هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۹
به نام او

سلام

خب لینی جون اینم بنقد لطفا!

با سپاس به خاطر نقدات
گودریک



Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۹
لیسا پاهایش را به سختی تکان می داد و آرام آرام جلو می رفت.

احساس گناه می کرد.

"من باعث مرگ آدام شدم....او می خواست مردم را نجات دهد و من...من....او را به کشتن دادم."

این کلماتی بود که لیسا زمزمه می کرد. او احساس گناه می کرد.

بعد یک ساعت او توانست راه پانزده دقیقه ای را طی کند و به خانه اش برسد.

ناراحتی تمام وجودش را فرا گرفته بود. همش در این فکر بود که چرا آدام را مجبور کرد که به کافه بیاید و غصه می خورد.

بعد ساعت گریه و زاری لیسا به این فکر افتاد که آدام حتما خوشحال خواهد شد اگر لیسا هدف او را دنبال می کرد.

درون افکار لیسا: "آره من باید هدف آدام رو به پایان برسونم......اما چطوری من که هیچی نمی دونم......باید آدام یادداشتی چیزی داشته باشه....نمی شه که یه آدم تمام چیزا رو تو مغزش جا بده....آره باید برم خونش تا یادداشت هاشو پیدا کنم....اما خونش کجا هست؟......آهان فهمیدم....شاید تو جیبش نشونه ی خونش باشه"

و به این ترتین لیسا به محل مفقودالثر شدن آدام رفت تا هدف او را به پایان برساند.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۳ ۱۶:۴۸:۵۸

تصویر کوچک شده


Re: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹
سلام

لطفا این را بنقدین

با تشکر
گودریک



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹
1.تكاليف: 1. نام كاشف و نحوه‌ی كشف گياه رو بنويسيد. ( 15 امتياز )

روزی آلبوس دامبلدور در جنگل آمازون قدم می زد و از هوای پاک جنگل لذت می برد. بعد نیم ساعت پیاده روی در زیر درختی نشست و خوابید. حدودا بعد 37 ساعت () دامبلدور از خواب بیدار شد و هنگامی که می خواست بلند شود چیزی مانعش شد.

گیاهی عجیب به لباسش گیر کرده بود. بعد تلاش زیاد دامبلدور از دست گیاه خلاص شد و برخاست. روز ها بعد زمانی که حمام می کرد دید که همان جایی که گیاه گیر کرده بود یک خالکوبی زیبا () رشد کرده و در نتیجه به مفید بودن این گباه پی برد.


2. يك رول بنويسيد كه در آن بيماری به طرزی معجزه آسا توسط گياه پالادی درمان شود. ( 15 امتياز )


گودریک گریفندور بر روی تخت دراز کشیده بود. رنگ صورتش صورتی مایل به سیاه شده بود و حال بدی داشت. رو به پدرش کرد و گفت: پدر تو هیچ وقت برام مفید نبودی، همیشه ازم پول تو جیبی می گرفتی و می رفتی چیبس برای خودت می خریدی.....پدر.......حالا دیگه من دارم می می رم و بهت پیشنهاد می کنم یه کاری برای خودت دست و پا کن چون دیگه من نیستم که بهت پول تو جیبی بدم.

پدر گودریک که داشت با موبایلش ور می رفت () گفت: نه....پسرم نمیر...خواهش می کنم نمیر.....البته من اجبار نمی کنم اگه زیاد دوست داری بمیر. ()

در همین لحظه که گودریک داشت جان می باخت، فسفسی دامبلدور پدر پدر پدر پدر بزرگ آلبوس دامبلدور وارد می شه و گیاهی را وارد حلق گودریک می کنه.

-ها....ها....ها.....حالا تا چند روز از درد می میری...این گباه خیلی سوزن داره

در همین لحظه گودریک بلند شد و کاملا خوب خوب شد.


تصویر کوچک شده


Re: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹
ریچارد و پزشک زندان در ترس غوطه ور بودند و در این فکر بودند که چطوری از این مهلکه فرار کنند که مک گونگال گفت: خب آقای ریچارد جسد رو برای دکتر نشون بدید.

و به فرد نا شناس نگاهی انداخت.

ریچارد در خودش نبود و نمی دانست که چه کار می کند. دستش را به نشانه "بفرمایید" بالا برد و وزیر و همراهانش را به طرف داخل برد.

چند دقیقه دیگر گذشت که همه دم در سرد خانه بودند. در این هنگام بود که ریچارد در گوش دکتر گفت: به اونو یه جسد دیگر نشون بده.

دکتر کمی فکر کرد و سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد. دکتر در سرد خانه را باز کرد و همه به داخل رفتند.

دکتر ان ها را به جای آنکه به طرف جسد شماره 246 ببرد به 49 برد.

جسد مانند کشو کمد بیرون آمد. یک پارچه ی سفید رنگ بر روی جسد بود. دکتر دستش را دراز کرد و پارچه را برداشت.

زنی با مو های سفید و چهره ای بسیار وحشتناک در آن جا بود.

دکتری که توسط مک گونگال آورده شده بود کیفش بر زمین گذاشت و جسد را بررسی کرد.


تصویر کوچک شده


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
مرگخوارا بادکنکند دست بزنی می ترکن.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۸۹
به نام ایزد

سلام

1- یک رول بنویسید که از لردوشیو استفاده کرده اید.(15 امتیاز)

هوا در تاریکی فرو رفته بود. اسمان خبر از روز های بد می داد. هیچ خانه ای پر از شادی نبود. هیچ بچه ای همراه پدر و مادرش قدم نمی زد. برفی نمی بارید. انگار ابر ها از این کشور ترس داشتند.

کسی به نام ولدمورت زندگی را برای همه تلخ کرده بود. آن قدر زندگی تلخ شده بود که خود ولدمورت هم خسته شده بود.

ولدمورت با ردای سیاه در این سیاهی شب نمایان نبود اما کله کچلش خبر از وجودش می داد.

-آلبوس زود باش بیا بجنگیم.

صدای لرد در کوچه طنین انداز شد و ترس و وحشت را زیاد تر کرد. رنگ برف مانند موهای آلبوس دامبلدور از یه کوچه باریک نمایان شد.

-آری بیا بجنگیم.

هر در نفر جلوی یکدیگر قرار گرفتند و شروع به انجام دوئلی کردند که زندگی هزاران نفر را مشخص می کرد.

آیا بچه هایی که اکنون در گهواره خوابیده بودند، می توانستند زندگی خوبی داشته باشند؟

ولدمورت قول داده بود که اگر برنده دوئل شود، تمام مردم انگلستان را خواهد کشت.

-لردوشیو

آلبوس از شنیدن این طلسم ناشناس تعجب کرده بود. اما یک طلسم مدافع خوب از چوبش بیرون آورد و حمله ناگهانی ولدمورت رو دفع کرد.

آلبوس چوبش را به سمت بالا گرفت و فقط کمی تکانش داد.

ناگهان یک کلر 1800 وات در سایز بزرگ بر ولدمورت سقوط کرد و ولدمورت به ملکوت علا پیوست.

2- کاربرد ورد لردوشیو را بنویسید.(14 امتیاز)

کشتن.
خندیدن.
توانایی های خود را به دیگران نشان دادن.
کشتن ولدمورت یا آلبوس دامبلدور یا آنتونین دالاهوف یا پروفسور کورییل یا ....................

3- یک بوق بزنید و یک امتیاز بگیرید.(1 امتیاز)
بوق بر ..........



Re: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹
با سلام

لطفا این را بنقد.

با تشکر



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹
قدم های جمیز همانند قدم های یک مرد شکست خورده بود. او نوجوانی بیش نبود اما به خوبی تفاوت محفل واقعی را با این محفل می دانست. به یاد روز هایی بود که محفل پر از آدم های سفید واقعی بود. کسانی که برای وام و اینطور مزخرفات به محفل نیامده بودند.

غم تمام وجود جیمز را فراگرفته بود. به جلو نگاه نمی کرد اما می دانست کجا می رود. جلوی خانه ریدل بود. خانه ریدل ظاهری همانند ساختمان های خرابه داشت و اینبار بیش تر به محلی متروکه شبیه بود.

در باز بود. جیمز جلو رفت و در را باز کرد. حیاط بسیار خلوت بود. همین که وارد حیاط شد. یک برگه روزنامه به صورت جیمز برخورد کرد و زمین افتاد. جیمز کمرش را خم کرد و روزنامه را برداشت.

آگهی محفل ققنوس در صفحه اول خود نمایی می کرد. جیمز غمی پر قدرت در خود احساس می کرد. احساس میکرد عدل دیگر وجود نداشت. کجا بود روزهایی که خوبان در گروه های خوب بودند و بدان در گروه های بدان.

جیمز:

-من همشونو می کشم.

صدای پر از عصبانیت لرد توجه جیمز را به خود جلب کرد. ولدمورت قبل از اینکه از خانه ریدل خارج شود، چشمش به جیمز افتاد. یکی از اصلی ترین محفلیون در مقر مرگخواران چه می کرد.

-تو اینجا چه کار می کنی؟

ولدمورت چوش را به طرف جیمز گرفت اما جیمز هیچ عکس العملی نشان داد فقط گفت: بیا این وضع را تغییر بدیم.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۰ ۲۱:۱۹:۵۷

تصویر کوچک شده


Re: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹
سلام آلبوس جان

لطفا این پست کوتاه منو نقد کن

با تشکر







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.