هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دروئلا.روزیه)



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱:۱۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#51
سلام ارباب!
سلام بلا!


ارباب... علاوه بر این که ئلای بازگشته‌ای شدم، ئلای حسودیم شدم. به خاطر همینم رفتم پست یه سال پیش خاطرات مرگخوارانتونو خوندم...
ارباب میشه یه سال غیبتم رو ببخشین اجازه بدین بیام تو؟
بلا؟! مامان؟! میشه؟


سلام مامان!
در مورد سوال اول که خود ارباب می‌دونن میشه یا نمیشه. می‌بخشن یا نمی‌بخشن.
در مورد سوال دوم که به من مربوط میشه... میشه‌ها ولی یه شرط داره!

مادرزن بازی... این رودولف خون من رو کرده تو شیشه! بیا بزنش مامان. خونش رو بکن تو شیشه... شیشه رو بکن تو دماغش. می‌کنی مامان؟

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۸ ۹:۱۸:۵۸

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱:۳۴ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
#52
- همه‌ش سه مرحله‌ی ساده س. پیدا کردن اژدها، درآوردن قلبش، برداشتن یه ریسه واسه الیواندر... پیدا کردن اژدها، درآوردن قلبش، برداشتن یه ریسه... ریسه!

آنتونین آروم، آروم جلو رفت و یهو تیکه نخی که یه پیرزن دم در مغازه‌ش سعی داشت سوزن کنه رو از دستش کشید.
-ریسه! ریسه! من یه ریسه پیدا کردم! من، آنتونین دالاهوف بزرگ، ریسه قلب اژده...آی!
پیرزن که تحمل کارای جوونای امروزی رو نداشت، با عصاش محکم توی سر آنتونین کوبید و نخشو ازش پس گرفت و بعد از زدن یه ضربه‌ی دیگه، رفت تو مغازه‌ش و بدون هیچ حرفی درو محکم بست.

- اشکالی نداره. پیش میاد. فقط سه تا مرحله‌ی ساده‌س آنتونین. یه اژدها پیدا می کنی، قلبشو درمیاری و این دفه دیگه واقعا خودشه!
بدو بدو خودشو به مغازه‌ای رسوند که فکر میکرد "خودش" باشه.
- هی تو! این قلبای اژدها چندن؟
- عاقا اونا که قلب نیستن. اونا مغزن، مغز! مغز تسترالن!

آنتونین اونقدر درگیر "سه مرحله‌ی ساده" شده بود که همه چیزو ریسه‌ی قلب اژدها میدید. اما ناامید نشد و همچنان با اراده‌ای قوی دنبال ریسه‌ی قلب اژدها گشت.

ساعاتی بعد، مطب روانپزشک:
- خیله خب جناب دالاهوف، چه چیزی باعث آشفتگیتون شده؟
- آقای دکتر من میخوام لرد سیاه رو بکشم ولی لرد به این آسونیا کشته نمیشه. من ریسه میخوام. ریسه‌ی قلب اژدها. سه تا مرحله‌ی...
- درواقع مشکل شما طمع و قدرته!
- نه نه... ببینید شما یه پزشک تحصیل کرده‌ی با شخصیتی ولی من شما رو شبیه اژدها میبینم! مشکل من اینه. ریسه‌ی قلب اژدها!
- بله درسته. من اژدهام.
- متوجه نیستید... ببینید... اژدها؟!
- بله من یه اژدهای تحصل کرده‌ی باشخصیتم. یکی از اولین اژدهاهایی که از نژادمون به دانشگاه رفتن. امتحانات "کنه" رو با نمرات بالایی پاس کردم و در دانشگاه دانشجوی ممتاز بودم...
سوابق تحصیلی یه روانپزشک تحصیل کرده‌ی با شخصیت، کوچکترین اهمیتی برای آنتونین نداشت. تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که اون روانپزشک، یه اژدها بود!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷
#53
قیژ قیژ قیژ

- این سر و صداها چیه؟! نفر بعدی لطفا!

قیژ قیژ قیژ قیژ

- نفر بعد...
- صب کن پایه‌ی صندلی به چارچوب در گیر کرده.

دلفی جعبه‌ای از توی کشوی میز درآورد و چشمای عادیشو با چشمای متعجب عوض کرد و با تعجب به نفر بعدی نگاه کرد.
نفر بعدی به شدت با پایه‌ی صندلی درگیر بود.
- چقد بگم هرجا میریم مواظب پایه هات باش به چیزی گیر نکنن؟! ببین چیکار کردی! گیر کردیم!

نفر بعدی بعد از کلی عقب و جلو کردن و تولید چند تا صدای قیژ، بالاخره پایه‌ی صندلی رو آزاد کرد و همونطور نشسته روی صندلیش، با پاش، خودش و صندلیشو تا جلوی میز دلفی کشوند.

دلفی چشمای عادیشو گذاشت و قلمشو دستش گرفت.
-ام... اسمتون؟
- به نام روونا. دروئلا روزیه هستم از ریونکلاو.
- چرا با صندلی اومدین؟
- آزمون دارم! ببین کلی چارخونه مونده که مشکی نشده. دفه قبل زوجا رو مشکی کردم این دفه نوبت فرداس.

دلفی چیزایی روی برگه یادداشت کرد و با لبخندی نه چندان مهربانانه سرشو بالا آورد و به دروئلا نگاه کرد.
- اون چیه تو بغلتون؟
- این؟ این کتابه. وقتایی که آزمون ندارم یا برای آزمون درس نمیخونم یا واسه آزمون تست نمیزنم یا دنبال آزمون جدید نمیگردم یا واسه آزمون ثبت نام نمیکنم، کتاب میخونم.
- رو کلمه‌ی "آزمون" تیک دارید؟
- آزمون؟ نه رو آزمون تیک ندارم ولی خیلی آزمون دوس دارم. تست زدنم خیلی دوس دارم. همه‌ش واسه آزمون تست میزنم، آزمون میدم.

دلفی از شنیدن کلمه‌ی "آزمون" خسته شده بود. سر تا پای دروئلا رو نگاه کرد. مدادِ بین موهاش، عینکی که اندازه‌ش دو برابر صورتش بود، کوله پشتی بزرگی که پر بود از کتابای درسی و کمک آموزشی و تست، مداد مشکی و نرمی که دستش بود و خود دروئلا که کاملا روی برگه‌ی جلوش خم شده بود و داشت تست میزد. همه‌ی اینا فقط یه معنی داشت. دروئلا بدون شک به بیماری تسترال خونی مبتلا بود.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
#54
کیگانوس تنها امید خانواده بلک بود. هیچکدومشون حتی یه ناتم ته جیبشون نداشتن چه برسه به اینکه بخوان جهیزیه بخرن. همه به دستای لرد و کیگانوس چشم دوخته بودن. البته بجز مادر سیریوس که عصاشو از تابلوش بیرون برده بود و هرچند دقیقه یه دور میکوبیدش تو فرق سر کیگانوس.

- چرا میزنی؟ ولدمورته خب...

دروئلا که تمام مدت خودشو با تست زدن سرگرم کرده بود و سعی میکرد به کیگانوس توجه نکنه، با شنیدن اسم اربابش، فورا جلد دوم کتاب تستش رو که روش با رنگ طلایی " پاسخ‌نامه‌ی کاملا تشریحی" نوشته شده بود، به سمت کیگانوس پرت کرد.
- چرا میزنی زن؟ حرمت شوهر کجا رفته؟ کانون گرم خانواده چی شده؟

- به دلیل دخالت نا به جا، به مدت یک هفته، اجازه‌ی شرکت تو هیچ آزمونی رو نداری ئلا!
- ولی ارباب...
- همین که گفتیم ئلا. سینوس، نقابت جلوی پای ما افتاده. ما فلس کهنه‌ی نجینی رو هم به همچین داماد نامرتبی نمیدیم.

- امم... سلام ارباب! خوبید ارباب؟ آرسینوس چیزه... رفت ارباب.
- سلام فنر. خوبیم فنر. آرسینوس رو بیار فنر.

مرگخوارا که خورده شدن آرسینوس توسط فنریر رو دیده بودن، منتظر فرصتی بودن که فنریر رو به لرد لو بدن.
- ارباب! فنریر...
- این فنریر ارباب...
- ارباب... آرسینوس... فنریر....

لرد به وضوح تو فکر فرو رفته بود. این همه راهو برای خواستگاری اومده بود. خواستگاری، خواستگاریه دیگه! چه فرقی داره کی داماد باشه؟!
-یاران ما. وقتش رسیده برای فنریر آستین بالا بزنیم!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#55
سلام ارباب!

ارباب میشه اینو بی زحمت نقد کنین؟
با نت وارد مذاکره شدم بلکه یکم رحم کنه این پستو زدم.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#56
و.‌.. هیچ نتیجه‌ای حاصل نشد! معلوم نبود دروئلا چه بلایی سر قطره‌ی بیچاره آورده بود. مطمئن بود قطره رو چکونده تو گلدون. پس احتمالا مشکل از گل بود.

یه کتاب قطور با عنوان "گیاهان جادویی و پرورش آنها" رو از ته کیفش در آورد. یه نگاه به گل و یه نگاه به مرگخوارا انداخت. یه دفترچه از تو جیب رداش و یه مداد از تو موهاش بیرون کشید. عینکش رو یه چشمش زد و شروع کرد به ورق زدن کتاب. بعد از خوندن چند خط از هر صفحه، مدادش رو روی دفترچه حرکت میداد.

مرگخوارا امیدوارانه به دروئلای ریونی کنکور دهنده نگاه میکردن و منتظر بودن یه چیزی بگه. بعد از یه ربع، دروئلا پیروزمندانه سرش رو بالا گرفت و دفترچه رو به سمت مرگخوارا برگردوند.

- ما... مامان؟ این چیه؟؟
- گُله سیسی. خوشگله، نه؟

مرگخوارا که از دروئلا ناامید شده بودن، هرکدوم یه گوشه از گلخونه نشستن و زانوی غم بغل گرفتن. خوشبختانه گلخونه گوشه‌ی کافی برای همه‌ی مرگخوارا داشت.

لینی تصمیم گرفت بره گوشه‌ی گلدون بشینه. به هر حال اونجا امکان له شدن کمتر بود. همینطور دور گلدون پرواز میکرد تا یه گوشه پیدا کنه. تو پیکسی لَند دایره هام گوشه دارن ولی متاسفانه گلدون از پیکسی لند نیومده بود تا گوشه داشته باشه. در طی گشتن دنبال گوشه، لینی چشش به یه موجود آبی افتاد که لبه‌ی گلدون نشسته بود. ذوق زده از اینکه شاید یه پیکسی باشه فرود اومد و نزدیکش رفت.
-سلام. ببخشید شمام پیکسی هستید؟ ... صب کن ببینم! قطره اشک ارباب!

با جیغ لینی، مرگخوارا فورا به سمت گلدون هجوم بردن. مشکل نه از گل بود، نه از نقاشی دروئلا. مشکل قطره‌ی لجبازی بود که حاضر نشده بود جذب خاک گلدون بشه.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷
#57
هکتور خیس و تُف پاندایی توی هوا پرواز میکرد. همیشه دوست داشت پرواز کردن رو تجربه کنه. حتی تلاش کرده بود معجون پرواز بسازه. ولی متاسفانه نتیجه نداده بود. هکتور داشت از اوج گرفتنش لذت میبرد که یهو متوقف شد. دیگه اوج نگرفت.

- هی تو!

هکتور دور و برشو نگاه کرد. کسی نبود!

-با تواما! اینجا... آها آره اینور... آره آره خودشه از نوک دماغت بگیر ۳۰سانت بیا جلوتر... رسیدی!

هکتور رسیده بود!
ولی نمیدونست به کی و یا حتی چی. از اون صدای زیر و خفیف انتظار میرفت موجود کوچیکی باشه. شاید یه جیرجیرک جادویی!

- تو کی هستی؟ من چرا اینجوری در حالت ویبره زدن تو هوا وایسادم؟ چرا اوج نمیگیرم؟
- من...اهم اهم... من مولکول هوام. تو الان تو نقطه‌ی اوجت هستی و بر اساس قوانین فیزیک باید سقوط کنی.
- فیزیک؟ فیزیک چیه؟ کتاب معجون سازیه جدیده؟

مولکول هوا متاسف شد. اما چون خیلی ریز بود هکتور نتونست تاسفشو ببینه.

- فیزیک! فی.زیک! یه علمه. علم حاکم بر طبیعت. ولی تو طبیعی نیستی؟ هستی؟
- معجون طبیعی شو دارم... بدم؟

مولکول به جواب قطعی رسیده بود. نه! قطعا هکتور موجودی طبیعی نبود. اگر بود در حالت ویبره زدن توی هوا شناور نمیموند و اصلا با مولکول هوا صحبت نمیکرد.

مولکول آخرین نگاه تاسف بارش رو به هکتور انداخت و رفت که به دوستاش بگه زیر هکتور رو خالی کنن تا سقوط کنه و فیزیک افسردگی نگیره.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۹۷
#58
سلام ارباب!
اینبار دیگه درود نگفتم.

میشه لطفا اینو نقد کنین؟
هرچی به ذهنم رسید نوشتم. سعی کردم مسیر سوژه رو منحرف نکنم. امیدوارم اینجوری نشده باشه.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۹۷
#59
هیچکس در مورد غذای یه تسترال لوسِ بدعنقِ سخنگو هیچ ایده‌ای نداشت.

- شماها مگه مدرسه نرفتین؟ تو اون هاگوارتز چی بهتون یاد دادن که نمیدونید غذای تسترال چیه؟

تسترال راست میگفت. این نقص بزرگ سیستم آموزشی بود. هیچوقت از چیزای مهم حرف نمیزد و چسپیده بود به چیزای بدردنخوری مثل "دفاع در برابر جادوی سیاه". هیچوقت نیازهای جامعه رو در نظر نمی گرفت. قطعا تسترال های سخنگو قسمتی از جامعه‌ی جادویی رو تشکیل میدادن. غذا یکی از نیازهای اولیه‌ی هر موجودیه ولی مرگخوارا نمیدونستن غذای تسترال چیه. این که مرگخوارا همچین چیز بدیهی رو نمیدونستن، قطعا کم کاری سیستم آموزشی رو میرسوند.

هوریس احساس کرده بود توهین بزرگی از طرف یه تسترال بدقلق بهش شده. باید یه جوری اوضاع رو درست میکرد. ترم جدید هاگوارتز شروع شده بود و روی گالیون گالیون دانش‌آموزا حساب کرده بود. نوشیدنیای کره‌ایش داشت ته میکشید.
- اینجوریام نیس جناب تسترال. ترم جدید هاگوارتز تازگیا شروع شده. مدیریت فخیم مدرسه در نظر داره کمپین حمایت از حقوق تسترالای سخنگو را بندازه.

این حرف هوریس قطعا عواقبی داشت ولی هیچی از نوشیدنی کره‌ای مهمتر نبود. هیچی!

تسترال تحت تاثیر قرار گرفته بود. تا حالا "جناب" خطاب نشده بود. تا حالا هیچ کمپینی مخصوص تسترال ها ندیده بود. تسترال، تسترال کیف شده بود. ولی با وجود قار و قور شکمش و هکتورِ روی پشتش، کیفش زیاد طول نکشید.
-باشه حالا هرچی... من گشنمه.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۵ ۲۲:۱۷:۳۵

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
#60
سلام ارباب.
میشه اینو نقد کنین لطفا؟! سعی کردم لحن نوشته‌مو تغییر بدم اینجوریم امتحان کنم ببینم چجوری از آب در میاد.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.