هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#21
آواداااااکدوراااااا



پاسخ به: دوست داري با جادو چيكار كني؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#22
ابتدا به مدرسه رفته و معلم ریاضی را قوزپیچ میکردیم
بعد یک شخصیت کاملا خصوصیییییی را باز میگردانیم به زندگیمان
بعد هم از این جهان و آدمهاش الفرااااار میکردیم و به جهانی دیگر(ترجیحا جادویی) میرفتیم
و......



پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#23

کراویو cravio
ورد محو کننده دیوار.
این ورد تنها توسط جادوگرانی به اجرا در می آید که قصد سو استفاده کردن از محتویات و افراد پشت دیوار در مسیر پلیدی و برای اهداف شخصی نداشته باشند.
آنچه که تاریخ به ما نشان می دهد هیچ جادوگری که به طور مداوم از جادوی سیاه استفاده می کند توانایی اجرای این جادو را نمیتواند بدست آورد.
تعدادی از کسانی که توانسته اند این جادو را به اجرا در آورند:
آلبوس پرسیوال دامبلدور(موقعیت نامعلوم)
سوروس اسنیپ(هنگامی جاسوسی از لرد ولدمورت برای محفل ققنوس)
سیریوس بلک(هنگام فرار از آزکابان)
هری جیمز پاتر(در یکی از مأموریت های خود بعنوان کارآگاه)



پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#24
مک گونگال 76%
بلا 24%



پاسخ به: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#25
خوب من با نارنیا با دنیای تخیل و افسانه آشنا شدم و جایگاهش ویژست همیشه
ولی هیچی هری پاتر نمیشههههه
:)))))))))))



پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#26
دفترچه خاطرات موراک مک دوگال
صفحه اول

امروز یکی از بهترین روزهای زندگیمه. برای اولین بار یک جغد رو از نزدیک دیدم. روی درخت کنار خونمون نشسته بود. خیلی جالب بود و جالبتر از اون اینکه وقتی منو دید به طرف من پرواز کرد، من خیلی ترسیدم و دویدم سمت خونه اما جغد تا چند متری من اومد و دوباره اوج گرفت و رفت. وقتی دور شدنش رو تماشا میکردم به ترس خودم خندیدم. جغد بی آزاری بود. به سمت خیابون رفتم ، با دوستام قرار گذاشته بودیم راس ساعت 6 تو پارک جنگلی جمع شیم. چند قدمی بر نداشته بودم که متوجه چیزی زیر پام شدم. پام رو برداشتم و دیدم یک پاکت نامه رو لگد کردم. پاکت رو برداشتم و خاک کفشم رو از روش پاک کردم. نشان عجیب و جالبی رو پاکت به چشم میخورد و یک جمله ی خیلی عجیب تر زیر نشان بود.
***************************مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز *************************
.
..........................................................................................ادامه دارد
.
.
.
پ.ن : این تاپیک نه بسته شده و نه ناظری داره لطفا رسیدگی کنید و به پست نمره و نظر بدید . ممنون



پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۵:۱۸ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#27
دامبلدور قطعااااا



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳
#28
1.سوژه از این قراره که شما یه کتاب-در حالت کلی تر داستان، فیلم هم قبوله! بازی نباشه فقط!- انتخاب میکنید و وارد داستانش میشید، و به عنوان قهرمانش ایفای نقش میکنید. ( 30 نمره )

روی تختم نشسته بودم. کتابی که دیروز دوستم برام هدیه آورده بود را باز کردم.چند برگی از مقدمه آنرا خواندم.بنظر جالب میومد. صفحه12، قسمت اول (خواهرزاده ی جادوگر) یک ساعت از خوندنم گذشت که متوجه شدم کتاب اول رو تموم کردم. صفحه ی بعدش عکس یه نقشه بود انگشتم رو گذاشتم روی نقطه ی شروع و روی خط ممتد کشیدم . خط از بین کوه ها و جنگل ها ، شهر تشبان و... گذشت تا رسید به نقطه ی پایان یعنی نارنیا. خیلی دقیق به یاد ندارم اما تقریبا همون لحظه بود که به خواب عمیقی رفتم.وقتی چشممو باز کردم شب شده بود و هیچ چیز جز سیاهی دیده نمی‌شد. تمام بدنم یخ کرده بود. دستها و پاهام بی حس شده بودن. چند عطسه و سرفه کردم که معلوم شد سرما هم خوردم. بهتر از این نمی‌شد. خواستم از تختم برم پایین پامو گذاشتم زمین چیزی حس نکردم.فکر کردم بخاطر پاهامه که بی حس شده. از رو تخت بلند شدم ، تازه فهمیدم زیر پام هیچی نیست ، از ارتفاع تقریبا 3،4 متری سقوط کردم و آخرین چیزی که اون لحظه حس کردم خونی بود که از بینیم میومد و تمام سلول های بدنم از درد فریاد می‌زدند. تو یک روز این دومین بار بود که بیهوش می‌شدم. نمیدونم چند ساعت از بیهوش شدنم می‌گذشت ولی هنوز شب بود. چشمامو بزور باز کردم. همه جا روشن ولی تار بود. کم کم تصاویر واضح شدند. توی یک کلبه ی گرم بودم. زیرم دوتا پتوی کوچیک بود که تا زانوم روشون بود.کلبه خالی بود دوباره دردهام یادم اومد.و از درد کمر یه داد کوچیک زدم.اطرافم پر بود از شمعهایی که کلبه رو کاملا روشن و زرد کرده بودند.به سختی از جام بلند شدم ولی نمیتونستم بایستم ، سقف کلبه برام کوتاه بود ، گوشه ی اتاق یک کنده ی درخت بود ، روش نشستم و بلافاصله صدای جیغ مانند یک زن به گوشم خورد.
ناخواسته از جا پریدم و سرم به سقف کلبه خورد ، اشک تو چشام جمع شد و با دو دست سرمو میمالیدم و دنبال صاحب صدا می‌گشتم. یهو چشمم به دوتا سگ ابی افتاد که روی پلکان کوچکی ایستاده بودند و من رو تماشا می‌کردند.
-ببین اون چقدر شبیه آدمیزاده تام
-آره ، واسه همین بهش کمک کردم ، از رو درخت افتاده بود.
-شاید اون یکی از 4 نفری باشه که اصلان دربارشون حرف می‌زد.
.........
بعد از مکالمه طولانیشون تازه متوجه شدم دهنم خشک شده و تمام این مدت با دهان باز نگاهشون میکردم.
سگ آبی که اسمش تام بود و از قرار معلوم همسر اون یکی بود جلو آمد و روبروی من ایستاد ، سرفه ای کرد و با صدای نازکش گفت:
-ای آدمیزاد، تو کیستی و در مملکت ما چه میکنی؟
بعد از چند ثانیه تونستم با خودم کنار بیام که هنوز خوابم.نیشخندی زدم و گفتم:
-من موراک مک دوگال هستم و نمی‌دونم در مملکتتون چه می‌کنم.
آقای تام قیافه ی سردرگمی به خود گرفت.نیم نگاهی به همسرش انداخت و دوباره پرسید:
-ای آدمیزاد به ما بگو ازکدام مملکت آمده ای؟ و از کدام دسته هستی؟ طرفدار صلحی یا ستیز؟
نمیدونم چرا اما دوباره نیشخند ابلهانه ای زدم و گفتم:
-از زمین آمده ام و طرفدار صلحم.
فکر کردم به سیاره ی دیگه ای آوردنم چون تا جایی که من میدونم هیچ حیوونی روی زمین صحبت نمیکنه.
-درسته ، درسته خودشه... باورم نمیشه یکی از چهار نفر برگزیده توی کلبه ی من باشه ، این باعث افتخار من و جولیاست.
سگ آبی ماده که جولیا نام داشت هنوز روی پلکان ایستاده بود و لبخند گشادی بر لبانش داشت که خیلی خوب دندانهای بزرگش را نشان می‌داد. او نیز جلو آمد و درکنار همسرش ایستاد و به من تعظیم کردند.
باور نکردنی بود.
پس از چند دقیقه بالاخره کمر راست کردند و با نگاه هایی مشتاق و خوشحال هردو باهم گفتند:
به نارنیا خوش آمدید



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#29
نام : موراک مک دوگال
گروه: هافلپاف
مو: مشکی
چشم : قهوه ای
چوبدستی: پر ققنوس و مغز موی تکشاخ . 30 سانت . انعطاف پذیر
ویژگی های ظاهری و اخلاقی : مهربان و دلسوز و در عین حال مغرور و کله شق ، کم و بیش نامنظم و حواس پرت ، عاشق هاگوارتز و بخصوص هم گروهی هایش ، قد بلند ، باهوش و خوشرو

نژاد : دورگه

اطلاعات کوتاه : موراک که معمولا دوستانش اورا موری صدا می‌زنند. یک هافلپافی واقعی. او در جنگ هاگوارتز و همچنین جنگ وزارتخانه نقش به سزایی را درکنار هری و دوستانش داشت و با ایده های کارسازش بسیاری از مرگ خواران،را از پا در آورد. اما در آینده به خواست خودش هیچ اسمی از او برده نشد. پس از اتمام دوران تحصیلی به شغل کارآگاهی علاقه مند شد و در مدتی طولانی دستیار هری جیمز پاتر بود.

دیگه بعد از ۴ تا پست خواهشا اینو قبول کنید دیگ خسته شدم


تایید شد! خسته نباشی!
منتظر باش تا مدیران دسترسی ایفات رو بدن.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۴ ۱۶:۲۱:۳۶


پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#30






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.