هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
#62

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارنی با ناامیدی به بسته هایی که توسط کارگرای وزیر حمل میشد نگاهی میندازه و آخرین تلاششو میکنه.

- یعنی هیچ راهی وجود نداره که این کارگرا بهت کمک کنن؟

مورفین بعد از تذکر به یکی از کارگراش برمیگرده و جواب میده: نخیر.

ارنی تا میتونه خودشو ناراحت نشون میده و دوباره میگه: حیف، هروقت میخوام کمکت کنم برعکس خراب میشه. الانم که عصبانی شدی! اصلا من به هیچ دردی نمیخورم. استعفا میدم، یکی دیگه رو پیدا کن! من یه به درد نخورم.

کارگری که در اصل مودی بود با شنیدن این حرف هول میشه و شروع به بال بال زدن میکنه.

- عههه یعنی چی رئیس؟ ما از کجا نون و آبمونو در بیاریم، خانواده مون منتظر نشسته، استعفا چیه دیگه آخه؟ :vay:

مودی با کلی چشم تکون دادن و ایما و اشاره سعی میکنه به ارنی بفهمونه که این چه کاریه که تو میکنی اما ارنی بازم غمگین تر میشه.

- واااای اصلا فکر نمیکردم یه روز بدقول هم بشم. من خیلی به درد نخورم، حتی نمیتونم به چند تا کارگر کمک کنم. اصلا من چرا زنده م؟ وقتی به وزیر مملکتم اونم در مقام معاونی نتونم کمک کنم، خب معلومه از من به کارگرا هم خیری نمیرسه.

مورفین که ضجه (زجه؟ ظجه؟) های ارنی رو میبینه با تعجب میگه: خیله خب بابا چته حالا. خیلی هم معاون خوبی هشتی، اشتعفاتم قبول نیشت. بالاخره یکی باید بره محموله های چیزو بیاره که، کارگرا تو این کارو میکنن. دیدی به درد خوردی؟ الان خوش حال شدی؟

ارنی که قصد داشت با این ناله و زاری دل مورفینو به رحم بیاره(!) و کارگرا خودشو راه بندازه، حالا با شنیدن این حرف رسما به شکل در میاد.

- خوبه، حالا کارگراتو بردار و برو. تو اتاق من یه کاغذه که شاعت و ژمان دقیق رسیدن کامیونای چیز توش نوشته شده. بپر برو کارگراتو راه بنداژ تا دیر نشده.

و بعد برمیگرده و کارگرای خودشو برای حمل گنجینه ها راهنمایی میکنه.




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
#61

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
صبح روز بعد - انبار وزارت سحر و جادو

- اوه جناب وزیر، شما اینجایید؟

ارنی که از حضور وزیر در آنجا شوکه شده بود، با لحنی دستپاچه این را پرسید.

- آره خو، وختی یه معاون وخت نشناس داشته باشی مجبوری خودت اقدام کنی دیه!

ارنی که لحظه به لحظه دستپاچه تر می شد، با لکنت گفت:

- اقـ.. اقـ.. اقدام به چکاری؟!

- نمی دونی؟! کور ممد! نور ممد! بجنبین دیه! یه محموله تا نیم شاعت دیه میرشه، اونوقت شوما هنوز اولین قفشه رو هم خالی نکردین.

- قربان، شما با اینا چقدر قرارداد بستین؟

- هر قفشه یک گالیون!

ارنی که حالا آرامتر به نظر می رسید، درحالی که به نور ممد خیره شده بود، گفت:

- ولی من یه سری کارگر آوردم که حاضرن با هر دو قفسه پنج سیکل کارمونو را بندازن! :pretty:

- راشتشو بخوای من اژ اینا قول یه تخفیفو گرفتم، گفتن تا شه شیکل برای هر چهار قفشه هم پایین میان!

یکی از کارگر هایی هایی ارنی با خودش آورده بود، جلو آمد و پای فلزی اش را ( ) محکم روی زمین کوبید و گفت:

- آقا! ما حاضریم تا یک نات برای هر قفسه هم پایین بیاریم قیمتامونو! :zogh:

- اصلا همین نور ممد دوشت بابام بوده، کل انبارو با یه نات خالی میکنه!

کارگری دیگر دیگر از پشت آن کارگری که پای فلزی داشت نمایان شد و با صدایی زیر گفت:

- اصلا ما مجانی کار میکنیم! کل انبارو هم ظرف نیم ساعت خالی میکنیم واستون!

کور ممد هنگامی می خواست یک کارتن بزرگ از محتویات انبار را به بیرون ببرد، بطور کــــــــاملا اتفاقی (!)، به هردو کارگر بصورت همزمان تنه زد و بعد با پوزخندی از در خارج شد.

مورفین که با همان خماری اش، بعد از شنیدن حرف کارگر دوم فهمیده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، عصبانی شد و فریاد کشید:

- یعنی شی آغــــــــــا؟! مگه مناقشه برگژار کردیم؟ اشلا من با اینا قرارداد دارم! شما اگه بیشت شال هم مفتی تو وژارت کار کنین من قراردادمو با اینا فشخ نمی کنم!

« چرا من هرکاری می کنم آخرش به بن بست می رسه؟؟؟ »
این فکری بود که آلستور را که خودش را بشکل کارگر درآورده بود، بصورت در آورده بود...


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۴ ۱۱:۰۸:۳۱

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲
#60

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
لرد فریاد زد: دِ برین بیرون دیگه . او نه بلاتریکس. بیا این جا کارت دارم.
- بله ارباب .
- چی؟ بلاتریکس از شکلک لاو استفاده می کنه؟ .
- اشتباه شده ارباب :worry: .
- برو بیرون . بگو سیلسی بیاد.
- ولی...
سلسیتنا پرید تو اتاق و گفت: بفرمایید سرورم.
لرد نگاهی به سلسیتنا کرد و گفت: اول در میزنی میای تو. دوم برو پیگیری کن ببین مورفین چی کار کرده.
- چشم.
بعد از این که سلسیتنا بیرون رفت لرد زمزمه کرد: یه هورکراکس دیگه در انتظارمه

محفل

ارنی با ناراحتی گفت: اره. ولی من نگران یه چیزم.
- هان؟
- به کاراگاها مربوط میشه. اون جا نشون مخصوص کاراگاهان هم وجود داره. میترسم بیوفته دست لرد.
الستور پرسید: چی چی؟
- اون اولین نشون کاراگاهیست که با دستای اولین وزیر ساخته شد و به اولین کاراگاه داده شد.
چارلی بشکن زد و گفت: یادم اومد! اون نشون سرتاپا طلاست.
محفلی ها و کاراگاهان: طلا؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#59

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
اتاق لرد در همان لحظه:

لرد با عصبانیت رو به بلاتریکس گفت:
- وفاداری ـت به ارباب هر روز داره خدشه دار می شه.

سلسیتنا قبل از این که بلاتریکس فرصت پرسیدن دلیل را پیدا کند؛ گفت:
- بـلاتریکس درون من می گه که بلاتریکس ظاهر این، یه هرمیون د باطن خود ـش داره!

لرد سرش را پایین انداخت و تکان داد و با نگاه "از تو انتظار نداشتم!" به بلاتریکس خیره شد. ایوان که آن جا نشسته بود؛ با ناراحتی گفت:
- آره ارباب! همین دیروز به بهانه کثیف بودن لباس سیاه تمیز ـش که یک سال تن ـش بود و هزار بار داخل آشغال ها افتاده بود؛ لباس خاکستری پوشیده بود.:silent;

وقتی لرد سیاه به بلاتریکس با نگاه "چـــــــــی؟" خیره شد؛ طاقت بلاتریکس طاق(؟) شد و پرسید:
- ارباب، مگه من چی کار کردم؟
- بینی ـت رو بالا می کشی بدون اجازه ارباب و بعد می گی چی کار کردم؟ وا، خانه ریدلا! وا، مرگخوار وفادارا!

بلاتریکس که از موقع جمله ارباب، نتوانسته بود از ترس آب دهان ـش رو قورت بدهد؛ بدون هیچ حالت خاصی و به طرز آرامی پرسید:
- اربابا! می تونم عایا بترسم؟

با موافقت ارباب لرد ولدمورت کبیر، بلاتریکس مانند دیوانه ها به دور خود ـش چرخید و جیغ کشید و تمام انرژی اش را صرف "کروشیو" زدن به خود ـش کرد. تعداد کروشیوی که او استفاده کرد؛ حتی از تعدا کروشیو هایی که لرد سیاه در یک ساعت می زد؛ بیشتر بود! لرد به بلاتریکس دستور داد که ساکت بنشیند و بعد از یک حساب دودوتا چهار تا پرسید:
- اصلا شوما ها داخل اوتاق ارباب چه غلطی می کنین؟

سلسیتنا دوباره خودش را داخل بحث کرد و گفت:
- اومدیم، حالتونو، احوالتونو بپرسیم بریم!:pretty:



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲
#58

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
خلاصه ی سوژه

مورفین که تازه وزیر شده به ارنی مک میلان دستور میده تا انبار وزارت رو که شامل گنجینه های وزارت خونس رو خالی کنه و بجاش کیپ تا کیپ چیز بچینه!
آلستور مودی که کاراگاه پرسابقه ( ) ی وزارته هم ظاهرا تنها کسیه که بفکر نجات وزارت خونه از دست مورفین که یه عملیه هستش و در این راه دست به هر کاری میزنه(ما اینیم دیگه!)... که البته موفق هم نمیشه!
تا اینکه پرسی ویزلی بهش پیشنهاد میده که با کمک محفل گنجینه های وزارت خونه رو نجات بدن. از طرفی دیگه لینی وارنر که ارزش دارایی های انبار رو فهمیده پیش لرد میره و بهش پیشنهاد میده که اونارو به دارایی های خودشون اضافه کنن
ادامه ی سوژه

-چی شده پیکسی؟ چرا اینقده سراسیمه ای؟

- قربان خبر دارین که مورفین دستور داده گنجیـ-

لرد حرف لینی رو قطع کرد و در حالی که داشت سر نجینی رو نوازش می کرد گفت:انتظار داری خبر نداشته باشم؟ خودم به مورفین دستور دادم که به بهونه ی داشتن انبار چیز اینکارو بکنه.

- اوه، ارباب... من لایق شکنجه شدنم، من فکر کردم که شما خبر ندارین ولی باید میدونستم که ارباب من از همه چی باخبره،اونلی ارباب!

بلاتریکس با نا خشنودی دماغش را بالا کشید.

آشپزخانه ی خانه ی شماره ی 12 میدان گریمولد - در همان حال

چارلی در حالی که دماغش را گرفته بود تا کهنه ی یکی از برادران بیشمارش را عوض کند با صدایی شبیه کلاه قرمزی! گفت: چی کار کنیم؟ پرسی منظورت اینه که به وزارت خونه دستبرد بزنیم؟

- به هیچ وجه! منظورم اینه که صبر میکنیم تا مورفین خودش محتویات انبارو بریزه بیرون و بعد ما میریم اونارو جمع میکنم...

مودی که آثار مخالفت در چهره اش بوضوح دیده میشد گفت: هرگز ما دست به چنین کاری-

اما با ورود ناگهانی ارنی مک میلان به هال از ادامه ی نطقش منصرف شد و به آرامی گفت: سیسسسس! اون نوچه ی مورفین شده!

و بعد با صدایی بلند و عصبانی، طوری که ارنی بشنود گفت: حتی یادم رفته بود این جوونک محفلیه!

اما ارنی بدون توجه به طعنه ی مودی مانند کشتی شکسته ها خودش را روی کاناپه ولو کرد.

پرسی با صدایی که فقط مودی می توانست بشنود گفت: گفتی اون نوچه ی مورفینه؟ ... خوبه!

- خوبه؟

- عالیه! اون یه محفلیه پس ما میتونم از پست و مقامش به نفع محفل سوءاستفاده کنیم.

و بعد به سمت ارنی رفت و با دلسوزی تصنعی خاصی گفت: چیزی شده ارنی جون؟

- آ..آ.. آره. خب میدونین... آره حتما میدونین مورفین چه ماموریتی بهم داده؟

- خب؟

- من.. مـ..من فهمیدم که در واقع اون لرد ولدک بوده که به مورفین چنین دستوری داده... آره خودش بوده و حال هم میخواد...

- گنجینه های وزارت رو تصاحب کنه؟

- گنجینه های وزارت رو تصاحب کنه!

ملت محفلی:


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۳ ۱۴:۱۰:۲۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲
#57

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
مودی جلوی در ساختمان وزارت نشسته بود و در فاصله ی هر دو دقیقه یه بار دو دستی تو سر خودش میزد و فریاد می زد: «هوشیاری مداوم!»

ملتی که از جلوی او رد می شدند فکر می کردند در حال استفاده از روش های نوین تکدی گری هست و کلی ذوق مرگ می شدند و بهش کمک می کردند.
وقتی مقادیر قابل توجهی پول جمع شد از اون دور، نزدیکای افق، پرسی ویزلی هلک هلک نزدیک مودی شد.
جلو اومد و نگاهی به پول های جلوی مودی اندخت. با یه نگاه سریع جمع زد و گفت:
- اوف! 5 گالیون و 37 نات. دمت گرم دادا، چیکار کردی این همه پول جمع شده؟ یعنی اینقدر میخوای کمک کنی به محفل؟ مرسی آلستور!

- هوشیاری مداوم! پرسی بدبخت شدیم. مورفین همه ی گنجینه های وزارت رو میخواد از تو انبار بریزه بیرون به جاش اونجا رو پر چیز کنه!

پرسی با حالت متفکرانه ای پرسید:
- خب مگه توی انبار گنجینه هست؟! بابا آت آشغالای وزارتو ریختن اونجا دیگه.

مودی با فریاد جواب داد:
- نــه! اونجا پر چیزای قدیمی و عتیقه هایی ـه که قبلاً تو وزارت استفاده شده. ابزارای جاسوسی قدیمی دفتر کاراگاهــــان! اونجا خودش برای خودش یه موزه ی با ارزشه! :vay:

- نگران نباش آلستور. ما گنجینه ها رو نجات می دیم.

شترق!

خانه ی ریدل

لینی با لغت در اتاق لرد رو باز کرد و داد زد:
- اربـــــاب! خبر داغ دارم براتون. می تونین به ثروتتون کلی اضافه کنید!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲
#56

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
همان مقصد نامعلوم!

-ببین مورفین جان...تو به این فک کن که اگه بازنشست بشی چی میشه!!

مورفین با چشمان خمارش کمی به مودی که از سه ساعت پیش مشغول حرف زدن در مورد بازنشستگی بود نگاه کردو پرسید:چی میشه؟!

مودی که سعی می کرد سرش را به دیوار نکوبد با لبخندی بی نهایت ساختگی گفت:چیــــــــززز هر روز!بدون این که مجبور باشی کار کنی!

-آغا ژون امکان نداره دیگه...اینقده اشرار نکن!خواهرزاده ی گلم،ژیره بندیه چیزمو قطع میکنه...

مودی چوبش را در هوا تکان داد و ناگهان صفحه ی گنده ای که زیرش "samsung" نوشته بود در هوا پدیدار شد.مودی چوبش را بار دیگری تکان داد و مورفین که در زیر زمین مجللی نشسته و چیز پخش می کرد ظاهر شد.

نگا کن مورفین جان زندگی تو اگه استعفا بدی این جوری میشه!اون پشتو می بینی؟اونا انباره چیزن!

-ژوووووووون!این دشگاهت آیندرو میگه؟!

مودی لبخندی زد و سرش را تکان داد انگار نه انگار که از خونه ی یک مشنگ ان دستگاه را کش رفته و کلی پول بابت ساختن این فیلم داده!

-آره اما فقط اگه تو استعفا بدی!ما همدیگرو درک می کنیم مگه نه؟!

مورفین با آهی نالید:اما ارباب منو میکشه!

و مودی که سرش را به دیوار می کوبید و بر جد و آبا مورفین لعنت می فرستاد را به مقصد فضا ترک کرد!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
#55

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
-

- بیا جلو تر... جلوتر، یکم دیگه مونده

مودی پشت در یکی از اتاق های خالی راهرویی که به اتاق وزیر می رسید کمین کرده بود تا ارنی را هنگام عبور از راهرو بقاپد و به داخل اتاق بکشد.

ارنی:

اما ارنی درست در دوقدمی در آن اتاق 90 درجه پیچید و وارد راهروی انبار شد...

مودی در حالی که خون خونش را می خورد روی پنجه ی پاهایش با سرعت تمام به سمت ارنی به راه افتاد...

در ذهن مودی

- فقط سه قدم مونده... دو قدم... آهان! الان دیگه میگیرمت...

مودی دستش را به جلو دراز کرده بود طوری که از نوک انگشت وسطی اش با شانه ی ارنی فقط چند سانت اختلاف بود...

شترق!

با ایستادن ارنی مودی با شکم وارد سیستمات ارنی شد و هردو بر روی زمین شپلخ شدند...

- چیزه، چی می... آهان! سلام مک میلان خوبی؟ می خواستم حالتو بپرسم...

- سلام و زهر مار! می خواستی حالمو بپرسی یا گند بزنی تو حالم؟ آخه چشم ورمی تو جای پدرمی اونوقت با من شوخی می کنی؟ بعد از n سال بازنشستگی دوباره کاراگاهت کردم... دیگه از جونم چی می خوای؟اونم وقتی که کلی کار دارم

-

و مودی نا امیدانه به مقصد نا معلومی آپارت کرد...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۲۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
#54

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
یک جایی - نزد دلورس آمبریج:

- ای بابا چرا شما متوجه نیستین؟ اصلا از همون اولشم تایید صلاحیت کردن یه معتاد کار اشتباه بود!

مودی دست به سینه وایمیسه و با خشم ادامه میده: ولی الان کاریه که شده و از قضا به عنوان وزیرم انتخاب شده. دیگه رد کردن و از زیر تخت وزارت پایین کشیدنش با خودت.

دلورس که تمام مدت با بیخیالی به مودی خیره شده بود، بعد از نگاهی گذرا به ساعتش میگه: الان دقیقا چند دقیقه س که داری حرف میزنی و از وزیر جدید شکایت میکنی. نمیترسی ترورت کنن؟

مودی که تو جمله ی قبلیه دلوروس گیر کرده بود میپرسه: دقیقا چند دقیقه؟

- دقیقا چند دقیقه! چرا اینقدر به جزئیات علاقمندی؟ مهم نیته دیگه!

مودی با خشم دندوناشو رو هم فشار میده و دوباره به حرف اولش برمیگرده: اینطوری دو روزه نابود میشیم.

- کاری هم از دست من برمیاد؟

- دقیقا چند دقیقه س که دارم چیو برات توضیح میدم؟

دلوروس دوباره نگاهی به ساعتش میندازه، آب کدو حلواییشو سریع تا ته سرمیکشه و درحالیکه داره بارونیشو میپوشه تا از اونجا بره میگه:

- من وقت زیادی ندارم که با این کارای کوچیک تو تلفش کنم!

و اتاق خارج میشه. مودی که تو شوک فرو رفته در حالیکه زیر لب مدام "کار کوچیک" رو تکرار میکنه ناامیدانه از اتاق خارج میشه و به این نتیجه میرسه که تنها کسی که میتونه جلوی وزیرو بگیره ... خودشه!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲
#53

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
سوژه ی جدید

شپلخـت! (افکت باز شدن در انبار)

- خواهش می کنم بفرمایید جناب وزیر... به به، چه راه رفتنی، واقعاً حتی نوع حرکاتتون هم برازنده ی یه وزیر خوب و مردمیه. نه مثل اون دیکتاتور قبلی که فقط زور می گفت.

ارنی به شدت خم و راست می شد و زاویه ای که کمرش با سطح افق می ساخت مرتب از منفی 30 درجه تا مثبت 30 درجه در نوسان بود!
در همین حال مورفین با بهترین لباسش، که شامل یک پیراهن رنگ و رو رفته که در قسمت جیبش جوهر پس داده بود، یک شلوار کردی و دمپایی های پلاستیکی که صدای لاخ لاخ کشیده شدنشون روی زمین اعصاب هر جنبنده ای رو خورد می کرد وارد انبار وزارت شد!

ارنی که خودش حالش از تعریف هایی که می کرد داشت به هم می خورد با چاپلوسی گفت:
- جناب وزیر، این هم انبار وزارت سحر و جادو که می گفتید برنامه های خاصی براش دارید. خواهشاً بفرمایید یک بازدید مختصری داشته باشیم.

مورفین در حالی که صورتش رو می خاروند گفت:
- باژدید نمی خواد دیگه ارنی. بریژ بیرون همه چیزاشو میخوایم چیز میز درشت حشابی بریزیم توش. فک کن ارنی، هر وقت بخوای یه انبار بژرگ از چیز داری!

- ولی قربان! اینجا پر از چیز های قدیمی و گنجینه های وزارته. نمیشه همینطوری همه ش رو بریزیم بیرون!

- چرا نشه؟ چند تا کارگر بگیر و همه ش رو بریژ بیـــــ...

مورفین وسط دیالوگش یهو استوپ شد و خیره به ارنی موند!

ارنی چند لحظه صبر کرد تا اگه خاموش کرده دوباره خودش روشن بشه!
وقتی بعد از چند دقیقه تغییری حاصل نشد ارنی یه کم جلو رفت و با دست مورفین رو تکون داد و گفت:
- جناب وزیر... آقای گانت... قربان؟!

با یک تکون ناگهانی موتور وزیر منتخب به کار افتاد و ادامه ی جمله ش را گفت:
-...ـــرون. میخوام کیپ تا کیپ اینجا رو برام چیز بچینیـــا!

بعد از گفتن این جمله صدای خنده ی مورفین در انبار پیچید و دوربین به سبک این فیلم های خز قشر کودک و نوجوان با حرکتی سریع از انبار عقب عقب بیرون اومد و آخرین چیزی که در تصویر دیده شد چهره ی خشمگین آلستور مودی بود که پشت در گوش وایساده بود!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.