جشنواره تابستانی سایت جادوگرانمسابقه ایفای نقششرایط و قوانین کلی مسابقه ایفای نقش را در
اینجا مطالعه کنید.
* خلاقیت و نوآوری در قسمت های طنز و ظاهر خوب و رعایت کامل علائم نگارشی از اهمیت زیادی برخوردار است.
* اعتدال و پیش بردن سوژه با سرعت طبیعی مورد توجه هیئت داوران است. سعی کنید رول شما خودش به تنهایی برای ادامه داده شدن به نفر بعدی هم انگیزه بدهد و هم سوژه های داخلی در سوژه اصلی فراهم نماید.
* هر کاربری جهت شرکت در مسابقه فقط باید یک رول تا تاریخ ذکر شده ارسال کند. ارسال رول های بیشتر امتیاز مثبتی اضافی نخواهد داشت و هیئت داوران به ناچار یکی از رول های شما را داوری خواهد کرد.
* در صورت خارج شدن سوژه اصلی توسط مشارکت کنندگان قبل از شما، اگر شما در رول خودتان سوژه را مجدداً به شکل خلاقانه ای احیا نمایید، امتیاز مثبت به شما تعلق خواهد گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرحله اول: رول نویسی (نمایشنامه نویسی) ادامه دار و گروهی به سبک طنز
در صورت تمایل به شرکت در مرحله اول مسابقه، کافیست هر کاربری سوژه جدید زیر را در یک نمایشنامه سبک طنز حداکثر تا پایان وقت روز سه شنبه، 25 تیر ماه 92، ادامه دهد.
توجه داشته باشید که اگر شرکت کننده دوم و بعد از نفر دوم هستید، لازم است که فقط از نمایشنامه نفر قبلی خود ادامه دهید:
سوژه جدیدنویسنده: ایوان روزیهآن روز یک روز گرم و آفتابی به حساب می آمد. خورشید به تمام زوایای کوچه دیاگون میتابید و جادوگران و ساحران در زیر نور گرما بخش آفتاب مشغول کلاه گذاشتن سر همدیگر بودند. همه چیز به نظر طبیعی می آمد. ویزلی ها جلوی مغازه ترقه فروشی شان میتینگ تبلیغاتی گذاشته بودند تا آخرین محصولشان را عرضه کنند (این میتینگ چند بار به خاطر ترکیدن رون با وسیله شوخی جدید کنسل شده بود!)، فلورین فورتسکیو بستنی اش را روی سر مشتری بخت برگشته ای خالی میکرد که از طعم سفارشش خوشش نیامده بود و اهالی کوچه ناکترن هم به میان جمعیت آمده بودند تا به زور هم که شده چند نات گدایی کنند.
همه چیز ظاهرا خوب و آرام به نظر میرسید، اما...ظاهرا! در بلند ترین طبقه بزرگ ترین ساختمان کوچه جنی با کت و شلوار چند هزار گالیونی مدام جلوی پنجره دفترش در حال قدم زدن بود. از پنجره میشد تمام کوچه دیاگون را مشاهده کرد (چون کوچه انقدرها هم بزرگ نبود باقی مانده تصویر پنجره را با گل و بلبل و درخت و آبشار و سوسول بازی های دیگه به طور جادویی پر کرده بودند!) و بر روی میز کار پلاک برنجی ای به چشم میخورد که عبارت «هرپوک مقتدر، شرف نظام سرمایه داری» روی آن نقش بسته بود.
چند صدای ضربه به در جن را از فکر و خیال بیرون آورد. به روی صندلی اش پشت میز کار برگشت و اجازه ورود داد. جنی هم قد خودش با گوش های دراز و کتی هزاران گالیون ارزان تر وارد شد و رو به او تعظیم کرد: قربان، فرموده بودین که با من کار دارین.
هرپوک با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و گفت: کارت دارم؟ کارت دارم؟ معلومه که کارت دارم! این چه افتضاحیه که بار آوردین؟!
جن که از ترس به خودش میلرزید چند قدم عقب رفت و گفت: ولی قربان ما داریم تمام تلاشمون رو...
هرپوک به سرعت از روی صندلی پایین پرید و به سمت جن رفت. انگشت دراز و استخوانی اش را به سمت بینی جن گفت و گفت: قرار بود تا یک هفته دیگه سالن بورس گرینگوتز رو افتتاح کنیم. قرار بود باقی مونده پولی که توی دست و بال مردم بود رو از طریق بورس جذب کنیم. قرار بود نات به نات پول مردم رو از زیر فرش و توی گلدون و لای کتاب بکشیم بیرون. قرار بود من تا یک ماه دیگه سه هزار میلیارد گالیون دیگه اختلاس...اوهوم بگذریم! قرار بود این همه کار بکنیم و اون وقت چی شد!؟ بانک زد به سرش! در تمام صندوق ها قفل شد. به هیچ وجه هم نمیشه بازشون کرد. میفهمی این فاجعه چه ضربه ای به اعتبار ما میزنه؟ میفهمی یا بزنم توی سرت تا بفهمی!؟
جن که هدف پرتاب ذرات آب دهان هرپوک موقع حرف زدن قرار گرفته بود با ترس و لرز صورتش را پاک کرد و گفت: قربان ما هرکاری که میدونستیم انجام دادیم. تا همین الان سه نفر از اجنه قدرتمندی که برای این کار استخدام کرده بودیم توسط صندوق ها بلعیده شدن! واقعا نمیدونیم باید چیکار کنیم. در صندوق ها به هیچ طریقی باز نمیشه.
هرپوک به روی صندلی اش برگشت و تابلویی را از روی دیوار برداشت و دستی به رویش کشید. آن را به جن کارمند نشان داد و گفت: میدونی این چیه؟ این نشان خانوادگی منه. اجداد من هزاران سال به اسم بانک داری سر جادوگرها رو بدون اینکه خودشون متوجه بشن کلاه گذاشتن و پولشون رو بالا کشیدن. در تاریخ خاندان ما هیچ وقت سابقه نداشته یکی از ما بخواد از جادوگرها کمک بگیره ولی...متاسفانه چاره ای نیست. برو و چندتا جادوگر یا ساحره جمع کن. کسایی که ممکنه بتونن تو این قضیه کمکمون کنن. این کار لکه ننگ تاریخ فعالیت من خواهد بود، ولی راه دیگه ای به ذهنم نمیرسه.حالا زودتر از دفتر من برو بیرون و به کارهات برس وگرنه خودت رو هم به خورد یکی از اون صندوق های روانی میدم!
جن با عجله تعظیم کرد و به سرعت از اتاق خارج شد. هرپوی مقتدر تابلو را به روی دیوار برگرداند و سرش را میان دست هایش گرفت و گفت: اگه واقعا یه روزی این ملت بفهمن اونی که سه هزار میلیارد گالیون اختلاس کرده خاویر نبوده، بلکه من بودم چیکار میکنن!؟