ایستادن و سعی میکنن متوجه بشن که لرد سیاه چه نقشه ای توی سرش داره.

- ابله ها، دارین سعی میکنین فکر منو بخونین!؟ کروشیو! چه جسارتا! خیلی خب مسخره بازی بسه. دلیل اینکه شما چهار نفر رو اینجا جمع کردم اینه که براتون ماموریتی دارم. شما وظیفه دارین ظرف مدت دو هفته همه چیز رو توی این شکنجه گاه عوض کنین. همه روش ها و وسایل مورد استفاده باید جدید و مبتکرانه باشن. باید خلاقیت و کارایی داخلشون موج بزنه. باید این شکنجه گاه در تمام اعصار و قرون تک و نمونه بشه. باعث شرمساریه که ما هنوز از روش های قدیمی استفاده میکنیم.

لودو برای چاپلوسی چند قدم جلو رفت و گفت:
- :pretty: ببخشین ارباب، میدونین که من وزیرم و سرم به شدت مشغول مملکت داریه. اما حالا که شما دستور میفرمایین حتما تمام تلاشم رو میکنم.

لرد توی چشم های لودو نگاه میکنه و میگه:
- بهتره همه تون تمام تلاشتون رو بکنین. چون اگه مهلت دو هفته ای تون تموم بشه و همه چی اون طوری که من میخوام نباشه، خودم شخصا چندتا روش مبتکرانه برای شکنجه تون اختراع میکنم و روتون آزمایش میکنم!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱
#30
- :vay: اینا منو روانی کردن ارباب، یه گونی با خودشون نیاورده بودن بندازیمش اون تو بیاریمش خدمت شما. کراب برداشت طلسمش کرد، اون هم با کله رفت تو سطل رنگ سبز!!!

لرد لحظه ای سه وینچی را بیخیال شد. به ایوان نزدیک شد، چوب دستیش را بیرون کشید و به طرف ایوان گرفت. ایوان با دستپاچگی گفت:

- ا...ا...ارباب! من مگه چیکار کردم؟!

لرد لبخند زنان پرسید:

- اینی که دست منه چیه ایوان؟
- چو چوب جادو...
- تو چی هستی ایوان؟
- اسکلت... :worry:

لرد ایوان را کروشیو میکنه و پرخاش کنان میگه:
- ابله، میگم تو چی هستی؟!
- اهان من جادوگرم.

لرد به طرف سه وینچی میره، نگاهی به نیم تنه بالاییش که به رنگ سبز مغز پسته ای در اومده نگاه میکنه و با عصبانیت میگه:
- خب اسکلت کله پوک و نفهم. وقتی تو جادوگری و چوب جادو هم داری لازم نیست عین مشنگ ها یه گونی بگیری دستت با خودت ببری. میتونی گونی رو اونجا احضار کنی!

صدای "اوه" فضای اتاق رو پر کرد. غیر از ایوان هیج کدوم از مرگخوارهای دیگه هم متوجه این موضوع نشده بودن و این چیزی نبود که اونها دوست داشته باشن لرد متوجهش بشه.

کراب که خودش طلسم رو انجام داده بود و نقاش نگون بخت رو عین تخم مرغ شانسی نصفه رنگ آمیزی کرده بود، برای اینکه موضوع بح رو منحرف کنه به سه وینچی که وسط اتاق پهن شده نزدیک میشه و به لرد میگه:

- ارباب، میخواین زودتر به هوشش بیارم؟ به هر حال زشته بزرگترین جادوگر قرن اینجا وایساده و این عین ماست پهن شده کف زمین! باید بلند بشه با احترام سریع تر نقاشی شما رو بکشه. الان به هوشش میارم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.