هري عينك گردش راصاف كرد ويك بار ديگه سعى کرد چيز جادويي را كه هرمايني مي گفت دران ببينداما جز كاغذكاهي ودرحال پوسيدن نتوانست چيزي ببيند,و گفت:باشه به حرفت گوش مى دم و ميرم پيش دامبلدور.بعدازمقابل چشمان شکاک هرمايني و رون كه از هرمايني عصباني بود گذشت و به سمت دفتر دامبلدور رفت. بعدازكوبيدن در وارد شد دامبلدور سرش را از روي كتاب بلند كرد عينكش را برداشت و گفت:بيا هري! هري روي صندلي نشست،نامه را روي ميز گذاشت و گفت:اين نامه رو بايدبهتون نشون ميدادم.بايد بازش كنيم. دامبلدور نگاهى به نامه انداخت و گفت: خوب شد که پىش من اوردى چون جادو شده.ىه جادوى خيلي قوي كه فقط با بزرگترىن خنثي كننده جادوهاى سياه ميشه بازش كرد......
داستانت خیلی کوتاه و فشرده ست و اصلا بخش مربوط به عکس رو ننوشتی. سعی کن توضیحات بیشتری اضافه کنی و برای نامه و اینکه از طرف کیه و توش چی نوشته هم داستانی بنویسی.
تایید نشد!
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۱۱:۱۲:۴۸