آمبریج حیا کن، هاگوارتز رو رها کن----------------------------------------------
ملت همینطور پوکرفیسانه داشتند به رهبر ریونکلاو فکر می کردند که صدای نازکی از وسط جمع بلند شد و گفت:
-خب ریونی ها می تونن با اسلایترینی ها بیان نه؟
ملت ریونکلاو، چشم غره ای به دختربچه ای که موهاشو بافته بود و با کشی شبیه مگس بسته بودش، رفتند .
-بنظر من ریونی ها خودشون بیان دیگه. الان فقط کلاه مهمه، فقط کلاه.
ملت:-اوهوم...اوهوم.
می خواستند دوباره راه بیافتند که ...
-از مریخ به آملیا... از مریخ به آملیا.
آملیا جیغی کشید و نشست رو زمین و تلسکوپش رو در آورد و گفت :
-از آملیا به مریخ... قمر جلویی خوبه حالش؟
ملت با چشمانی گرد نظاره گر بودند.
- خل شدیم رفت.
-سلام مارم برسون به مریخ جووون...
-من یه زن به اسم قمر می خوام پروف.
- برگشتیم واست می گیرم فرزندم.
-یعنی چی پروف ؟ همش واسه این زن می گیری منم می خوام اسمش هم فرقی نمی کنه.
-تو مگه زن نداری رون؟
-ام چیز... یه لحظه یادم رفت.
- به به رون خان...به به... عجب شوهری تو آستینم پرورش دادم.
=====
توضیحات با پخ براتون ارسال شد
خوش اومدین!
تایید شد