- گم شیم؟ یعنی قراره ولم کنی و بذاری من برم؟
رز با شوق و ذوق زیادی اینو میگه و به سنگ قبر خیره میشه. صدای قاسم از تو قبر به گوش میرسه که میگه:
- نخیرم شما همینجا در خدمت ما میمونی.
و محکم تر از قبل به پاهای رز چنگ میندازه تا مبادا اون بذاره بره. لینی که تمام مدت تو فکر فرو رفته بود، با کنجکاوی میپرسه:
- صبر کن بینم، خونه شو بگردیم؟ خونه ی پدر تا ریدل؟ خب مگه همینجایی که ما مرگخوارا توش مستقریم خانه ریدل نیست؟ خونه آبا و اجدادی ریدل ها؟ خب حتما باباشم اونجا بوده دیگه.
رز با چهره ای در هم فرو رفته تکونی به پاش میده بلکه قاسم دست از سر پاش برداره، اما وقتی به نتیجه ای نمیرسه جواب میده:
- حتما همونه دیگه. بجنب لینی. من اینجا گیر افتادم. کمک!
قبل از اینکه دوباره رز بخواد داد و هوار راه بندازه، لینی راشو کج میکنه و از قبرستون خارج میشه. در راه به این فک میکنه که با وجود استقرار شونصد ساله ی مرگخوارا تو اونجا، این سکه رو هرکسی ممکنه پیدا کرده باشه و هرجایی انداخته باشدش و کار خیلی سختی در پیش داره!
البته ناگفته نماند که این بین لینی کلی روونارو شکر میکنه که دانگ هیچ وقت مرگخوار نبوده. وگرنه باید قاطی باقالیا دنبال سکه مذکور میگشت و معلوم نبود به کی فروخته بودش. اما تو این شرایط امیدی بود که سکه گوشه ای دور از چشم بقیه مونده باشه و راهی برای پیدا کردنش باشه.
- آخ ...
لینی پس از برخورد به توده ی کوچیکی که گوشه حیاط خانه ریدل افتاده بود و کشف اینکه اون مورفین ـه، بی معطلی شروع به حرف زدن میکنه:
- مورفین اون سکه دقیقا چه شکلی بود؟ اصلا تا حالا به این فکر کردی که ممکنه اون سکه تو همین خونه ریدل باشه؟ قاسم میگه دادتش به بابای تام ریدل.
مورفین بعد از چند ثانیه سرشو از زیر پتوش بیرون میاره و بعد از پخش شدن مقادیر زیادی دود تو هوا میگه:
- نفهمیدم شی گفتی؟ همین خونه؟
با وجود اینکه مورفین خمار بود و تشخیص حالاتش چندان راحت نبود، اما لینی میتونه حدس بزنه که الان برقی تو چشمای مورفین نمایان شده!
- الان خیلی خوش حالی نه؟ پس این برگه رو امضا میکنی؟ درسته؟
مورفین "نه" گویان بساطشو جمع میکنه و به سرعت برای یافتن سکه به درون خونه می شتابه.
لینی ناامیدانه سندو تو جیبش برمیگردونه و دنبال مورفین به راه میفته. اما یه چیزی به شدت ذهنشو مشغول خودش میکنه. این سکه دقیقا چی داره که اینقد مهمه؟!؟!