هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#21
اما باید سوارشون میکرد پس از اتوبوس پایین پرید و با فشردن خودش به پشت هاگرید، سعی در وارد کردن هاگرید به اتوبوس را
داشت .
اما یک تنه برای وارد کردن موجودی مثل هاگرید که نصف اتوبوس را میگرفت اصلا کار آسانی نبود!
رودولف برگشت و نگاهی به جادوگران بیرون اتوبوس انداخت.
-خب بیاین کمک کنین ظالما تنهایی این غول بیابونی رو بندازم تو؟
ملت جادوگران نیز انگار علاقه ای به کمک کردن نداشتند.
اما به شدت معتقد بودند جای حرام ،ماندن ندارد.
پس پشت رودولف شروع به هل دادن کردند.
ساحره ها هم برای کمک دستای هاگرید را میکشیدند.

پس از دقایقی سخت بلاخره موفق به انداختن هاگرید در اوتوبوس شدند اما فشار این جابجایی برای اتوبوس زیاد بود و کم کم کج شد و روی یک طرفش افتاد که از شانس خوب، رودولف که از این سو برای دید زدن بانوان ساحره به آن سوی اتوبوس تغییرمکان داده بود اتوبوس رویش افتاده بود!
-مر..لین...تو جا خوردی
...هاگرید هم جا گرفت اما...همین یک جابجایی جانم را گرفت!

حالا ملت جادوگران و ساحره ها در منطقه ای حرام، اتوبوسی کج شده به همراه راننده ای له شده گیر افتاده بودند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸
#22
[size=SIZE]شترق[/size]
و اینگونه بود که سارا با سر در بوته ی گل رز که خار های فراوانی هم داشت فرو رفت.

-دختره ی..(به دلیل استفاده از کلمات مستحجن سانسور شده).. اینجا چیکار میکنی؟

سارا با درد،سر خود را از بوته ی خار رز بالا آورد و خار های فرو رفته در صورتش پیدا شد.
سرش را برگرداند و با بلاتریکسی که موهایش دوبرابر روی هوا معلق بود مواجه شد.
-ببخشید... شما؟

بلاتریکس آستین های لباسش را بالا زد.
-اولا تو نه و شما! ...دوما من...

-منم گفتم شما خروس زشت!

سارا گفت و ثانیه ای بعد قل دیگر دمپایی بلاتریکس روی صورتش فرود آمد.
-اینو زدم تا بدونی نباید وسط حرف من بپری!

سارا اشک در چشمانش حلقه زد و دستش را روی صورتش گذاشت.
-وقتی منو زدی.. اینجام درد نگرفت ... (دستش را روی قلبش گذاشت) اینجام درد گرفت!

بلاتریکس عصبانی، اولین چیزی که در موهایش پیدا کرد را به سمت سارا پرت کرد.
-فیلم هندیش کردی.. تقصیر خودته!

از شانس بد یا شایدم خوبه سارا چیزی که از طرف موهای بلاتریکس به سویش پرتاب شده بود چیزی بجز دسته ی جاروبرقی نبود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸
#23
با کی؟

تو کلبه ی رودولف با خود رودولف دیگه ...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۰:۴۳ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸
#24
گابریل اونی!

وزارت بر تو مبارک! 😸دیر گفتم؟
من میدونم تو وزیر خوبی میشی!
من دیانای میدون دونیم😺

در نبود یک هفته ای ارباب دیانای مسعولیت پذیری شدم پس اگه کمکی خواستی حتما بهم بگو!

وزارت چوکاهه نیدا


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸
#25
از سویی دیگر مرگخوارانی گرسنه که روده ی کوچکشان روده بزرگه را با ماشین زیر گرفته و به بیمارستان نبرده بود که هیچ؛ یک لگدم به او زده بود در پشت درخت با حالتی گدا گونه وا رفته بودند و مثل این که کسی نبود تا زیرشان را خاموش کند.
صبر کن ...بود!
فنریر به همراه گله گوسفندان تپل مپل پشت سرش به آن ها نزدیک میشد و مرگخواران با وجود این صحنه گویی که از کما به هوش آمده باشند، بلنده شده و در عرض سه سوت میز آن سو ناپیدایی چیدند.

فنریر اما در میان راه، دل درد عجیبی بر جانش افتاد و بیرون رویه بدی گرفت!
گویی علف به دهن فنریر شیرین نیامده بود که هیچ معده اش را هم ترش کرده بود!
فنریر که دیگر توان نگهداری از محتویات شکم و کمی پایین ترش را نداشت نزدیک ترین درخت را برای خالی کردن خود پیدا کرده و مسیرش را از سمت مرگخواران گرسنه به آنجا تغیر داد.
گوسفندان هم مانند گله ای با وفا به دنبال فنریر حرکت کردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۳۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸
#26
رکسان پس از چند ثانیه از حواس پرتی بلاتریکس استفاده کرد و پاورچین پاورچین به سوی معجون های انبوه هکتور رفت و به زور خودش را زیر ردیفی از معجون ها جا کرد.
غافل از معجونی که هنگام جابجایی رکسان پایه اش شل شده و هر لحظه به افتادن بر روی سر او نزدیک تر میشد.

****
از سویی دیگر دیانا که بلاتریکس بخاطر کمبود وزن اورا مجبور به شنا در استخر درحالی که آبش را بدهد،کرده‌ بود از ترس ناخن هایش را در دستش فرو می برد.
دیانا آب را دوست نداشت. دیانا از آب متنفر بود. دیانا به آب فوبیا داشت و چه تلخ بود که انگار دیانا هم به هیچ وجه در استایل آب نبود چون آب روبه رویش به او چپ چپ نگاه میکرد!
اینجا بلاتریکس هم دیانا را زیر نظر داشت تا به سوی استخر رفته و شنا کند.
غافل از این که به جای دیانا باید حواسش به رکسانی میبود که معجون هکتور دیگر بر روی سرش سقوت کرده بود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
#27
هکتور تعجب کرد.
-منظورت کدوم عجله هست؟
من که دارم مثل همیشه راه میرم!

رودولف که حالا قرنیه ی چشم چپش به سوی دیگری حرکت کرده و قیافه اش را از ترسناک به فوق ترسناک ارتقاع داده بود دست هکتور را گرفت.
-کجا میری؟ وایسا تا علاقه ی خاصمو بهت ابراز کنم

هکتور دیگر تعجب نکرده بود درواقع این تعجب بود که هکتور کرده بود!
-منظورت از علاقه خاص همون کشتن و قمه و ساتور و ایناست دیگه؟

قرنیه چشم راست رودولف هم به سوی دیگری حرکت کرد.
-نه منظورم علاقه ی خاصه! که فقط مختصر جادوگراست

در همین حین سولی زمانی که از کنارشان رد میشد این مکالمات ناپسند را شنید و نا خودآگاه داد زد.
-یا مرلین!....... رودولف چیز شدههه


تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۸
#28
بلاتریکس نگاه خشمگینی به اگلانتاین انداخت.
-ارباب شما الان داغین نمیفهمین این ملعون شمارو به این وضعیت انداخته!

لرد اما توجه نمیکرد چون باید مصرف میکرد.
-نه... شما برین اون بمونه پیش مون!ما اینگونه راحت تریم وگرنه بهتون آبابکدرارا میزنیم

اشک در چشمان مروپی که گوشه ای ایستاده و فرزند خود را نگاه میکرد جمع شد.
-مغز پسر مامان از کار افتاده آوادا رو چی میگه؟... پسر مامانو از راه بدر کردن

در آن سو اما مرگخواران هر کدام میخواستند به نحوی لرد را نجات دهند.
-ارباب وایتکس قرقره کنین خوب میشینا

-ارباب آرایش هر دردی رو دوا میکنه!

-ارباب نوتلا بدم خدمتتون؟

-ارباب شاید اگه نود درجه به راست بچرخین بعد به اندازه ی ده درجه خم شین از سرتون بپره!

اما لرد نمیخواست لرد اگلانتاین و دوای دردش را میخواست!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
#29
معجون هکتور به زیبایی روی سر لرد سیاه و مرگخوارانی که به صورت عجیبی به او چسبیده بودند خالی شد.
تمام مرگخواران حاضر در جمع انتظار اتفاق عجیب یا وحشتناکی بودند اما بعد از گذشت چند دقیقه تنها چیزی که میدیدند اربابشان و دو مرگخوار چسبیده به او بود.
لینی که هنوز باور اینکه اتفاقی برای آن ها نیوفتاده برایش مشکل بود سکوت را شکست.
-ارباب؟.... حالتون خوبه؟

روی سخن لینی با لرد سیاه بود اما جواب را کس دیگری داد.
-ما خوب هستیم لینی امااحساسی عجیب داریم!

لینی با تعجب به رابستنی که مانند لرد سخن میگفت نگاه کرد که صدای لرد سیاه اورا از بهت درآورد .
-چرا احساس میکنم دماغ ندارم؟
راستشو بگین من وزیر نترسی هستم!

تمام مرگخوار ها شاخ درآورده بودند رابستن مانند لرد سخن میگفت و لرد هم ادعا میکرد وزیر است؟
تعجبشان جایی بیشتر شد که کریس شروع به صحبت کرد.
-چرا احساس کردن میکنم دایره ی لغالتم کم شدن شده؟ بچه کجا رفتن کرده؟

انگار معجون هکتور بازهم کار خودش را کرده بود و جای آن سه نفر را درست زمانی که زیر وزنه گیر افتاده بودند با یک دیگر عوض کرده بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۹۸
#30
خلاصه:
لرد ولدمورت دست و پاش شکسته و بیمار شده. مرگخوارها تصمیم می گیرن که برای اربابشون سوپ پیاز درست کنن. ولی بلد نیستن. برای همین محفلیا(به همراه دامبلدور) رو به خانه ریدل ها میارن وبه این بهانه که "به نظر مرگخوارا، محفلیا بلد نیستن سوپ پیاز درست کنن" وادارشون می کنن این غذا رو درست کنن.
سو و کریس و فنریر برای تهیه پیاز به هاگوارتز می رن و علاوه بر پیاز، آلیس رو که ادعا می کنه بلده سوپ پیاز درست کنه رو
می ندازن توی گونی که بیارن.
محفلی ها هم توی خانه ریدل ها یاد کمبود مواد غذایی محفل افتادن و می خوان یه چیزایی بدزدن!
...........................

ماتیلدا نگاه نگرانی به بلاتریکس انداخت و زمزمه کرد:
-پروف تا وقتی این اینجا وایستاده چطوری غذا بدزدیم؟

دامبلدور لبخندی زد تا جواب ماتیلدا را بدهد که یک دفعه در خانه ی ریدل به شدت باز شد و بلاتریکس سریع از آنجا رفت تا ببیند که آمده است.

دامبلدور دوباره لبخند زد.
-ببین اینجوری فرزندم!

سپس مشغول برداشتن گوشت و مرغ و سبزیجات درون یخچال شد.

*********

در آن سو بلاتریکس هم با هاگرید و سه مرگخوار به همراه گونی سخن گو روبه رو شد.

هاگرید تمام خانه ی ریدل را زیر نظر گرفت.
-اههه چیقد اینجا باحاله من که...

حرفش با آمدن گابریل و بستن پیشبند اور سایزی به کمرش نیمه تمام ماند.
گابریل هم با یک لگد تسترالی اورا به داخل آشپزخانه پرت کرد.

-خب... پیاز پیدا کردین؟
بلاتریکس گفت و کریس گونی را روی زمین انداخت.
-پیاز و یه سرآشپز پیاز!

آلیس که متوجه ورود به خانه ی ریدل ها شده بود از ترس زمین را گاز گرفت.
-نه نه من دروغ گفتم! من سرآشپز نیستم من پیاز دزدم به مرلین!

گابریل پیشپند دیگری آورد و تن آلیس کرد و اورا هم در آشپزخانه پرت کرد.
-برین اونور اینجا محفلی اومده کثیف شده!
*******
درآن سو هم محفلیون دیگر کل آشپزخانه را در ریش دامبلدور جا کرده بودند و حالا باید سوپ تقلبی را درست میکردند.

-آلیس تو ام بیکار نشین برو ظرف های اضافی رو بشور!
وین گفت و پیازی را روی میز گذاشت تا خورد کند که پیاز جا خالی داد.
دوباره سعی کرد اما پیاز باز هم جا خالی داد. وین دوباره و دوباره سعی کرد که بلاخره صدای پیاز درآمد.
-تو خنگی؟ اگه جاخالی میدم یعنی نمیخوام که خورد شم میفهمی؟


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.