-
-
-
-
- خوب الان من به تو چی بگم آخه؟ کل دانش آموز ها از تدریست شکایت کردن، تو خودت معاونی مثلا باید شکایتاشونو بیارن پیش تو حالا همه از خودت ناراضین، اون از تدریست که گرفتی خوابیدی سر کلاس اونم از تهمتی که به اون دانش آموز بدبخت زدی و آبروشو بردی ...
- خوب من که گفتم پیشگویی بلد نیستم.
- خوب تا جلسه ی بعدی میری یاد میگیری
- یک روزه چجوری پیشگویی یاد بگیرم؟
فردای آن روز - کلاس پیشگوییلودو در گوشه ای تاریک و مه آلود از کلاس خالی نشسته بود و سعی می کرد برای کلاس آماده شود.
- یک دو سه ... یک دو سه ... سیبیل صدای من میاد؟
- بوقی صدای تو نباید بیاد که صدای من باید بیاد، میاد؟
- آره. حواستو خوب جمع کنی ها، آبروم نره.
- خیالت تخت.
لودو شنل سیاهی پوشیده بود و کلاه آن را روی سر کشیده بود تا وسیله ی مشنگی درازی که روی گوشش بود مخفی بماند و به راحتی با سیبل تریلانی ارتباط برقرار کند.
دانش آموزان کم کم گروه گروه وارد کلاس شدند و بدون توجه به حضور لودو سر جایشان نشستند و شروع به فحش دادن به او کردند.
- اه اه اه بازم با این معلّم بوقی کلاس داریم، مرتیکه خپل هیچّی بارش نیست.
- آره باو اصن
[توسط شخص علّه سانسور شد]لودو ناگهان از سایه های گوشه کلاس بیرون پرید و مو به مو شروع به تکرار کردن حرف های سیبل کرد:
- نترس، من اصلا ناراحت نشدم ...
غلط کردی من خیلیم ناراحت شدم ... نه یعنی چیزه، قابل پیش بینی بود که فردی با چنین طالعی انقدر کوته بین باشه، همتون برید و از قفسه ها یک گوی بلورین بردارید ... البته گوی به همتون نمیرسه هر دو نفر یکی بردارید. هنر پیشگویی یک استعداد و نیروی ذاتیه و خیلی از شما هر چقدر هم که دانش آموز خوبی باشین ممکنه این کار تو خونتون نباشه پس انتظار نداشته باشید که بتونید به جز چند تا چیز پیش پا افتاده پیش گویی بکنید ...
چقدر هم از خودش تعریف میکنه ... خوب حالا تو که الان گویت رو میشکنی بیا و پیش من واستا چون تعدادتون فرده.
بلافاصله گوی یکی از دختر های ریونی که قد بلند و پوستی سفید و موهای ... خلاصه همه جوره داف بود روی زمین افتاد و شکست.
دختر با گامهای مردّد به سمت میز معلم آمد و جلوی لودو ایستاد.
همان موقع - خانه ریدل- چی؟ یک وسیله ی مشنگی تو خونه ی ریدل؟ سیبل تو خجالت نمیکشی؟
- ارباب ... به خدا ...
- کروشیو!
کلاس پیشگوییلودو گوی را روی میز گذاشت و پشت میز نشست و به گوی خیره شد اما هر چه منتظر ماند هیچ صدایی نشنید.
- خوب الان من یه چشمه میام و طالع این دوشیزه ی زیبا رو از توی این گوی به شما میگم
لودو به شدت به گوی خیره شد و شروع به صحبت کرد:
- خوب ... توی این گوی ... من دو تا گوی بلورین میبینم ... واقعا هم بلورینه ... این دو تا گوی توی یک پارچه ی تنگ پیچیده شده ان و به شدت تحت فشارن ... لامصّب الان میترکه یکم اونو گشادش کن ... اوفــــــ .... عجب طالعی داره پدرسوخته ... جــــون ...
خانه ریدل- ارباب من توضیح میدم ... به مرلین قسم این شیء جاسوسی نیست ...
- ساکت شو سیبل، فقط اون شیء رو که توش صحبت میکردی رو بده به من.
- بفرمایید ارباب
لرد میکروفون را گرفت و چند بار با نوک چوبدستی به آن کوبید و سپس شروع به صحبت کردن در آن کرد.
کلاس- خوب حالا من سعی میکنم این گوی های بلورین رو از زوایای دیگری هم ببینم تا همه ی زوایای طالع این بانو برای من آشکار بشه
ناگهان صدایی در کلّ فضای کلاس پیچید ...
- لرد ولدمورت کبیر صحبت میکنه، این یک اخطار جدّیه برای شما جاسوس ها! تا چند لحظه دیگه جاتون رو پیدا میکنم و تک تکتون رو میکشم ... موهاهاها
ابهت صدای لرد کافی بود تا تک تک دانش آموزان جیغ کشان کلاس را ترک کنند.
________________________
تکلیفیک گوی بلورین بردارید و به
پاتیل درزدار برید و سعی کنید از طریق پیشگویی کسب درآمد کنید!
نیازی نیست لینک مخشتون رو اینجا قرار بدید.
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ 01:۲۹:۳۴ چهارشنبه ۱9 بهمن ۱۳۹۰